خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

FatiShoki

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/1/20
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
2,999
امتیاز
163
سن
19
زمان حضور
12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
با افسوس به این صحنه خیره می‌شم. هانا خودش رو از بـ*ـغل بردیا بیرون می‌کشه و می‌گه:
ـ بردیایی ببخشید که نتونستم برات کیک بگیرم. به جاش برات کادو گرفتم.
با اون چشم‌های دلرباش به چشم‌های مشکی و ساده‌ی بردیا خیره می‌شه و تمام عشقش رو توی چشم‌هاش می‌نشونه تا به بردیا هدیه بده. یعنی این پسر دوست‌پسر هانا هست؟! بی‌حرف به کارهاشون خیره می‌شم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، LIDA_M، The unborn و 4 نفر دیگر

FatiShoki

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/1/20
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
2,999
امتیاز
163
سن
19
زمان حضور
12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستم رو جلوی دهنم می‌گیرم. خدای من! دابه! دابه! یعنی این پسر دابه رو به هانا نشون داده؟! با حیرت به قیافه‌ی خندون هانا خیره می‌شم. می‌خنده و می‌گه:
ـ دابه؟! چه اسم مسخره‌ای! ولی خب بامزه هست.
یکهو یاد یه فیلم می‌افتم. یه فیلم! یه فیلم که هانا ازش توی تیمارستان حرف می‌زد. می‌گفت توهم نزده. همون فیلمی که دکتر می‌گفت وجود نداره. دهنم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، LIDA_M، The unborn و 4 نفر دیگر

FatiShoki

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/1/20
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
2,999
امتیاز
163
سن
19
زمان حضور
12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
با حرص دست‌هام رو مشت می‌کنم و دنبال هانا راه می‌افتم. رو به روش عقب‌عقب راه می‌رم و همینطور که به چشم‌هاش که به فلش خیره شدن و اون رو زیر و رو می‌کنن خیره شدم، با عصبانیت می‌گم:
ـ واسه‌ی چی اینقدر زود به اون پسره اعتماد کردی؟! هیچ حالیته؟! اون فلش مسخره رو بنداز بیرون! توی همین پارک لعنتی ولش کن و برو!
ولی بی‌توجه به من همینطور حرکت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، LIDA_M، The unborn و 4 نفر دیگر

FatiShoki

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/1/20
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
2,999
امتیاز
163
سن
19
زمان حضور
12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست‌های سفید رنگش رو مشت می‌کنه و سرش رو به سمت عقب پرت می‌کنه. چند تا فحش زیر لبی می‌ده و بعد دوباره به صفحه‌ی مانیتور خیره می‌شه. بعد از مدتی که فیلم بالاخره میاد، با شوق دست‌هاش رو به هم می‌کوبه و با خوشحالی سرش رو جلو میاره. صدا رو زیاد می‌کنه و با لبخند به صفحه خیره می‌شه.
من هم سرم رو جلو میارم و با اخم غلیظی که روی صورتم دارم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، LIDA_M، The unborn و 4 نفر دیگر

FatiShoki

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/1/20
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
2,999
امتیاز
163
سن
19
زمان حضور
12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
با ضربه‌ای که به بازوی چپم می‌خوره، به سرعت باد بر می‌گردم و متعجب به آدم رو به روم خیره می‌شم. اون هم با ترس به من خیره می‌شه و چیزی نمی‌گه. آهسته به سر بدون مو و صورت بدون ابروش خیره می‌شم. دهنم از تعجب باز می‌مونه. سرم رو پایین میارم و به لباس بلند سفید رنگش خیره می‌شم.
بعد هم به دستش که اثر خون روش خودنمایی می‌کنه. ناگهان به خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، LIDA_M، The unborn و 4 نفر دیگر

FatiShoki

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
23/1/20
ارسال ها
160
امتیاز واکنش
2,999
امتیاز
163
سن
19
زمان حضور
12 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
ـ تو چه طوری بهش اعتماد داری؟ اصلا می‌دونی اگه بری خونه‌ش و بلایی سرت بیاد دیگه هیچوقت خودت رو نمی‌بخشی؟!
اول تعجبش زیاد می‌شه اما بعدش پوزخندی می‌زنه و می‌گه:
ـ بلا هم سرم بیاد مهم نیست! می‌خوام این دو ماهی رو که زنده هستم، خونه‌ی عشقم باشم. با اون باشم؛ کنار اون باش.
خدای این دختر هیچی نمی‌فهمه! با پوزخند می‌گم:
ـ چند سالته؟
چپ‌چپ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دنبالم بیا | FatiShoki کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: T.T، *RoRo*، LIDA_M و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا