خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدام رمانِ من را خوانده اید ؟

  • هر اشتباهی عشق نیست

  • هنوز هم می گویم خدا هست

  • من هم از قبولی خدا سهمی دارم

  • از فرش تا عرش

  • سیاه چاله

  • در حال خواندن سیتا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین داشت با دسته‌ی فنجان سفید طلاکوبش بازی می‌کرد و همزمان لـ*ـب پایینش را گاز می‌گرفت. دختر اکراد هم، مهران نه؛ اما داشت می‌خورد. مقتدری کمی قهوه خورد و هنوز داشت به آسمان نگاه می کرد.
-تو خوشحال باش. همین برای من کافیه... جبرانش می‌کنی اینطوری.
گوشه‌ی چشم امیرحسین روی ری‌اکشن آسمان بود و نبود. آسمان این بار به زدن لبخند و خیره شدن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین بحث را عوض کرد:
-بعدش دیگه بحثتون نشد؟
آسمان لبخند زد.
-نه خب... یه چند روزی با هم قهر بودیم. بعدش آشتی کردیم. دعوای خواهر برادرانه‌ست. همیشه همین‌طوریه.
این بار امیرحسین خندید.
-حال دماغت چی؟ خوب شد یا درد داشت؟
آسمان بدجنس شد:
-اون رو که نگین. خیلی. تا دو شب همه رو بیدار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمان امیرحسین روی تابلوی نقاشی بیضی شکل زن روبرو مانده بود و سیگار را لای دو انگشت سبابه و وسط فشار می داد. دیسکو؟ پس همه‌ش از مقتدری آب می‌خورد! قرار ملاقات، شروع کار، یک واسطه‌ی غیر مستقیم!
بهانه‌ی خوبی بود؛ ولی هنوز هم نمی‌فهمید چرا این‌قدر اصرار دارند او و تمام آنچه که هر چند ژنتیکی، بهشان ایمان و اعتقاد دارد را ببرند زیر سر یراق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین روی دو پایش نشسته بود و جفت چشم‌هایش را روی هم فشار می‌داد و یک دستش را محکم گرفته بود روی سر و موضع درد و دست دیگرش را به دیوار بـ*ـغل که صدای آسمان آمد:
-آقای بهاروند می‌خواین قرض بدم؟
کمی روی فک داغ حرارتش را مالید و بعد با همان درد فجیع آرواره‌های فوقانی و سرگیجه جواب داد:
-چی رو؟
صدای آسمان از فاصله نزدیک‌تری آهسته زمزمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تن بدون پوشش مردی که با صدای باز شدنِ در از جایش پرید. حاج محسن یورش برد:
-کجاست؟ یسنا کو؟ نامـ*ـوس دزد بی‌پدرمادر. بگو تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین لاک پشت را برداشت و عمودی جلوی روی آسمان نگه داشت و داد کشید:
-ببین سوسکت رو.
آسمان تقریباً خودش را چسباند به تنه‌ی پشتی مبل و بیشتر چشمانش را روی هم فشار داد و بیشتر داد و هوار راه انداخت که:
-آقای بهاروند تو رو خدا بکشینش! اه چطوری دلتون میاد اون رو با دست بردارین. نیارینش نزدیک من. ببرینش کنار.
امیرحسین که لاک پشت اندازه‌ی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 17 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقدیم به زهرا خانوم عزیز که به جمعمون پیوسته:flowerb:


آسمان بی‌مکث گفت:
-حالا چرا اون گربه؟
-محض خاطر اینکه یادم بمونه یه طلب گنده ازت دارم.
-اِ آقای بهاروند مگه تقصیر من بود؟
امیرحسین هنوز داشت به گوشی‌اش نگاه می‌کرد.
-پس لابد تقصیر اون بی‌زبون بوده که پریده و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 16 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ای بابا. ساکت باشین. نیم ساعته دارین چی دم گوش هم پچ‌پچ می‌کنین؟ فیلم رو نگاه کنین دیگه.
صدای مهران بود. آسمان کمی خودش را راست کرد و دختر اکراد که کنار آسمان بود، بادام زمینی را داخل دهانش گذاشت.
-اسکارلت فوق‌العاده‌ست بازیش توی این فیلم.
مهران در حالی که فندوق دیگری را بالا می‌انداخت، نگاهش تا دختر اکراد کشیده شد.
-اینی که گفتی کیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 16 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
-آقای بهاروند می‌سوزه ها. الان وقتشه. فریبا خانوم گفتن هر وقت روش طلایی شد، برش دارین.
امیرحسین دستگیره‌ی دستکش گونه‌ی دستش را پوشید. درب فر را باز کرد و سرش را خم کرد.
آسمان داشت می‌گفت:
-فکر کنم خوب شده ها؛ ولی چرا اینطوریه؟!
امیرحسین دستش را برد داخل و سینی فر را کشید بیرون و ظرف کیک را برداشت.
-چشه مگه؟
بعد هم چشمانش را بست و بوی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، زهرا.م، . faRiBa . و 16 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین
-من به پلیس اطلاع دادم امیرحسین. یه سر سفارت هم رفتم بابتش. گفتن همه چی حله. یه سری مجنون و بی‌کله بودن که پی سوژه داغ واسه دوربین مخفیشون می‌گشتن و بعدش هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عصبانی
Reactions: homora، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا