- عضویت
- 30/3/20
- ارسال ها
- 119
- امتیاز واکنش
- 2,667
- امتیاز
- 213
- سن
- 43
- زمان حضور
- 2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین داشت با دستهی فنجان سفید طلاکوبش بازی میکرد و همزمان لـ*ـب پایینش را گاز میگرفت. دختر اکراد هم، مهران نه؛ اما داشت میخورد. مقتدری کمی قهوه خورد و هنوز داشت به آسمان نگاه می کرد.
-تو خوشحال باش. همین برای من کافیه... جبرانش میکنی اینطوری.
گوشهی چشم امیرحسین روی ریاکشن آسمان بود و نبود. آسمان این بار به زدن لبخند و خیره شدن...
-تو خوشحال باش. همین برای من کافیه... جبرانش میکنی اینطوری.
گوشهی چشم امیرحسین روی ریاکشن آسمان بود و نبود. آسمان این بار به زدن لبخند و خیره شدن...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: