خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدام رمانِ من را خوانده اید ؟

  • هر اشتباهی عشق نیست

  • هنوز هم می گویم خدا هست

  • من هم از قبولی خدا سهمی دارم

  • از فرش تا عرش

  • سیاه چاله

  • در حال خواندن سیتا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا برود آدم بکشد؟ یک انسان را، نه یک گوسفند را.
اکراد می‌گوید. اکراد می‌گوید باید طعم خون برود داخل چی؟ زیر زبانت؟
باید برود ممنوعه بنوشد تا دیوانه نشده؛ باید! نه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
  • عالی
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین داشت با خودش فکر می‌کرد الان دقیقا باید چه غلطی بکند؟ شال آسمان روی جالباسی، گردن او خالی و شال صدیقه نیست. اگر این برملا شود، خاله تا ته ماجرا را در نیاورد که این شال دستباف مال کیست، ول کن نیست و ته ماجرا می‌رسید به گریه و اصلا دوست نداشت روضه‌خوانی خاله را بعد سال‌ها بشنود. تنها امیرحسین می‌دانست وقتی خاله شروع کند، تمام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام به روی ماهتون :flowerb:

اینکه تمام مرزهای زندگی‌اش را شکسته بود و تمام این منجلاب‌هایی که همیشه ترس داشت از گفتنشان و درموردشان حرف زدن به کنار، اینکه اینطور جلوی این جمع مضحک، مضحکه‌ی عام و خاص شود، داشت رگ‌به‌رگش را می‌سوزاند. سر بالا کرد.
-عمو جان فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوبید؟ خوش می گذره؟ :flowerb:

امیرحسین مثل فنر جهید بالا و نشست. آسمان جلوی در ایستاده بود. با دیدن امیرحسین بی‌رکابی جیغ کشید. جلوی چشمانش را گرفت. امیرحسین هم با صدای جیغ آسمان به خودش آمد و دستش را گرفت جلوی بالا تنه‌اش و داد کشید:
-تو اینجا چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تنها رفت به سمت درب و دستگیره‌اش را کشید و در را هل داد تا چهار تاقش باز شد. بعد دست چپش را داخل جیبش کرد و دست راستش را به نشانه‌ی «برو» دراز کرد به سمت بیرون اتاق. آسمان بعد از مکثی طولانی و هضم شرایط، در حینی که می‌گفت «خداحافط» از اتاق بیرون رفت.
اینکه چقدر کنار آن چهار چوب تمام باز ایستاده بود و چند دقیقه پلک نزد و حتی نفسش هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست برد داخل جیبش و دو تراول دهی در‌آورد و گذاشت روی میز.
-کافیه؟
پسرک طماع شد:
-پول فنچم!
امیرحسین از طمع این نوک شکلاتی حرصش گرفت؛ ولی یک تراول صدی دیگر از جیبش درآورد و گذاشت روی میز و در دلش گفت «سگ خور کردم پول رو بچه پررو!»
پسرک تراول‌ها را سریع برداشت. بعد از داخل جیبش یک کیف زوار در رفته‌ی صورتی رنگ درآورد و پول‌ها را با وسواس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 21 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای پسرک آمد:
-چرا اومدی توی کوچه؟
امیرحسین بی‌تفاوت به راهش ادامه داد و از قیافه‌ی شاکی پسرک گذشت. درب بسته بود. رسید و در زد.
نرسیده به درب کم عرض متوقف شد. به بالای سر درش نگاه کرد. همان شاخه‌های آویزان توت؛ ولی این‌بار خشک و بی‌ملات و برگ. دست به کمر زد و سرش را آورد پایین و فکش را منقبض کرد. این صدا واقعاً آشنا بود.
-اون نرده رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام به روی ماه همتون؛ عذرخواهم که اینقدر با وقفه روبرو شد ادامه ی داستان سیتا؛ یه مدت سایت قطع شد ارتباطمون کمرنگ شد و بعدش هم کار و زندگی و دنیا و فراموشیو... خوشحالم که هستید....
باز سرفه‌ها شروع شد. مدیر مدرسه راست نشست و دستش را گرفت جلوی دهانش. قرمز شد از فرط زور زدن و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 17 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشک‌های فدایی شدیدتر شد. امیرحسین فقط دسته‌ی سه پیچ و نقره‌ای سلطنتی را مشت کرد. فدایی ضجه زد:
-آقا غلامتم به مولا! غلط کردم آقا. چی‌کار کنم از این مقوله بگذری؟ چی باید امضا کنم؟ به خدا امضا می‌کنم.
بعد برگه‌ی سفید و خودنویس را از دستان مقتدری گرفت و تند و با دستانی لرزان زیرش را امضا کرد. بعد هم بلند شد و با زانوانی لرزان‌تر و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 15 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین خندید.
-چیه؟ خبری نداری ازش یا داری و من رو محرم نمی‌دونی؟
آسمان هم بدجنس شد.
-دومی!
امیرحسین خوشش نیامد. نگاهش را شاکی از قیافه‌ی عصبانی آسمان گرفت و به مورچه‌ای داد که داشت از روی تنه‌ی مخملی درخت بالا می‌رفت و شاخک‌هایش را تکان می‌داد.
-من نمی‌فهمم من الان اینجا چی‌کار می‌کنم؟ تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟ چرا اومدی؟
آسمان با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: • Zahra •، parädox، زهرا.م و 16 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا