خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدام رمانِ من را خوانده اید ؟

  • هر اشتباهی عشق نیست

  • هنوز هم می گویم خدا هست

  • من هم از قبولی خدا سهمی دارم

  • از فرش تا عرش

  • سیاه چاله

  • در حال خواندن سیتا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
یادش آمد که چطور مهرانه زار می‌زد.
«آقا نوکریتو می‌کنم؛ تا آخر عمر کلفتیتو می‌کنم؛ نمی‌ذارم آب تو دل زن و بچه‌ت تکون بخوره؛ آقا به خداوندی خدا اگه از خون بابام بگذری من می‌شم یه جنازه‌ی متحرک و بی‌جیره و مواجب، تا ته ته‌ عمرم می‌شم فدای تو و خانواده‌ت. تو رو خدا ببخش! تو رو خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
اصل و اصول زندگی‌اش که زیر خروار‌ خروار خاطره‌ی سیاه و سفید داشت آخرین نفس‌های حاج محسنی‌اش را به باد فنا می‌داد. اصل و اصول زندگی‌اش که مدت‌هاست از پس و پیش زندگی سر در هوایش گم کرده بود؛ حالا داشت برای نخ‌به‌نخشان اهداف بلند مدت و میان مدت تعیین می‌کرد و خط کشی‌هایشان را بولد می‌انداخت. اصل و اصول زندگی بهاروندی‌اش... اصلاً گور...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
موهایش را خشک کرد و لباسش را پوشید. لالیک را روی مچ و گردن و گوش‌هایش پاشید و میزی که فریبا خانم برایش محیا کرده بود خورد و خالی کرد. فریبا همه‌اش را جمع کرد و به سفارش امیرحسین گلدان کوچک حسن یوسف آسمان را آورد و گذاشت وسط میز گرد اتاقش؛ بعد که فریبا رفت بیرون و در را بست، رفت و بینی‌اش را تا نزدیک‌ترین حد ممکن برد و بویش کرد. بعد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد انگار مایع سیال دلش قدِ حیاط پدری هوا گرفت و تمام درونش را پر کرد. حس و حالش دیگر حس و حال ممنوعه نبود. تن صدایش را قدِ گریه‌های نامحسوس جوجه‌ی مقصود خاصی‌اش پایین آورد.
-عروس یکی که نمی‌دونه کجا واستاده و قراره کجا بره، می‌شی؟ عروس کسی می‌شی که هنوز تکلیفش با خودش معلوم نیست و فقط می‌دونه بعد این بیست و اندی سال، تو تنها چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 17 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
دوشنبه 8 اسفند
-رفتیم خونه نبودی؛ رفتیم کارخونه گفتن آقای بهاروند توی راهه شرکته؛ زنگ زدیم شرکت کسی برنداشت؛ ای بابا خاله‌جان یه خبری یه اِهنی اوهونی؛ منِ پیرزن باید بدونم تو یه ماه آزگاره کجایی که از دیوارای این شهر صدا در میاد از تو نه. حالا درسته خاله مادر نمی‌شه؛ ولی کم برات نذاشتم. از دلواپسی و دلسوزیه که این‌قدر برات زن بابا شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقدیم به The unborn عزیز که همراهمون شدن:roseb:
خاله صیاد از همین الان شروع کرده بود:
-شرع و دین و عرف همه دارن میگن پسر که رسید به هفده‌سال وقت داماد شدنشه؛ بعد الان تو چند سالته مادر؟
چشمش به درخت انجیر کهنه سال افتاد و تاب چوبی و طنابی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین
-امیدوارم از قراردادی که بستیم پشیمون نشم. من این قیمت رو به هر کسی جز مؤسس پیزا پیشنهاد می‌کردم، به عقلم شک می‌کرد. جناب اکراد در جریان هستید که با این نوسانات نفت تو بازار خلیج فارس، من با این قیمتای عمده تو صحنه‌ی تجارت خارج از محدوده‌ی تعریف شده‌ی ایران و امارات مثل کسی می‌مونم که روی پوست موز راه می‌ره!
اکراد لبخندی زد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرده‌ی اتاقش را بالا زد و ماگ را به دهانش نزدیک کرد. آن پایین، کنار باغچه‌های مستطیل شکل با آجرهای اریب و طَبَق به طبق چیده شده‌ی لبه‌هایشان، آسمان دستکشِ زرد پوشیده بود و گلدانچه‌های کوچک را بر می‌داشت؛ خاکشان را خالی می‌کرد و بعد گل‌های جدید آورده را با ریشه‌هایی که باز هم دورشان حصار خاک بود می‌گذاشت داخل خانه‌ی جدیدشان. خیلی وقت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین نگاهش کرد.
-واقعاً؟!
آسمان سرش را به علامت تأیید تکان داد.
-آره خب.
-آها! حالا یادم اومد...
داشت فکر می‌کرد، مناسبت کوفتی را از کجا گیر بیاورد که یکی از پسرهای موکلی نجاتش داد:
-من کولی می‌خوام! من کولی می‌خوام!
آسمان هنوز داشت با قیافه‌ی گیجش به امیرحسین نگاه می‌کرد و امیرحسین میان بد و بدتر، بد را انتخاب کرد:
-خوبه من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
از همه‌ی حرف‌هایش فقط انباری توی ذهنش مانده بود؟
این همه حرف خوب زد؛ فقط یاد انباری و حرف انباری؟
-معلوم هست اون پشت چی‌کار می‌کنی؟ چرا جواب نمی‌دی؟!
-چی‌کار دارم بکنم؟! دارم گوش می‌دم دیگه! مگه نگفتین خوشتون نمیاد کسی وسط حرفتون بپره؟ دارین پشت سر هم می‌گین، اصلاً فرصت نمی‌دین آدم جواب بده.
***
آسمان
گوشی را که قطع کرد تا مدت‌ها چشمش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 17 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا