خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدام رمانِ من را خوانده اید ؟

  • هر اشتباهی عشق نیست

  • هنوز هم می گویم خدا هست

  • من هم از قبولی خدا سهمی دارم

  • از فرش تا عرش

  • سیاه چاله

  • در حال خواندن سیتا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کتش را از تنش کَند و با همان بلوز قهوه‌‌‌ای‌‌‌‌‌‌ راه‌راه روی تـ*ـخت دراز کشید و دستش را روی پیشانی‌اش لغزاند. سرش به‌شدت درد می‌کرد و مهره‌‌‌‌‌های گردنش زیر بار آرتروز نامسلمان زار می‌زد. صدای در‌‌‌‌‌‌‌ آمد و بعد هم صدای گذاشتن سینی روی میز و دوباره صدای در.‌‌‌‌‌‌ نیم‌خیز شد و به ساعت نگاه کرد. ساعت از دوازده گذشته بود و الان صبح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
آسمان
گلدان را کنار درب آشپزخانه گذاشت و زیر نگاه تحقیرآمیز عیاز، فرم سفیدش را پوشید و بند کمرش را‌‌‌‌‌‌ پشت‌سرش محکم بست. دیگر به نگاه‌‌‌‌‌های عیاز عادت کرده بود؛ مخصوصاً بعد از آن بحث اساسی که سه روز پیش کرده بودند. در جواب عیاز که سر یک جا‌به‌جاکردن وسایل میزش اَلَم‌شنگه به پا کرد و حتی دعوا را به اتاق بهاروند کشانده بود و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
امیرحسین
امیرحسین داشت فکر می‌کرد اگر کسی خارج از گود، این بحث را می‌شنید یاد زوج‌‌‌‌‌های جوان اوایل ازدواج می‌افتاد که دارند سر چیدمان و دکوراسیون خانه‌شان بحث می‌کنند. بعد یادش‌‌‌‌‌‌‌ آمد یسنا خانومش هم عاشق گل‌وگیاه بود و‌‌‌‌‌‌ هروقت آن پَست با پدرش می‌آمد خانه از دست سبز یسنا خانوم تعریف می‌کرد که خوشا به حالتون دست به سنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
-ما تو راهیم امیرحسین جان! سپردم ازتون پذیرایی کنن بهت بد نگذره.
بعد‌‌‌‌‌‌‌ امیرحسین به درب بسته خیره شد و فکر کرد تابه‌حال این‌قدر عالی از او پذیرایی نکرده‌اند!
-درب ویلا بسته‌ست، یه ساعتی هست ما منتظریم. گویا کسی داخل نیست!
صدای متعجب مقتدری آمد:
-کسی نیست؟ مگه‌‌ می‌شه اون‌همه خدم‌وحَشَم یکهو دود شن برن تو هوا؟ مطمئنی در بسته‌ست؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
جمعیتی که مسخ ماده‌‌‌‌ی ممنوعه بودند و درهم می‌لولیدند یک طرف فلاکتِ خارج از تحمل امیرحسین بود و میلادی که خیلی مصر در پی کشاندن امیرحسین به پای خیلی از کارهای عجیب و غریب این مجلس شاهانه بود طرف دیگر قضیه. اساساً امیرحسین برای این شاهانه زندگی‌کردن و وقت‌گذراندن‌ها فرضیه و حکم و قانونی جز حوصله ندارم، نداشت. دست کشید به تاج بینی‌اش و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 20 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقدیم به دلارام عزیز، ناظر دوست داشتنی و مهربون:roseb:

-نه بذار ماه دیگه بیا! تو کارمند منی‌‌‌‌‌‌؛ هروقت من بگم، هرجا من بخوام هستی، مگه اینکه...
درد معده‌‌‌‌‌‌اش شدید شد و دل‌وروده و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • خنده
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خفه شو آسی! دختره‌‌‌‌ی سلیطه واسه لاپوشونی گندی که زدی به من انگ می‌چسبونی؟ مردک یه چیزیش‌‌ می‌شه تو می‌گی اهلش نیست؟ نه! انگار تو هم دلت می‌خواد، بدت نمیاد یکی‌‌‌‌‌‌‌ مثل...
سیلی دست ابری روی صورت برادرش دهانش را بست و نگاه پسرک روی خواهرش، امیرحسین و دوباره خواهرش گشت و بعد هم پا تند کرد‌‌‌‌‌‌ به‌سمت درب نیمه‌باز و رفت بیرون و درب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
آسمان سرش را کج کرده بود و آرنجش را به زانوانش تکیه داده بود و چانه‌‌‌‌‌‌اش را به دستش و امیرحسین نگاهش کرد و فکر کرد امشب چادر نپوشیده.
-کجایی؟ من باید برم، تو چرا رفتی؟!
آسمان ریز خندید و بعد هم چشمانش را بست و نگاهش را گرفت و درست نشست.
-داشتم فکر می‌کردم شعر و ادبیات دوستید؛ درست مثل من! شعر نو رو ترجیح می‌دید؛ درست مثل من! شعرای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین سرش را به نشانه‌‌‌‌ی نفی تکان داد.
آسمان لـب زد:
-هیچ‌وقت؟
امیرحسین باز هم سرش را تکان داد همان‌طور دست‌به‌ســینه و لم‌داده و خیره به صورت دختر‌‌‌‌‌‌‌ روبه‌رویش.
آسمان داشت تسبیح را بر حسب عادت می‌چرخاند و ذکر نمی‌گفت.
-چرا نمی‌خونید؟
امیرحسین یاد حاج محسن نمازخوان افتاد. از جایش بلند شد و رفت سمت پنجره و کاملاً بازش کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقدیم به ^moon shadow^ مهربون که هنوز اسمشون رو نمی دونم ولی موسیقی پروفشونو دوست دارم :aiwan_light_give_heart:

با جارو به جان برگ‌‌‌‌‌های گوشه‌‌‌‌ی دیوار افتاد.
-هنوز هم می‌ترسم.
امیرحسین استکان چایی را به لـ*ـبش نزدیک کرد و دو قورتی خورد.
-مگه نمی‌گی بهت اعتماد محض و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا