خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدام رمانِ من را خوانده اید ؟

  • هر اشتباهی عشق نیست

  • هنوز هم می گویم خدا هست

  • من هم از قبولی خدا سهمی دارم

  • از فرش تا عرش

  • سیاه چاله

  • در حال خواندن سیتا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
میلاد مقتدری داشت می‌گفت:
-فردا من‌ می‌رم پیش این یارو اسدی اگه گفت یه ماه صبر کنید که هیچ ولی اگه اما و اگر آورد یه پولی‌‌‌‌ می‌ذارم تو جیبش که پرونده رو خارج از موعد به جریان بندازه.
امیرحسین کاغذ آچهار را از زیر کاغذ‌ها جدا کرد و عینکش را روی چشمش‌‌ جابه‌جا کرد و خوب روی عدد و ارقامش زوم کرد.
-حالا چه عجله‌‌‌ایه؟ بذار کارا رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
-امیرحسین نه نگو دیگه به خدا به همه‌مون خوش می‌گذره.
امیرحسین رکاب‌های دوچرخه را محکم‌‌تر فشار داد.
-الان وقت مسافرته آخه؟ من با این‌همه مشغله، وسط راهی که نمی‌دونم به کجا می‌ره. بس کن مهران!
مهران سریع‌تر دوچرخه‌‌‌‌‌اش را راند و دوش‌به‌دوش امیرحسین شد.
-‌‌‌ای بابا یه هفته تعطیل کن این کار لامراد رو!‌‌‌‌ بذار به عشق و تفریحمون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
درب ماشین را بست و یک‌راست راهی پاساژِ زرین شد. روی سر درش بزرگ نصب شده بود سیانَت. نگاهش را به جلو کشید و فکر کرد باید با آرامش و طیب خاطر حرف بزند که مبادا گمان بد ببرند به نیت مثلاً خیرش! تسبیح سبزی را که از داخل سجاده‌‌‌‌ی سبز نمازخوانده‌‌‌‌‌اش به اصرار آسمان برداشته بود، زیر دستانش لمس کرد و حجره‌‌‌‌ی بزرگ ته پاساژ را از نظر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
-شما از کجا می‌دونید مامانِ من ...
مرد دوباره خم شد روی آسمان و بوی تندش بلند شد باز. داشبورد را باز کرد و دفترچه‌‌‌‌ی قانون جاذبه را کشید بیرون و بعد بالا برد جلوی روی آسمان.
-این رو خوندم البته بی‌اجازه‌‌‌‌ی صاحبش.
آسمان عصبانی شد و دستش را برد که بگیرتش.
-این دست تو چی‌کار می‌کنه؟ از تو کیفم کش رفتی نه؟
مرد‌ روبه‌رو جاخالی داد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 21 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقدیم به vettue عزیز که اسمش رو نمی دونم ولی حضور سبزش رو سپاس:aiwan_light_give_rose:

امیرحسین نگاهش را از جفتشان گرفت و رفت سمت آسانسور.
-سلام آقای بهاروند!
جوابش را نداد و سرعتش را بیشتر کرد. صدای قدم‌های آسمان پشت‌سرش می‌آمد و صدای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
مهران دسته‌‌‌‌ی چمدان را از دست امیرحسین کشید. مقتدری یک‌قدم عقب‌‌تر حرکت می‌کرد و از آن روز کذایی که آسمان را سوار ماشینش کرده بود و حتی به پنجره‌‌‌‌ی دفتر هم نیم‌نگاهی تحقیرآمیز انداخته بود، هر دو باهم سرسنگین‌‌تر شده بودند و گویا مقتدری خوب می‌دانست که پا درون قلمرو چه کسی گذاشته که جانب احتیاط را رعایت می‌کرد. یک ماهی می‌شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
به ساعتش نگاه کرد. چهل دقیقه‌‌‌ای می‌شد معطل بودند. لـ*ـب پایینش را مکید و بعد زیر گوش آسمان زمزمه کرد:
-چرا به من اطلاع ندادی؟
آسمان زاویه‌‌‌‌ی گردنش را کمی چرخاند. صف کمی جلو رفت.
-چی رو باید اطلاع می‌دادم؟
امیرحسین از این اعتمادبه‌نفس یکهویی آسمان در شگفت بود! سعی کرد بروزش ندهد. نگاهش به جمعیت بود و اخم‌های وسط ابروانش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقتدری هم که کل سفر را یا غذای بی‌مزه‌‌‌‌ی پرواز را می‌خورد و یا چرت می‌زد. به پاریس که نزدیک شدند مانیتور‌ها متصل شدند به دوربین‌های زیر بال و جلوی هواپیما و چشم‌اندازهای معماری پاریس به طرز شگفت‌آوری، امیرحسین و سایرین را مجذوب خودش کرد. هوای ابری کمی مانع دیدشان می‌شد اما آن‌قدری نبود که شکوه ایفل و تصویر وصف‌ناپذیر عمارت دیفنس و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهران زد زیر خنده.
-داری راه می‌افتیا شاطر راهنما.
مرد چهارشانه هم به علتی نامعلوم خندید و دستش را‌‌ به‌سمت آسمان دراز کرد و باز چیزی گفت که انگار دختر اکراد فهمید و آنها نفهمیدند و بعد با زبان خودشان جوابش را داد. دست مرد موفرفری وسط راه رسیدن به آسمان گرفته شد. امیرحسین بود. دستش را فشرد و سیگار را با دست دیگرش از گوشه‌‌‌‌ی لــبش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 18 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,667
امتیاز
213
سن
43
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
آسمان نگاهش را از زمین نگرفت. موجود سیال، درون معده‌‌‌‌ی امیرحسین را به هم ریخت. رفت و روی سیستولیک و دیاستولیک شریان خونش تأثیر گذاشت و بعد هم دستی کشید روی حرارت بدنش و افولش داد. فضای سنگینی حاکم شده بود در این اتمسفر جادویی. جایی میان دو لبه‌‌‌‌ی دریاچه‌‌‌‌ی مصنوعی منتهی به درب اصلی، کنار درخت کاج زیبا و پر صلابت و کنار امیرحسینی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 19 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا