خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدام رمانِ من را خوانده اید ؟

  • هر اشتباهی عشق نیست

  • هنوز هم می گویم خدا هست

  • من هم از قبولی خدا سهمی دارم

  • از فرش تا عرش

  • سیاه چاله

  • در حال خواندن سیتا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیرحسین دست‌‌هایش را جلوی پایش مشت کرد و به اکراد خیره شد.
اکراد لبخندش را خورد و جام را با دست‌های چروکیده و روشنش برداشت و جرعه‌‌‌‌ای ‌‌نوشید و ادامه داد:
-وقتی وارد سازمانی‌ می‌شی که آرزوی بودن در اونجا رو یا آرزوی کسب مقام و جایگاه برترش رو در دلت داری، مادامی‌که اون افراد و گروه خاص رو ضد خودت تصور کنی و سعی کنی از بیرون به قضیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: parädox، . faRiBa .، زهرا.م و 23 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام به روی ماهتون؛ خیلی عزیزید و خیلی دوست دارم بودنتونو :aiwan_light_give_rose:
صفحه ی نقد زدم و معتقدم با نقد، آدم ها بهتر پیشرفت می کنن؛ اگر دوست داشتید یه سر بزنید و حرف بزنید و من، حرف زدنتون رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند ثانیه‌‌‌‌ای ‌‌سکوت بینشان برقرار شد و بعد امیرحسین، دستش را به صورتش کشید و به سقف ماشین خیره شد، بعد هم آهسته و جدی گفت:
-یه کمک ازت طلبکارم. بیا به این آدرسی که برات می‌فرستم.
صدایی دور‌تر ‌‌داشت سر ابری داد می‌کشید:
-بده ببینم کیه؟‌‌‌‌‌‌ اصلاً ‌‌به چه حقی این وقت شب باهات تماس گرفته؟ اول که از کار انداخته‌ت بیرون حالا هم مزاحم‌...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 23 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خدا رحمتشون کنه، فوت کردن؟
امیرحسین دَمش را بیرون داد.
-خیلی وقته! تو چی ننه بابا داری؟
دخترک آهسته جواب داد:
-آره خداروشکر.
امیرحسین با گوشه‌‌‌ی ‌‌شستش چشمش را خاراند:
-خوش به حالت!
-من یه عذرخواهی به شما بدهکارم.
امیرحسین پایش را به زمین زد و تاب را متوقف کرد و سرش را تا نیمه برگرداند. صورت دخترک زیر نور مهتاب، خواستنی شده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
دخترک نشست روی دو پایش، چادرش پخش زمین شد و بوی خاک به مشام امیرحسین نشست.
-آقای بهاروند من باید برم. اون دوستتون؟ آقای کرامتی! زنگ بزنم به آقای کرامتی بیاد پیشتون؟
امیرحسین هنوز چشمش به آسمان پر ابر بالای سرش بود. دست برد و چادر دخترک را گرفت و‌‌‌‌‌‌ به‌سمت ‌‌صورتش برد و بویش کرد.
-همه چادرا یه بو رو دارن، همه چادرا بوی چادر مامان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
آسمان کمی این‌پاوآن‌پا کرد. اگر امشب هم دیر می‌رفت دیگر چه بهانه‌‌‌‌ای ‌‌می‌آورد؟ علی هم که هنوز پشت لـ*ـبش سبز نشده مدام برایش خط‌ونشان می‌کشید. صدای خواندن بهاروند به پا بود همچنان:
-رخت‌ها را بکنیم
آب در یک‌قدمی است
نگاهی به بچه‌‌‌ی ‌‌زیر پایش کرد، بچه‌‌‌ی ‌‌غد و از دهان فیل افتاده! برای بار چندم سؤال کرد:
-شماره آقای کرامتی چنده؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابروان بهاروند بالا رفت و دست‌‌هایش را داخل جیب‌های کتانی خیسش برد. هنوز باران می‌بارید. چرا بند نمی‌آمد؟
-زمینی؟‌ می‌شه ترجمه کنی؟
نگاه آسمان آویزان گل کوتاه‌قد کنار در شد.
-ترجمه؟!
-نه اینکه من مریخی‌ام، زبون شما زمینیا رو بلد نیستم! ترجمه کن زمینی باشم یعنی چی؟
آسمان لپش را از داخل گاز گرفت و در را کشید.
-بذارید برم. گفتم که من مثل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
امیرحسین
روی صندلی چرمش نشست و گوشی را داد به دست چپش.
-وعده‌های سر خرمن؟ حرفایی که هیچ‌وقت سر موعد مقررش نمی‌رسه و قولایی که هیچ‌وقت نمی‌شه روشون حساب باز کرد. آقای علیزاده! من روی اعتبار حاج آقا قرارداد رو با این قیمت بستم وگرنه برای من چیزی تهش نمی‌مونه که بخوام این‌قدر دنبال پاس‌کردن ته‌مونده‌ش بدواَم.
-آقای بهاروند به خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 23 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقه‌‌‌‌ای ‌‌به در باز خورد و ابری وارد شد.
-همه کارایی که گفته بودید رو انجام دادم اگه کار دیگه‌‌‌‌ای ‌‌نیست من امروز زودتر برم؟
امیرحسین چشمش روی نام علی صدوقی بود و جوابی نداد. داشت فکر می‌کرد روی چه حسابی با آن حال و احوال زنگ زده به یک دختر نوزده‌ساله‌‌‌ی ‌‌غریبه که آن‌طور رفتارهای عجیبش را ببیند و به ریش او و هفت جدش بخندد! عصبی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر

س اکبری

نویسنده افتخاری
کاربر افتخاری
  
عضویت
30/3/20
ارسال ها
119
امتیاز واکنش
2,654
امتیاز
213
سن
42
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 53 دقیقه
نویسنده این موضوع
تقدیم به نرگس جانِ دوست داشتنی؛ که توصیفات رمانش حرف نداره :flirty4b:

دستش را روی بینی‌اش گرفته بود و خطاب به ابری گفت:
-تو خوبی؟
ابری از داخل سالن آهسته و کمی عصبی گفت:
-نگران من نباشید!
روی بینی‌اش را مالید و دستش را به دیوار کشید و کُم در را پیدا کرد و رفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سیتا | س اکبری نویسنده افتخاری انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، parädox، زهرا.م و 22 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا