خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از خوندن خاطرات خودت و بقیه چه مودی می گیری ؟

  • :))

  • )):

  • :||


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

عروس شب

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/1/21
ارسال ها
115
امتیاز واکنش
64,033
امتیاز
333
محل سکونت
۲۵ اسفند
زمان حضور
72 روز 16 ساعت 29 دقیقه
ته دلم منتظر معجزه‌ام ، امید به داشتنش دلم و میلرزونه ..
شاید اگه یه مدت بیخیالش باشم بهتر باشه...
شاید اینطوری زودتر اتفاق بیفته..
۰۰:۰۱۱ ۱۹ خرداد ۱۴۰۰:aiwan_light_crazy:


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • عالی
Reactions: زینب نامداری و parädox

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,489
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه

این زیباترین ایمیلی بود که دریافت کردم...

از طرف من به خودم، توی ناامیدترین سال عمرم :)
بماند یادگاری

1400/3/19


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: |Nikǟn|، زینب نامداری، parädox و یک کاربر دیگر

زینب نامداری

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
75
امتیاز واکنش
2,705
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
11 روز 2 ساعت 45 دقیقه
۱۴۰۰/۰۳/۲۳
ساعت ۱:۲۲


ساعت ده صبح: ب خودم افتخار میکنم ک بلاخره حرف دلم رو زدم

ساعت یازده: خوشحالم از واکنش مثبت اطرافیان.

ساعت یک: نمیدانم به سوال(این حرفها چیه؟ کی رنجوندتت؟) چه جوابی بدم، واقعا نرنجیدم از کسی(!)

ساعت چهار: بر اثر حرف زدن بالای سرم از خواب میپرم(چه خواب شیرینی بود)، بالشتم را سمت دیگری پرت میکنم و تا شیش عصر میخوابم.

ساعت شش: خسته از تنبلی‌ای که این روزا گریبانمو گرفته، فکر کردن به‌ حجم درسا استرس بهم وارد میکنه.

حدود ساعت هفت: بحث کردن راجب سـ*ـیاست که اینروزها درگیری ذهنی بیشتر افراد شده

ساعت نه: کلنجار رفتن با خودم که برای رمانم درخواست نقد کنم.

ساعت یک بامداد: کلنجار رفتن با خودم که جواب پی‌امش رو بدم یا ن

ساعت یک و ربع: چقدر از اینکه یکی دیر جوابمو بده بدم میاد.

ساعت یک و نیم: چرا وقتمو صرفش کنم! :/

روز خلوتی بود...
یعنی امتحانم رو قراره چند بشم؟
استارت خوندن از هفت صبح امروز
انشالله...



همین الان از ذهنم گذشتی، دلم برات تنگ شده آقا بزرگ، چقدردلم برای آقا گفتن تنگ شده، حدود چهارماهه که دیگه بینمون نیستی،
هیچوقت بهت نگفتم چقدر دوست دارم،
خیلی دوست داشتم و دارم.
امشب تو خوابم برات بساط پذیرایی میچینم،
جون من بیا باهام حرف بزن
کردی، با همون لهجه،
قول؟

ویرایش: ساعت ۴:۴۹: بیدار شدن از خواب بدلیل خون دماغ چقدر حس بدیست.


*خدایا شکرت بخاطر همه چیز.

*آقا هنوز ب خوابم نیومدی چیزی تا صبح نمونده.


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، parädox و عروس شب

زینب نامداری

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
75
امتیاز واکنش
2,705
امتیاز
153
سن
22
زمان حضور
11 روز 2 ساعت 45 دقیقه
۰۰/۰۴/۰۲
کاش آدما بفهمن کلمات بار دارن
کلمات بار مثبت و منفی دارن و هر بار با گفتنشون این بارها منتقل میشه
کاش بفهمن بار منفی برخی کلمات کمر شکنه
و کاشکی بفمم جواب یه سری از آدما رو نباید داد
کاشکی درک کنم ک گاهی وقتا سکوت بهتر جواب میده
کاشکی قلبم نشکنه از قضاوت
کاشکی قضاوتی وجود نداشت
کاشکی


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • ناراحت
Reactions: عروس شب و parädox

FaTeMé_KH

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/6/20
ارسال ها
282
امتیاز واکنش
16,180
امتیاز
303
محل سکونت
طِ
زمان حضور
86 روز 16 ساعت 34 دقیقه
سوم تیر سال ۱۴۰۰

آدم کم پیش میاد ک با یکی انقدر احساس نزدیکی کنه ؛ نمد چرا تو انقدر برام نزدیکی با اینکه انقدر از هم فاصله داریم :)
نمیدونم چطور میتونم حالت رو خوب کنم این یکی از آرزوهای از ته ته دلمه ، اما بدون این حس نزدیکی باعث شده وقتی اوکی نیستی منم اوکی نباشم :aiwan_light_spiteful:
یا کمکت میکنم خودم خوب بشی!یا شاید یه چیزی بشه خودت خوب بشی؛ اما اگه قراره همیشه همین بمونه تا ابد منم حس میکنم تا ابد دردش رو دلم میمونه :fallb:
پس تنها نیستی:aiwan_light_new_russian:
این موضوع تنها چیزیه ک خیلی وقته دارم بهش فکر میکنم چیزی نیست ک یادم بره اما باعث شده خیلی چیزا یادم بره و بشه تمام روز و شبم :countb:

بسی خوشحال گشتم ک ثبت گردید
ارادتمند شما جودی ^^


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: ozan♪، عروس شب، parädox و یک کاربر دیگر

Mans

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/6/21
ارسال ها
45
امتیاز واکنش
163
امتیاز
103
محل سکونت
جنوب
زمان حضور
1 روز 21 ساعت 51 دقیقه
.
.
3 تیر 1400

امروز بالاخره یا همکارا رفتم که دز دوم واکسنو بگیرم و با خودم گفتم پس کی نوبت بقیه اعضای خانواده میشه تا خیالم راحت شه. و کی همه مردم می زنند تا بتونیم این ماسکای لعنتی رو بکنیم و برگردیم به روزهای گذشته...

جلوی در مرکز فهمیدم نه کارت ملیمو آوردم و نه کارت واکسن؛ خدا رو شکر بقیه عکساشونو فرستادن و موضوع حل شد. اگه بابا سفر نبود، حتما از همون خونه اونقدر یادآوری می‌کرد که عمرا بدون کارت می‌رفتم. پرسنل خوش‌اخلاق‌تر از قبل بودن اما این دفعه درد بیشتری داشت و بهم گفت ممکنه تب کنی. فعلا که فقط یکم گر گرفتم. اما اینقدر با بچه ها خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم که دیگه مطمئن شدم یه چیزی قاتی این واکسنا هست:l3b:

شاورماهای دیشب رو از یخچال گذاشتم بیرون که گرم بشه و دوباره به موقعیت کاری که دستی دستی خرابش کردم فکر می‌کنم. همکارم گفت اشتباه کردم و باید می‌رفتم. تو دلم گفتم بالاخره که چی...؟
باید یه جای این زندگی لعنتی ریسک کنم، شاید بهترش نصیبم شد. حداقل می‌تونم بشینم نوشته‌ها و کارای هنریمو تموم کنم.
نمی‌دونم... شایدم پر توقع شدم...

انگار دو تا پوسته دارم؛ یکیش میشینه تو خونه و ظریف‌ترین زیورآلات رو درست می‌کنه و عاشقانه‌ترین داستان‌ها رو می‌نویسه.
اون یکی فرداش پا میشه کلاه مهندسی میذاره سرش و تو آفتاب باکارگرا سر و کله می‌زنه.
عجیبه ولی طبیعیه؛ همه ما مثل الماسیم که از هر طرف نگاهمون کنی، یه طیفی از نورو بازتاب میدیم...

پ.ن: هنوز به نتیجه نرسیدم از لاک سبز جدیدم خوشم میاد یا نه. دارم بهش فکر می‌کنم.


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • عالی
Reactions: عروس شب و parädox

Amerətāt

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
3/12/20
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
41,723
امتیاز
347
زمان حضور
107 روز 3 ساعت 31 دقیقه
۱۴۰۰/۴/۳
ما همیشه دنبال هم نقش خودمون بودیم.

Screenshot ۲۰۲۱۰۶۲۴ ۱۳۰۹۳۰ Chrome


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: . faRiBa .، FaTeMé_KH، عروس شب و 2 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,143
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
صبحا کلافه و کوفته از خواب بیدار می‌شم!
هندزفری‌ای که از شب قبلش تا صبح توو گوشم بوده رو در میارم.
یه نگاه به ساعت گوشیم می‌ندازم که می‌بینم ۱۲ و خورده‌ی ظهر رو نشون میده!
یهویی دلم می گیره؛ چند وقت بود که حتی دیگه برام مهم نبود کی بیدار می‌شم و کی می‌خوابم؟
دوباره گوشی رو خاموش می‌کنم، دراز می‌کشم.
با اینکه دراز کشیده‌ام و دارم سعی می‌کنم بخوابم؛ اما بازم ذهنم جاهای ترسناکی درحالی پرسه زدنه!
فقط دلم می‌خواد یادم بره که یادم رفته چطور زندگی کنم!
۱۴۰۰/۴/۰۳
"وسطه یه خونه‌ی بهم ریخته، منتظره رسیدن کامیون برای اسباب کشی! "


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • ناراحت
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، عروس شب و parädox

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,158
امتیاز واکنش
17,924
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
ساعت چهار صبح بود فکر کنم.
صدای ناله.
خیلی دردناک بود به طوری که یه لحظه قلبم از حرکت افتاد.
مامانم دنبال چیزی میگشت.
آشفته بودم، نمیدونستم چی‌شده.
توخونه چرخی زدم، صدای التماس گونه پدرم هنوزهم توی گوشمه.
میدونی ناله و درخواست یک مرد برای کمک یعنی چی؟
گریه کردم!
از خدا تقاضای کمک میکردم.
***
خداصدامو شنید، همیشه بهم کمک میکنه.
خدایا شکرت!
1400/04/03


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: |Nikǟn|، Z.A.H.Ř.Ą༻، ozan♪ و 4 نفر دیگر

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
560
امتیاز واکنش
16,971
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
۳ تیر ۱۴۰۰


نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت..
از این حجم بی‌تفاوتی خدم نمیدونم چیکار کنم :|
صبح تا شب یه جا نشستم و هیچکاری انجام نمیدم :| قصد خودمم از اینکه اومدم اینجا مینویسم نمیدونم :|
...
امروزم برام گوشی خریدن :|
بازم خوشحال نشدم :|
نمیدونم چی خوشحالم می‌کنه :|
نمیدونم چرا انقد دپم :|
اونقدر سردرگمم که این روزا همه متوجه شدن :|
امیدوارم بعدا ک میام اینجا سردرگمیم برطرف شده باشه :|
فقط پوکرم میاد :| زندگی خیلی کسل کنندست :|
خواستم بگم که..
هرکاری دوست دارید بکنید؛ ولی هیچوقت نزارید تو اوج جوانیتون به هیچ چیز علاقه و میل نداشته باشید مثل من.. نزارید زندگیتون کسل کننده بشه و خلاصه همین حرفا.. بای :|:گل:


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ozan♪، عروس شب و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا