خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

از خوندن خاطرات خودت و بقیه چه مودی می گیری ؟

  • :))

  • )):

  • :||


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,936
امتیاز
313
سن
18
زمان حضور
93 روز 8 ساعت 32 دقیقه
امروز پاشدم، دیشب با خودم گفتم از این بع بعد هر روز برای خودم کتاب باز می‌کنم...
امروز چون اولین بود، از حافظ شروع کردم...
الان کتاب قطور دیوان حافظ روی پامه و دارم می‌نویسم، می‌خوام ببینم حافظ چطور سرنوشتم رو به بازی می‌گیره...
غزل شماره ۴۴۴
شهریست پر از ظریفان وز نگاری یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری
چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری
چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی کم غایب توقع بـ*ـو*سی‌ست یا کناری
می‌بیغش است دریاب وقتی خوش است بشتاب سال دگر دارد امید نو بهاری
در بـ*ـو*ستان حریفان مانند لاله و گل هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
چون این گره گشایم وین راز چون نمایم دردب و سخت دردی کاری و صعب کاری
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی مشکل توان نشستن در این چنینی دیاری...

خوب بود:)


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: raha.j.m، parädox، کوثر پورخضر و 3 نفر دیگر

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,392
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 4 ساعت 9 دقیقه
دیشب، شب خیلی سختی بود برام؛ خیلی سخت!.به قدری که واقعا از اعماق وجودم سوزوندمشون.
دیشب به این نتیجه رسیدم از مرگ‌خدا هیچ تعجبی نکردم و فقط زجه زدم اما از باور نکردن عمم مُردم. کل شب بهش فکر کردم و بازم به این نتیجه رسیدم که من گناهکار نبودم. و برای هزارمین بار خانم منصوری رو لعنت کردم و تاصبح فقط نوشتم.
خیلی برام‌جالب بود. قبلا هر وقت به نبودش فکر می کردم حس می کردم بدون اون‌ میرم اما الان هنوزم همون مرده زنده نما هستم. بازم به این نتیجه رسیدم که تواین شهر برای نفس کشیدن هم باید پول بدی.
تمام فکر و ذهن این روزام این شده کاش عمو اجازه بده و برای یک بار هم شده بتونم تجربش کنم و بازم اون حس شک لعنتی که منو از خودم دور میکنه.
از خودم‌پرسیدم چرا؟
و به این نتیجه رسیدم که شاید من مثل عمه پری زبون باز و دورو و چاپلوس نیستم. شاید مثل زنعمو مارمولک و چاپلوس نیستم. شاید مثل عمم زیادی مهربون نیستم. شاید من خودمم بدون هیچ نقاب و رنگی، بدون هیچ دروغ و زبون بازی و چاپلوسی.
و برام مهم نیست که اگه دوستم نداشته باشند یا دوستشون نداشته باشم. این روزا خیلی چرت شدم.
خیلی حقه باز و دروغگو هست. یه آدم چه طور میتونه برای تبرئه کردن خودش به شخص دیگه تهمت بزنه که البته این از اون جونور بدذات بعید نیست. از هر کسی توقع داشتم باور کنه حرفاش رو و قضاوتم کنه به جز عمم! خیلی برام گرون شد. تنها کسی که داشتم اون بود که اونم اینجوری ...
به نظرم تنها چیزی که میتونه آرومم کنه خودمم و تنهاییام و صدای چاوشی.
کاش خونه یکم خلوت بشه تا از تشنج دور بمونم.
تنها خواسته این روزام اینه که واقعا واقعیت داشته باشه.
کاش دانشگاه ها امسالم مجازی باشه؛ فقط همین!
دلم خواست بعد از مدت ها اینو اینجا بنویسم تا هیچ وقت فراموش نکنم هنوزم باید تنهایی بجنگم و ای کاش واقعا واقعیت داشته برای آخرین بار!
سوم تیر هزار و چهارصد هجری شمی
ساعت: پانزده و پنجاه و پنج دقیقه


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • ناراحت
  • تشکر
Reactions: parädox، کوثر پورخضر، عروس شب و 4 نفر دیگر

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
1400/4/3
امروز همه چی برام عجیب بود. فک نمیکردم انقد دوست داشته باشم، چن روز قبل با خودم میگفتم نکنه تو هم از همون ادمایی هستی ک مدام ازشون فرار میکنم ولی میبینم ک نه تو فرق داری باهاشون. با آرزوی موفقیت عزیز:)
______________________________
حسابی دلم لک زده واس اون شبا ک با خیال راحت و بدون دغدغه میخوابیدم اما الان صب تا شب باید بجنگم برا چیزایی ک میخوام ب دستشون بیارم.
دلتنگی های گاه وبی گاه...
اعصاب داغون...
خستگی ای ک چهار پنج ماهه ریشه زده تو وجودم...
سردردی ک تحملش برام سخته و کلی مشکلات دیگه ک باید باهاشون دست و پنجه نرم کنم.
_______________________________

امیدوارم بعدا ک اومدم اینا رو بخونم، بخندم ب همشون و بگم شکرت:))
23:44


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • ناراحت
  • تشکر
Reactions: زینب نامداری، Z.A.H.Ř.Ą༻ و parädox

عسل شمس

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
11/4/21
ارسال ها
188
امتیاز واکنش
6,082
امتیاز
198
محل سکونت
crystal city
زمان حضور
14 روز 10 ساعت 35 دقیقه
خاطره ۲۷/۱/۹۹
و بالاخره به آرزوی چهار ساله‌م رسیدم. بالاخره گفت. من هم گفتم. ایشالا به خوبی و خوشی بگذرونیم و هیچ وقت تموم نشه.
خاطره۶/۶/۹۹
اون آدم بدی بود. اصلا فکر نمی‌کردم اینجوری باشه. من ازش بدم میاد. اون باعث افسردگی من شده.


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
Reactions: parädox

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,392
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 4 ساعت 9 دقیقه
به نام خدا
به همه چیز و همه کس بی اعتمادم و مشکوک :blinkb:
حالم از خودم به هم می‌خوره.:blinkb:
دارم به خودم آسیب می‌زنم.:blinkb:
از همه‌ متنفرم :blinkb:
دلم تنهایی می‌خواد.:blinkb:
براش می‌جنگم تا به دستش بیارم.:batting_eyelashes:
بیشتر از قبل عاشق عمم:batting_eyelashes:
خدافظ تا کشفیات بعدی:blinkb:
۱۴۰۰/۹/۱۶


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: کوثر پورخضر، عروس شب و ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄

᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/11/21
ارسال ها
278
امتیاز واکنش
4,240
امتیاز
228
سن
16
محل سکونت
دنیا :)
زمان حضور
23 روز 7 ساعت 19 دقیقه
فردا قراره طرح مدام تو مدرسه مون اجرا بشه خیلی استرس دارم امیدوارم من رو بعنوان سرپرست کلاس انتخاب کنن
شب احتمالا خوابم‌ نمیبره از استرس:aiwan_light_crazy:

تاریخ ۱۶ آذر سال ۱۴۰۰
ساعت ده و پنجاه و سه دقیقه شب:cleanb:


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: کوثر پورخضر و Z.A.H.Ř.Ą༻

عروس شب

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/1/21
ارسال ها
115
امتیاز واکنش
64,033
امتیاز
333
محل سکونت
۲۵ اسفند
زمان حضور
72 روز 16 ساعت 29 دقیقه
خیلیا میگن این کا رو نکنم ولی نمیدونن که من دیگه نمیتونم تحمل کنم
خودم از همه بیشتر میترسم ولی ترس میارزه به این همه عذاب ...
کاشکی اونی بشه که میخوام بدون هیچ اتفاق تلخی
....
۱۷.۹.۱۴۰۰ ۵:۴۳


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Parmida_viola، کوثر پورخضر، ~ĤaŊaŊeĤ~ و یک کاربر دیگر

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
این هزارمین باره ک دندون رو جیگر میزارم و ضعفش رو بهش نمیگم. نمیدونم کار خوبی میکنم یا ن ولی اون ضعفش ن تنها خودشو بلکه منم اذیت میکنه:))
*****
طبق معمول لا ب لای افکار آشفته ام رد تو پیداست. ی وقتایی بدجور دلم برات تنگ میشه:)
همیشه برام بهترینی چون خیلی وقتا میدیم حالت خوب نیس ولی ی جوری حرف میزدی ک اتفاقی نیوفتاده و انرژی های منفی ک دور و برت بودن رو ب کسی منتقل نمیکردی واین بزرگترین درسی بود ک ازت گرفتم:aiwan_light_heart::shyb:
*****
1400/9/17
11:05


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Parmida_viola، Meysa، Amerətāt و 3 نفر دیگر

کوثر پورخضر

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/20
ارسال ها
807
امتیاز واکنش
18,051
امتیاز
303
سن
22
محل سکونت
‏حصار بازوان اژدر
زمان حضور
63 روز 7 دقیقه
این هزارمین باره ک دندون رو جیگر میزارم و ضعفش رو بهش نمیگم. نمیدونم کار خوبی میکنم یا ن ولی اون ضعفش ن تنها خودشو بلکه منم اذیت میکنه:))
*****
طبق معمول لا ب لای افکار آشفته ام رد تو پیداست. ی وقتایی بدجور دلم برات تنگ میشه:)
همیشه برام بهترینی چون خیلی وقتا میدیدم حالت خوب نیس ولی ی جوری حرف میزدی ک اتفاقی نیوفتاده و انرژی های منفی ک دور و برت بودن رو ب کسی منتقل نمیکردی واین بزرگترین درسی بود ک ازت گرفتم:aiwan_light_heart::shyb:
*****
1400/9/17
11:05


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: |Nikǟn|، Meysa، Amerətāt و 2 نفر دیگر

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
887
امتیاز واکنش
5,007
امتیاز
263
زمان حضور
113 روز 18 ساعت 23 دقیقه
۱۴۰۰/۰۹/۱۷
روز کسل کننده‌ای بود، همه چیز معمولی و کلافه کننده!
گویا زمستون خلقیاتم تغییر داده:sneezingb:


■♡♧|•°دفتر خاطراتمون :) °•|♧♡■

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Parmida_viola، Z.A.H.Ř.Ą༻ و FaTeMé_KH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا