خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
کنار تـ*ـخت خواب زن عمو نشسته بودم، دستان سرد زن عمو در دستانم بود. مدام از این‌که نامزدی احسان و عاطفه به پایان رسیده خدا را شکر می‌کرد، نمی‌دانم چرا ولی احساس می‌کردم احسان هم از این موضوع خوشحال است! شاید به خاطر خوشحالی مادرش، شاید هم خودش به این نتیجه رسیده بود که ازدواجش با عاطفه غلط است...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 3 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقت ازدواج خواهر‌هام بود، اما از بخت بد من همه خواستگار من بودن تا خواهرهام! پدرمم به هیچ عنوان من رو شوهر نمی‌داد، همش به مامانم می‌گفت این دختر یه گونی طلا براش بیارن کمه، این ما رو بلند می‌کنه؟
زن عمو اشکی از چشمانش چکید، آهی سر داد!
-بابام روی من سرمایه گذاری کرده بود و به همه می‌گفت هرکی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 3 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
لبان زن عمو خشک شده بود و صدایش دیگر به گوشم نمی‌رسید. او را بـ*ـغل کردم و بـ*ـو*سیدم.
- بخواب زن عموی خوشگلم، بقیه ماجرا رو بعد بهم بگين، منم برم دیگه خونمون دیرم شده.

زن عمو لبخند زد و آرام گفت:
- بقیه‌‌اش رو یه روز دیگه برات می‌گم؛ ولی بهارم به هیچکس این ماجراها رو نگو، باشه؟ حتی فرزانه هم نمی‌دونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 4 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
سریع به سمت عمو رفتم و یک بـ*ـو*سه به صورت عمو زدم وبلند گفتم:
- عمو جونم با اجازه اتون برم، که بابام با سلاح گرم و سرد دم در خونه ایستاده!
با احسان به گرمی خداحافظی کردم و بدون نگاه به او به سمت حیاط رفتم. کمی گذشت و وارد حیاط شد.
لبخندی کنج لـ*ـبش بود؛
ولی خود را بی‌تفاوت نشان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
و من غرورم را زیر پا گذاشتم و از مردی که حتی نمی‌تواند حضورم را در یک‌خانه تحمل کند، درخواست کردم که حداقل با من حرف بزند! سرش را به سمتم چرخاند، غمگین گفت:
-پسر عمو؟ جالبه! حرف می‌زنم ولی به وقتش، مامان ازم خواسته فردا ببرمتون پیشش، فردا میام که پیش مامان باشین. پس فردا هم که همگی می‌ریم تهران،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرزانه مادرش را به اتاق برد و خودش به حمام بازگشت. بهار در آشپزخانه در حال گرفتن آب پرتقال برای زهره بود. تلفن همراه امیر حسین به صدا در آمد، احسان نگاهی به شماره انداخت. شماره سعید را که دید با فریاد ارتباط را وصل کرد:
- الو سعید خودتی مرتیکه الاغ؟! معلوم هست کدوم گوری رفتی! یک ماهه هیچ خبری ازت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
او می‌خواست که حساسیت‌ها به روی سعید و خودش کم شود و میزان توجه امیر را به خودش بفهمد و واقعاً از ته قلبش می‌خواست که سعید خجالت‌زده و شرمنده از ابراز علاقه‌اش به او نباشد! خواست همه چیز را عادی جلوه دهد، بهار که دید سعید سخنی نمی‌گوید در دلش خندید. پس ذهنش یک خاک بر سر حواله خود کرد، مجبور شد خودش دوباره صحبت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
زهره كه حسابي از شيطنت بهار خوشش آمده بود گونه بهار را كشيد
- خیلی شیطونی بهار، غیرت پسرم رو علاقه‌مند می‌کنی؟!
هر دو با هم خندیدند.
- نه بابا این حرف.ها چیه، الکی حساس شد! حالا خوبه پونزده سال آمریکا زندگی کرده... اون رو ولش کنید، خوب زن عمو ادامه ماجرای خواستگاریتون رو برام بگین؟
زهره غر زد:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار نفس نفس زنان به اتاق زهره رفت. فرزانه در حال خداحافظی با مادرش بود، به سمت بهار رفت و او را بـ*ـو*سید. فرزانه بها ر را مانند خواهر دوست داشت!
- قربونت برم، ممنونم كه پيش مامانی! می‌دونم كه توي خونه‌اتون كلی كاره؛ ولي اينجايی‌... دو روز ديگه عروسيته عزيزم، عاشقتم بهار! صبح زود راه بیفتین‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ^moon shadow^، The unborn، !Shîma! و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن عمو با آهی پر سوز ادامه داد:
- مادر اختر گفت انتظار مراسم آنچنانی که برای پسراش می‌گیره رو برای خودمون نداشته باشیم و گفت شب میایم که عقد کنیم، یه اتاقم برای دخترتون اماده می‌کنیم توی خونه خودمون باهامون زندگی کنه تا یکم رسم و رسوم ما عظیمی‌ها رو یاد بگیره! شرط کرد که تا وقتی بابام ترک نکرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا