خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
- چی شده؟
هول كرده گفت:
- موردی نیست؛ اگه امری ندارين خداحافظ!
چه می‌گفت بی‌انصاف! (بی‌تابم و درمان من فقط ديدن روی توست...) نفسي گرفتم و سرگم‌گونه گفتم:
- آهان، به من که رسید موردی نیست؟ گوشی رو بده عمو ببینم چی شده؟
نفس عمیقی کشید، طفلک نمی‌دانست تکلیفش در برابر من چیست! نفسی غمگين كشيد و گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
متوجه شدم مادرم بیدار شده. بی‌رمق نگاهم می‌کرد، کنارش نشستم. دست مادرم را در دستانم گرفتم.
خدایا دست‌هایش دگر گرما ندارد، نگاهش رنگ مرگ دارد! من این نگاه را در چشمان بسیاری از بیماران دیده‌ام؛ اما مادر من فرق دارد؟ مادرها نمی‌میرند! به رویم لبخندی زد و گفت:
- بهارم کجاست؟
- رفت خونه‌اشون برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بهار»
اشک امانم را بریده بود، چشمانم دیگر جایی را نمی‌دید. سوزشش پدرم را در آورده! حرصم گرفت و غریدم:
- آخه مامان دردت به جونم این همه پیاز سرخ کرده برای چیمه! مگه چند نفریم! بخدا خواسيتشم ميره، اصلا هر وقت خواستم یکی خورد می‌کنم می‌ريزم تو غذا، دیگه 4 کیلو پیاز می‌خوام چیکار! مامان به خدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
وای خدایا می‌شود نجاتم دهی؟! بحث با مادرم به هیچ نتیجه‌ای نخواهد رسید! تلفن خانه به صدا در آمد. از خدا خواسته تا خواستم بلند شوم، مادرم کفگیر را به طرفم گرفت و تهدیدوار گفت:
- کجا، کجا؟! بشین كارت رو بكن، بابات خودش جواب می‌ده، خوب بلدی از زیر کار در بری!...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مانند مسخ شده‌ها فقط نگاهش کردم. گرماي تابستان، بوي عرق، بوي پياز سرخ شده، دستانی سبز از پاك كردن سبزي ها، لباسی پر از چرك و كثافت!حتما كه شبيه دختران آمريكايی به روزم كرده و من لالم از اين نگاه غريب در چشمانش...
لبخندش انگار مهربان بود! پشت سرش مادرم مدام لپش را چنگ می‌زد و غر می‌زد. لحظه‌ای به خودم آمدم. مادرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادرم سریع به سمتمان آمد و عینک ذره‌بینیش كه پر از ذرات روغن شده بود را بالا کشید و گفت:
- اختیار دارش خودتی پسرم، نور چشمم ببرش.
خدای من نور چشمم! مادرم رو به من کرد و با چشم غره‌ای گفت:
- وا مادر چیکار داریم! من کی گذاشتم تو توی این خونه دست به سیاه و سفید بزنی، خودت اصرار داری كمكم كنی! الان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مردد به او نگاه کردم. پس ذهنم گفتم: (حالش خوبه؟ نكنه باز می‌خواد تحقيرم كنه؟! جرقه‌ای جلوی چشمانم زده شد! آره، پيش دستی می‌كنم! خدايا خواهشا هوام رو داشته باش، خواهش می‌كنم بهش عذاب وجدان بده. كمی مردد با صدايی آرام و مظلوم گفتم:
- به نظر خسته می‌رسين، استراحت كنيد. من دقيقا مي‌دونم چی مي‌خواين...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، The unborn، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهارگيج به امير نگاه كرد. با خود غرغر کرد: خدایا چرا نمی‌تونم جذبش کنم؟ يعنی هيچ چيز من برای اين مرد جذاب نيست؟!
سری به تاسف تكان داد. آرام از صندلی بلند شد تا برای این مرد خسته شربتی بیاورد.

صدای زنگ موبایل امیر به یکباره در فضای آرام اتاق بهار پیچید و امير حسين بی‌نوا از خواب پرید. امیر مکان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، The unborn، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بهار»
مراسم خاکسپاری چنان با سرعت انجام شد که همه در شوک بودیم! مگر می‌شود به این سرعت کسی از میان جمع محو شود؟! در مراسم خاکسپاری چیزی که برای من عجیب بود این بود که خانواده مسعود بعد از سی سال روز خاکسپاری زهره بالاخره پیدایشان شد! با همه سلام علیک کردند و خیلی راحت در مراسم شرکت کردند و در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، The unborn، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحظه اي مستقيم به چشمانم خيره شد و گفت:
- فقط من یه بار ازت درخواستی داشتم که اونم...
خدای من سعید دیوانه شده! با یک زن متأهل در مورد درخواست خواستگاریش حرف می‌زند! خدايا اين سعيد عوضی را نمی‌شناسم! من متأهلم! نفسم تند شد. دستی بعه روسری مشكيم كشيدم و غریدم:
- فکر کنم گفتین درمورد کار می‌خواین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا