خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجاه و نه
امیر دستپاچه به سمت سعید دوید و دستی بر شانه سعید گذاشت.
- سعید خواهشا کاری به اون بدبخت نداشته باش، ولش کن جوابش رو نده. جون امير بي‌خيال سپيده بشو!
سعيد كه دلش يك هوا خوري مي‌خواست با پوزخند گفت:
- نگران نباش، فقط تماشا کن!
دکمه اتصال را زد و خیلی خونسرد شروع به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، MacTavish و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت
«بهار»
روزها بدون هیچ ارتباطی با او می‌گذشت... این چند روز، روزهای شلوغی برای خانواده من بود. مدام خانواده‌ی عمو پرویز در خانه ما رفت آمد داشتند، حتی خانواده سپیده رسماً در خانه ما اطراق کرده بودند! زن عمو فرشته (مادر سپیده) برای لباس مراسم عقد سنگ تمام گذاشت. او لباسی محجبه برای روز عقد دوخت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، The unborn و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و یک
سلام کردم و او با یک نگاه بسیار کوتاه جوابم را داد و به ادامه مکالمه تلفنیش پرداخت و من چرا فکر می‌کردم او حد اقل به چهره تغیر کرده من خیره می‌ماند! تلفنش را که قطع کرد، با یک ببخشید استارت زد و حرکت کرد و ما بدون هیچ مکالمه‌ای یا نگاهی به هم‌دیگر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و دو
حامد آمد مرا بـ*ـو*سید و در آ*غو*ش گرفت و گفت:
- این خوشحالی فامیل مدیون بله تو خواهر گلم!
و من فکر کردم چه اندازه همه را وام‌دار خودم کردم! مادرم مرا بـ*ـو*سید و درگوشم گفت:
- می‌خوام هنرت ذو نشون بدی، می‌خوام همه بدونن جز درس خوندن می‌تونی یه زندگی رو بچرخونی! یه جوری این دکتر رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و سه
از اتاق که بیرون آمدم همه درحال خداحافظی با او بودند. مادرم او را از زیر قران رد کرد و به من چشم غره‌ای رفت که به استقبالش بروم. همه در حياط ماندن، از خانه بيرون و رفتم كنار ماشينش ايستادم وفقط یک خداحافظ سهم هردویمان از استقبال بود. به جمع خانواده پیوستم. از گفتگوها مشخص شد فردا همه خانواده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و چهار
صدای فریاد «احسان خفه» او از پشت تلفن آمد. هر سه با هم خندیدیم و ارتباط را قطع کردم. از مادرم دررمورد هدایا سر عقد پرسیدم و فهمیدم هدیه گوشی کار احسان بوده، البته که این هدایا در خاندان عظیمی چیز عجیبی نبود! همه چیز باید گران‌ترین و بهترینش می‌بود! شب هنگام موقع خواب موبایلم زنگ خورد، نمی‌دانم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و پنج
حوصله درد و دل‌هاي احسان را نداشتم! آن‌قدر غم دل خودم سنگين بود كه توان حرف‌هاي او در من نبود! آرام گفتم:
- درست می‌گین، همه حرف‌هاتون منطقیه؛ ولی چه می‌شه کرد؟ خانواده عظیمی رو که می‌شناسین ،حرف حرف خودشونه! کم‌تر از خودشون رو قبول ندارن!
- بهار به نظرت انتخابم اشتباه بوده؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و شش
بعد از سه روز همه خوشحال و راضی از تهران برگشتند، تنها زن عمو رنگ پریده و خسته بود. مادرم گفت: (به خاطر خوشحالی زیاد تمام خریدها رو خودش نظارت کرده، براي همين كمي ضعيف شده.) از قرار معلوم پدرم بهترین‌ها را خریده بود و در این سه روز او بسیار گرم از آن‌ها پذیرایی کرده بود به طوري كه همه از پذيرايي...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و هفت
***
عمو به منزلمان آمد و من به خانه عمو رفتم. زن عمو و عمو برایم سنگ تمام گذاشتند، فرزانه و حامد با حسودی می‌گفتن بهار جای همه ما را در قلب زهره و پرویز گرفته است! من هم به مانند عروسی شاد و سرحال از حسودی آن‌ها لـ*ـذت می‌بردم! تلفن زن عمو زنگ خورد، زن عمو با قربان صدقه نام پسر فداكارش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت شصت و هشت
آرام کنار گوشم گفت:
- معذرت می‌خوام چاره‌ای نیست، باید پیششون صمیمی باشیم.
و من یخ‌زده از این حرفش فقط سری تکان دادم. زن عمو شال سرم را برداشت
و اصرار کرد دیگر جلوی بقیه روسری نپوشم و من به مانند کسانی که لـ*ـخت میان جمعیت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، FM2، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا