خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن عمو دستی به صورتش کشید، آهی بلند سر داد و گفت:
- بهار فکر کن ببین من انقدر حسین رو دوست داشتم، زهرا خواهرم چقدر عاشقش بود! حسین یک روز موند و دوباره رفت جبهه، بعد فهمیدم خواهرم پیغوم داده بوده بیاد و با منطق‌های خاص خودش من رو آروم کنه.
چند روزی گذشت، هر روز پرویز میومد خونه ما به دیدنم، دروغ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن عمو از گریه دیگر نتوانست حرف بزند، صورتش سیاه شده بود! دستش را به زیر گلویش گرفت، احساس خفگی می‌کرد! سریع به سمت آشپزخانه دویدم و آب برایش ریختم. به اتاق رفتم و او همچنان بی‌صدا و خفه گریه می‌کرد! کمی که از آب خورد شانه‌هایش را ماساژ دادم، با ترس و استرس می‌گفتم:
- زن عمو ولش کن، ادامه نده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
در حال خود نبودم که صدای او آمد.
- چرا گریه می‌کنی؟! چی شده؟
سرم را که برگرداندم او را دیدم که در قاب در اتاق، با نگاهی پر از نگرانی و دلواپسی به من خیره شده بود.
همان‌طور که اشک می‌ریختم فکری در نظرم رسید، بسم الله ای گفتم از خداوند کمک خواستم. شاید بتوانم در این لحظه هنری نشان دهم، باید خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh79، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس ذهنم پوزخندی زدم، این فیلم نامه باب میلشان نخواهد بود! من فکر دیگری داشتم ،حالا وقتش بود که به او بفهمانم من ندانسته به آ*غو*شش رفتم. خجالت‌زده سرم را پایین انداختم؛ کمی خودم را عقب کشیدم. باید عزت نفسم سر جایش می‌ماند! هول كرده گفتم :
- ببخشید، اصلاً نفهمیدم چی شد! انقدر غم توی دلم زیاد بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، FM2 و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحظه‌ای سکوت کرد، به سمتم آمد. او به چه حقی به من شک دارد!روبه‌رویم ایستاد، آرام گفت:
- درسته که بهت گفتم نمی‌تونم به عنوان همسر قبولت کنم، اما این رو که بقیه نمی‌دونند، پس با آبروی من بازی نکن! هرکاری داری به خودم بگو! من تهران تمام امکاناتت رو فراهم کردم که راحت باشی، که حرف و حدیثی پیش نیاد،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، The unborn و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
«امیر حسین»
به معنای واقعی گند زدم، حقش نبود خشمم را این‌طور سرش خالی کنم! از صبح که با سعید حرف زدم مانند دیوانه ها شدم‌‌. تمام مدت این در ذهنم بود که سعید چه فکری در مورد رابـ*ـطه من و او می‌کرد؟ ترسیدم سعید با او ارتباط بگیرد و به همه بگوید بی‌ارتباطی من و آن دختر را...
لحظه‌ای تلنگری در ذهنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر دو به سمت اتاق دویدیم. خدای من چه می‌دیدم، دوباره مادرم استفراغ خون کرده بود! دخترک سریع مادر نیمه خیز شده‌ام را درآغوش گرفت، ترسيده بود! با لبخند و ترس گفت:
-جونم زن عمو، من این‌جام! جونم؟! عزیزم چیزی نیست نترسین!
سریع به اتاق احسان رفتم، درون کیفم آمپول مورد نظر را برداشتم. لعنتی دستانم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
او با تعجب به دست من كه هنوز روی شانه‌اش بود خيره شد، مادرم از خنده زیاد و حال خرابش بی‌رمق گفت:
- آره مادر پاشو که من رو از خنده به دل درد انداختی! وای بهار ببین لباس آبی برات آورده، دقیقاً مثل همین شعری که خوندی! خوب بلدی دل شوهرت رو ببری كلک!
بهار به روی مادرم لبخند زد، ته لـ*ـبش پوزخند داشت! (من نامردم!) از روی تـ*ـخت بلند شد.(دستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh79، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک ساعتی گیج و گنگ در خیابان‌ها دور می‌زدم. به هر دری زدم تا ذهنم از او خالی شود؛ اما نشد! هرچه فکر کردم که او چه کرد که آتش بر جانم انداخت، نفهمیدم! هزار بار خواستم برگردم خانه تا او را دقیق‌تر نگاه کنم، ببينم چه كرد كه آتش زد بر جان غم زده و مرده من، اما خودداری کردم!
نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: * رهــــــا *، ^moon shadow^ و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه می گیرد...
به درون اتاق مادرم رفتم. آرام خوابیده بود؛ اما رنگ و رویش بوی مرگ می‌داد و من این را خوب می‌دانستم! (خدايا نگيرش ازما!) کنارش روی صندلی نشستم. لـ*ـب می‌جويدم از ناراحتي بهار، نمی‌فهمیدم چرا بی‌تابم؟!(خدايا چه مرگم شده!) مردد و کلافه چند بار نشستم و بلند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا