- عضویت
- 24/11/19
- ارسال ها
- 313
- امتیاز واکنش
- 1,888
- امتیاز
- 228
- محل سکونت
- اصفهان
- زمان حضور
- 5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
زن عمو دستی به صورتش کشید، آهی بلند سر داد و گفت:
- بهار فکر کن ببین من انقدر حسین رو دوست داشتم، زهرا خواهرم چقدر عاشقش بود! حسین یک روز موند و دوباره رفت جبهه، بعد فهمیدم خواهرم پیغوم داده بوده بیاد و با منطقهای خاص خودش من رو آروم کنه.
چند روزی گذشت، هر روز پرویز میومد خونه ما به دیدنم، دروغ...
- بهار فکر کن ببین من انقدر حسین رو دوست داشتم، زهرا خواهرم چقدر عاشقش بود! حسین یک روز موند و دوباره رفت جبهه، بعد فهمیدم خواهرم پیغوم داده بوده بیاد و با منطقهای خاص خودش من رو آروم کنه.
چند روزی گذشت، هر روز پرویز میومد خونه ما به دیدنم، دروغ...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: