خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت بیست و نه
«امیرحسین»
دستانش را به دورش تنگ‌تر کرد در دلش ناله اي كرد: (خدایا این مادر یک سال پیش من نیست که در کالیفرنیا در آ*غو*ش گرفتمش! خدایا حق مادر من این نیست!) صورت گریان مادر زیبایش را غرق در بـ*ـو*سه کرد. خود را محکم گرفت، خنده‌ای مصنوعی کرد.
- قربونت برم مادر من چرا گریه می‌کنی؟! ما که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، !Shîma!، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی
***
نور خورشید چشمانش را اذیت کرد. در حقيقت تا صبح پلك نزده بود، تا چشم‌باز کرد مادرش را دید که روی صندلی کنار تختش نشسته و نگاهش می‌کند. دست مادرش را گرفت و بـ*ـو*سه‌ای زد.
- به چی نگاه می‌کنی مامان؟
زهره دست امیرحسین را به‌ طرف لبانش برد و بـ*ـو*سه زد. امیرحسین با خجالت سریع دستش را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، !Shîma!، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و یک
***

حامد چنان تعجب كرد كه لحظه‌اي انگار نفهميد منظور زهره را! دوباره پرسيد:
- چی؟! بهار؟!
- آره بهار، چرا تعجب کردی؟!
- زن‌عمو آخه بهار که فکر نمی‌کنم قصد ازدواج داشته باشه! آخه بهار خواهرم اصلاً فکر ازدواج نیست! بعدشم بهار دختر مذهبیِ، فکر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، !Shîma!، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و دو
پری جریان خانه سرهنگ و سعید را مو به‌ مو برای حاج حسین گفت. حاج حسین از تعجب دهانش نیمه‌باز مانده بود! غرید:
- چه غلط‌ها! سعید چطور به خودش اجازه داده با دخترم تنها حرف بزنه؟ به خدا اگه بهار رو نمی‌شناختم می‌گفتم شاید سر و سری دارن!
پری پشت چشمی نازک کرد.
- حاجی حرص نخور. خودت می‌دونی چطور دختر تربیت کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و سه
نام فهیمه که آمد دستانش بالای سرش و سـ*ـینه لرزانش هر دو با هم خشک شد!
- حاجی سعید رو چی بگیم؟
حاجی دستی به محاسنش کشید.
- مگه بزرگ‌تری درخواست ازدواج داده که جواب بدیم؟
پري که از خوشحالی دوباره کمرش را چرخاند و شعر دکتر جون دکتر جون را خواند و گفت:
- حاجی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و چهار
پری از ساده دلی دخترش به هیجان آمد و هردو چشمان بهار را بـ*ـو*سید. در دل دو النگو نذر مسجد می‌کند که وصلت امیر و بهار هرچه زودتر انجام شود و یک النگو نذر جشن عقد سعید و سپیده می‌کند. در دلش می‌گوید (خدایا حکمتت رو شکر! چطور سپیده رو جلو انداختی که مانع بشي! خدایا خودت می‌دونی من کوتاه نميومدم!)...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و پنج
پری که انگار آب‌ نباتی‌ترش زیر زبان دارد با فروبردن آب دهانش از خوشی گفت:
- والا حاجی می‌گه که کلاً اگه فهیمه حرفی از خواستگاری به شما یا آقابزرگ زد شما بهشون بگید جواب منفیِ! بی‌خود زحمت نکشن بیان خواستگاری جواب منفی بشنون، خوبیت نداره حرمت حداقل آقا سیاوش کم بشه!
اخترکمی سکوت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و شش
اختر سریع شماره سپیده را گرفت‌. صداي گرفته سپيده به گوش اختر رسيد:
- سلام مادر! خوبین؟!
اختر نرم ولی غرغرکنان گفت:
- مادر سپیده دخترم چرا خجالت‌زده‌ام می‌کنی؟! این چه رفتار بچگانه‌ای که انجام میدی آخه؟!دخترم آدم عاقل این‌کارها رو می‌کنه؟ مادر چرا دیروز اون جنجال و تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و هفت
- شام آماده است!
احسان درون قاب در اتاقش برادری را می‌بیند که غمگین روی تـ*ـخت خوابش به مهتابی نیمه سوزی که آخرهای عمرش است خیره شده. احسان این پا آن پا مي‌كند، نمي‌داند كه پا به خلوت برادرش بگذارد يا نه كه صداي امير مي آيد!
امیر بدون نگاه به احسان می‌گوید:
- مهمون‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سی و نه
احسان شگفت‌زده ابرویش بالا می‌رود.
- داداش من این‌ همه حرف زدم. تو که زدی تو دهنم!
امیر بلند خندید.
- آخه تو که آنا رو دیدی چطور می‌تونی به این بگی خوشگل و معصوم! حالا تا واقعاً نکوبیدم توی دهنت بگو سعید کجاست؟
احسان از روی جمله آخر امیر بلند خندید.
-ب ی‌انصاف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا *، !Shîma! و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا