خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پری از جا برخواست. اشک ریزان گفت:
- الهی شکر یا الله شرکت بچه‌ام خجالت زده نشد! الهی قربونت برم
امیرحسین، مادر روی چشمامونی! مادر خیال همه رو راحت کردی، روح مادرت شاد عزیزم؛ قربون قد رعنات برم من!
همه خوشحال شدند به‌جز بهار... بهار ترس داشت، اما از برنگشتنش! بهار براي اولین‌بار بلند با خانواده‌اش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
حامد و فرزانه و احسان بحثشان بالا گرفت!
- بسه دیگه!
همه سکوت کردند. خیره به بهار شدند. بهار با صدای بلند گفت:
- به روح دایی شهیدم قسمتون می‌دم به خاطر ما دعوا نکنید، تو رو به خدا هر اتفاقی افتاد فرزانه و حامد پاشون وسط نیاد! تو رو به خاک زن عمو تن فرزانه رو نلرزونید، فرزانه عزيزم تو بارداری، تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار دستش را روی دست امیرحسین گذاشت. آرام سؤال پرسید:
- می‌تونین رضایت بدین اون جنین سقط بشه؟ آره؟ برمی‌گردین؟
امیر از شرم نگاه بهار چشمانش را بست‌. دست بهار از روی دست امیر حسین افتاد. بهار درست متوجه شده بود، امیرحسین بر سر دوراهی گیر کرده! سر پا ایستاد، چمدان به دست سمت در رفت و گفت:
- نذر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
دو روز از آمدنم به خانه گذشته. از اتاق خود بیرون نمی‌آیم، دورز است که روزه گرفتم؛ روزه غذا، روزه سکوت، روزه صبر! می‌ترسیدم از این
بی‌آبرویی اجباری، می‌ترسیدم! آخ، من همیشه قله بودم! از افتادن زمین می‌ترسیدم. پدرم حکم کرده کسی کاری به کارم نداشته باشد، حکمش الحق که حکم است! حتی مادرم هم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
تلفن را قطع کردم، گوشی همراه پدرم را روی میز گذاشتم. خواستم به اتاقم بروم که پدرم گفت:
- بشین بابا!
کنارش روی کاناپه نشستم. بابا می‌پرسيد و بدون نگاه به او پاسخ می‌دادم...
- ناراحتی؟
- نه!
- دلگیری؟
- نه!
- پس چرا دوروزه توی اتاقتی؟! ناراحتی موبایلت رو گرفتم؟
رو به پدرم کردم، دلگير اما با احترام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهار روز از رفتنش گذشته بود که او تماس گرفت و خبر رسیدنش به آمریکا را به پدرم داد. پدرم مدام با عمو رسول در تماس بود و مدام تأکید می‌کرد که در این مسئله کوتاهی نکند. تلفن‌هایش بی‌اندازه بود، هر چه گفتم پدر من هر دوساعت تماس نگیر می‌گفت نمی‌توانم بیخیال باشم! تمام مدت پدرم درگیر با عمو رسول و او بود، زمان رفتن به دانشگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم به آشوب افتاد. چرا عصبی بود! بسم الله! با دلهره به سمت پارک دویدم. حقیقتاً دیدن یک آشنا آن هم در روز اول برایم عجيب بود! دیدمش سوار بر خودرو روبه‌روی پارک... صندلی عقب ماشین سوار شدم.
- سلام پسر عمو! وای باورم نمی‌شه اينجايين، فکر کردم شوخی می‌کنید! چقدر خوشحالم می‌بینمتون!
باخنده به سمت عقب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمو رسول بلند خندید و من عصبی غریدم:
- عمو خیلی بدین، بگین چی شد؟
- باشه حالا نزنیمون دختر! خلاصه امیر خیلی خشک و رسمی بهش گفت که برای اثبات حرفش باید آزمایش آمینوسنتز بده، آنا گفت که فکر کردم وقتی بیای در آ*غو*شم می‌گیری و تبریک می‌گی ولی حالا که برگشتی به من می‌گی برای اینکه اثبات کنم آشغال نیستم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
عمه دستان سردم را گرفت، روی یک نیمکت نشاند، دستی به صورتم کشید.
- چرا بهار اینقدر رنگت پریده؟
- روزه‌ام عمه، بابام كجاست؟!
عمه غمگين گفت :
- بابات که خوبه، اومدم درمورد یه موضوعی حرف بزنم.
نفس راحتی کشیدم. عمه پا به پا کرد، مدام تکه تکه حرف می‌زد و دوباره حرفش را می‌خورد. جانم به لـ*ـب رسیده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
سعید دستانش را به فرمان قفل کرد.
- روزی که امیرحسین می‌ره پیش آنا و دعواشون می‌شه، خود امیر همون روز توی آزمایشگاه آزمایش خون میده که همزمان با آزمایش آنا جواب بیاد و امیر سریع برگرده. امیر به دایی رسول گفته که من به آنا شک نداشتم ولی بهار گفت از حیله زن‌ها غافل نشو...
برای همین چون بهار گفته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! و The unborn
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا