خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
شب از نیمه شب گذشته بود، خوابم نمی‌برد. پشت پنجره اتاق ایستاده بودم و به او که مشغول حرف زدن با تلفن بود خیره شدم. این موقع شب مشخص بود به خاطر اختلاف ده ساعتی با آمریکا با آنا صحبت می‌کند!
گاهی عصبی می‌شد و گاهی گوش می‌داد. مدام به موهایش چنگ می‌زد و سر می‌جنباند. می‌دانستم آنا راضی نمی‌شود که او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـبم را بر دندان گرفتم. طعم بازندگی طعم غم می‌داد. با صدايی خفه گفتم:
-‌ می‌خواین برین؟
در چشمانم خیره شد، انگار منتظر یک اشاره بود که بگویم نرو؛ اما تو می‌روی.. سوالی گفت:
- تو چی میگی؟
- به نظرم اگه برین تکلیف مشخص می‌شه.
سرش را به عقب صندلی رها کرد و گفت:
-کاش انقدر عاقل نبودی، کاش می‌گفتی نرو. اگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر حسین نیم نگاهی به بهار انداخت. با این مانتو مقنعه بیشتر شبیه دختر بچه‌های دبیرستانی بود. باخودش گفت: (دلم را به این بچه باختم! اصلا چه شد که به او باختم! کاش حداقل اندازه سنش فکر می‌کرد، کاش آنقدر عاقل نبود. دلم نمی‌خواهد بروم، کاش از من بخواهد که نروم!) بهار ساکت به خیابان‌های شلوغ تهران نگاه می‌کرد. امير حسين...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
از حیاط دانشگاه که می‌گذشت، باورش برایش سخت بود که دگر هیچ ذوقی به آمدن در این دانشگاه ندارد! چنان ذهنش درگیر آنا و امیر بود که بی‌رمق و بی‌حوصله ثبت نام دانشگاه را انجام داد.
پیاده در خیابان قدم می‌زد. بیشتر از اینکه به امیر فکر کند به خودش فکر کرد، فکر کرد که چقدر تنهاست! چه در تهران چه در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
«سعید»
دو بار روی میز کوبیدم.
- دختر لجباز کوتاه بیا، این پرونده رو قبول نکن!
حرصم گرفته بود، ایمان كه نخود مجلس بود و فقط می‌خنديد و ترانه لجباز یک‌دنده مثل همیشه... ترانه پشت چشمی نازك كرد و گفت:
- من لجبازم؟! آره خوب من لجباز، تو انصراف بده خوشتیپ!
ایمان بی‌بخار گفت:
- عاشق کلکل کردن‌هاتونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
سری به مثبت تکان دادم. راست می‌گفت ايمان، دیگر وقتش بود! تا کی باید خودم را در فکر بهار غرق کنم؟! بهار تمام شده. پوزخندي زدم، گویا رابـ*ـطه خوبی با امیر هم داشت. خوب است نمی‌خوام نمی‌خوام هردويشان گوشمان را كر كرده بود و من یک پسر احمق هستم که نگرانش بودم! آن شب را فراموش نمی‌كنم كه بهار گستاخانه گفت که از چشمش افتادم. دختر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
برزخی سمت ایمان برگشتم و غريدم:
- من ول‌کنم؟! من که کاری باهاش ندارم، من که دو دستی تقدیم اون امیر عوضی کردمش! ایمان این زندگی لعنتی از من چی می‌خواد؟! بابا غلط کردم یه زمانی عاشق شدم، چرا دست از سرم برنمی‌داره؟! چرا توی تهرون به این بزرگی باید بیاد این دفتر، اونم وقتی من هستم! اونم وقتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بهار»
به خانه رسیدم، مادر اختر درون حیاط داشت گیس بلند یک دست سفیدش را می‌بافت و به مش رجب مدام غر می‌زد:
- مش رجب بلد نیستی گل‌های شمعدونی درست دور آبشار بچینی! اصلا بذار خودم بیام، از صبح تا حالا من رو از حرص کشتی تو مرد!
خنده‌ام گرفت، با سر به مش رجب بیچاره سلام کردم. آن بی‌نوا التماس‌گونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادر با ترديد گفت:
- می‌گم تو که حتمی بدون امیر نمیای خونه عمه‌ات، درسته؟
لبخند زدم به دلهره‌های مادر، با آرامش گفتم:
-نه مادر، می‌مونم خونه. درست نیست بدون شوهرم جایی برم.
- آفرین خانم! بمون یه غذای خوب برای شوهرت درست کن، یه آرایشی بکن، این لباس خوشگلات هم بپوش که وقتی امیر میاد روحش تازه بشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد امارت شدم، به اتاقم رفتم. بلوز و شلوار جدیدم را برداتشتم و سریع به حمام رفتم. زیر دوش سرد آب کمی حالم بهتر شد. دلم می‌خواست امروز برایش خانم خانه‌اش شوم، شاید فکر آنا از ذهنش بیرون رود. موهایم را شانه زدم و دم اسبی بالا بستم‌. وسایل آرایشی نداشتم که اگر داشتم هم هنری از من بر نمی‌آمد! به آشپزخانه رفتم، غذا حاضر بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا