خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
آخر شب وقتی که همه عزم رفتن به خانه‌هایشان را کردن، من هم آماده بودم تا با پدرم بروم. او به کنارم آمد. لباس مشكی چه غمگين‌ترش كرده بود. يك آن دستم را گرفت و بدون نگاه به من گفت:
- صبر کن!
ایستادم، به دستش نگاه کردم. یعنی چه! الان كه زن عمو نبود برای نقش بازي كردن! چيزی كه عجيب بود دستش سرد نبود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
مراسمات تمام شد. روزهای سخت و طاقت فرسایی بود. این مراسم بیش اندازه شلوغ بود، یکی از دلیل‌هایش بچه‌های مدرسه‌ای که زن عمو مدیرش بود، سرشناس بودن خانواده و فوتبالیست بودن احسان باعث شده بود که همه یک لحظه وقت استراحت نداشته باشند. مراسم و هفته را يك جا برگذار كردند‌. شب كه همه رفته بودند او باز از پدرم خواست که خانه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^ و 3 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
ميخ به ديوار روبه رويم بودم، اين مرد ديوانه شده! خدايا خوابم؟! جوابی كه نشنيد گفت:
- ببین من می‌دونم از اولی که دیدمت با حرف‌هام داغونت کردم، انقدر که ازم متنفری! به خدا بهت حق میدم، می‌دونم که انقدر نجیبی که هیچ اعتراضی نمی‌کنی؛ ولی الان این بی‌رحمی که مدام دلت رو شکونده می‌خواد که باهاش بیای تهران،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
پدرم درمانده بود، اين را از سر انداخته شده به پايينش می‌شد فهميد!مادرم گریه‌هایش سوز داشت، حق داشت! اینطور خانه بخت رفتنم برایش عذاب بود! اما دلم چركين بود؛ اين ازدواج از اولش برای من نحس بود، از اولش سراسر نخواستن بود؛ ولی خوب حالا چاره‌ای به جز ادامه دادن و موفق شدن نداشتم. معادله نوشته شده بود! پدرم نگاهی به مادر اختر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
اختر در صندلی عقب کنار بهار نشسته بود و از شهرستان تا یک ساعت مانده را به تهران از محسنات خودش و سرهنگ می‌گفت. سرهنگ هم که عصای اعیانی به دست، کنار دست امیر حسین نشسته بود، هر بار برای اختر یک احسنت می‌فرستاد و تمام و کمال حرف‌های اختر را تأیید می‌کرد! بهار و امیر از این خصلت بزرگ‌بینی اختر کلافه شده بودند و هر بار برای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، The unborn و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر انتظار این صحبت را از بهار نداشت، خودش می‌دانست تا چه اندازه بهار را تحقیر کرده... بهار با رفتار محترمانه‌اش امير را شرمنده می‌كرد! امير به بهار در آینه که دقیق شد لبخند بر روی لبان بهار دید، شرمنده گفت :
- می‌خوام كه باشی! حرف می‌زنيم خيلی زياد ،من توضيح زياد بهت بدهكارم؛ اما خستگی و غرغر شكمم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: فاطمه مقاره، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^ و 2 نفر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
امیر که سرش را بالا کرد به عمق چشمان بهار خیره شد و گفت:
- تو بوی مادرم رو میدی!
بهار خجالت‌زده چشم بر ریگ‌های ریز و درشت کنار جاده دوخت. امیر شرمنده گفت:
- می.دونم خیلی حرف‌ها زدم که ناراحتت کردم، می‌دونم بهت گفتم سلیقه من نیستی، می‌دونم گفتم که به‌عنوان همسر قبولت ندارم، شرمنده‌ام! نمی‌شناختمت كه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشتی و گل بانو هر دو گریه کنان به استقبال آن‌ها آمدند. هر دو سیاه پوش بانوی عمارتشان بودند، مدام روی دستشان می‌زدند و تکرار می‌کردند چه شد که عروسی به عزا تبدیل شد! چه شد که زهره خانم رفت؟!
اختردیگر نتوانست تحمل کند، چنان به آن‌ها تشر رفت که آن دو دیگر جرعت حرف زدن نداشتن!
- خجالت بکشین، چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
امیر به شماره نگاه کرد، شماره از آمریکا بود، اما ناشناس جواب داد.
- بله؟
جوابی نیامد. چند بار دیگر الو گفت؛ ولی صدایی نشنید. شانه‌ای بالا انداخت. بهار وضو گرفت و بلند گفت:
- سجاده کجاست؟
سرهنگ از یکی از اتاق خواب‌ها گفت:
-بیا بابا بهار، ما دیگه نمازمون تموم شد، بیا ببر هرجا می‌خوایی پهن کن بخون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ^moon shadow^، * رهــــــا * و یک کاربر دیگر

سميه سادات هاشمي جزي

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/11/19
ارسال ها
313
امتیاز واکنش
1,888
امتیاز
228
محل سکونت
اصفهان
زمان حضور
5 روز 10 ساعت 37 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار با چشمانی متعجب به امیر خیره شد. نفسش را حبس کرد و امیر به بخت بدش لعنت فرستاد. با غرشی گفت:
- بله اون موقع ابله بودم و تو هم قبول نکردی! رابـ*ـطه ما تموم شده! آنا این رفتارت خیلی احمقانه است، من ازدواج کردم و همسرم رو خیلی دوست دارم! حالا هم اگه حرفی نداری می‌خوام قطع کنم و دیگه دوست ندارم هیچ‌وقت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان همخونه شرقي | سمیه سادات هاشمی جزی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * رهــــــا * و The unborn
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا