خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
من با تو یکدلم، سخن و قول من یکیست
اینست قول من که شنیدی، سخن یکیست





بگداختم، چنانکه اگر سر برم بجیب
کس پی نمی برد که: درین پیرهن یکیست





خواهم بصد هزار زبان وصف او کنم
لیکن مقصرم، که زبان در دهن یکیست





ماه مرا بزهره جبینان چه نسبتست؟
ایشان چو انجمند و مه انجمن یکیست





صد بار از تو شوکت خوبان شکست یافت
خسرو هزار خسرو لشکر شکن یکیست





بر خاستست نقش دویی از میان ما
ما از کمال عشق دو جانیم و تن یکیست





در درگهت رقیب و هلالی برابرند
طوطی درین دیار چرا با زغن یکیست؟


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست
شب چنین، روز چنان، آه! چه مشکل حالیست!





هرگزت نیست بر احوال غریبان رحمی
ما غریبیم و تو بی رحم، غریب احوالیست!





گر فتد مردم چشمم برخت، روی مپوش
تو همان گیر که: بر روی تو این هم خالیست





بر لـ*ـب چشمه نوشین تو آن سبزه خط
شکرستان ترا طوطی فارغ بالیست





می روی تند که: باز آیم و زارت بکشم
این نه تندیست، که در کشتن من اهمالیست





قرعه بندگی خویش بنامم زده ای
این سعادت عجبست! این چه مبارک فالیست!





ماه من سوی هلالی نظری کرد و گذشت
کوکب طالع او را نظر اقبالیست


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست





خاک آدم که سرشتند غرض عشق تو بود
هر که خاک ره عشق تو نشد آدم نیست





از جنون من و حسن تو سخن بسیارست
قصه ما و تو از لیلی و مجنون کم نیست





گر طبیبان ز پی داغ تو مرهم سازند
کی گذاریم؟ که آن داغ کم از مرهم نیست





بسکه سودای تو دارم غم خود نیست مرا
گر ازین پیش غمی بود کنون آنهم نیست





من، که امروز هلاک دم جان بخش توام
دم عیسی چه کنم؟ چون دم او این دم نیست





غنچه خرمی از خاک هلالی مطلب
که سر روضه او جای دل خرم نیست


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
کدام جلوه، که در سر و سرفراز تو نیست؟
کدام فتنه، که در جلوه های ناز تو نیست؟





مکن بخاک درش، ای رقیب، عرض نیاز
که نازنین مرا حاجت نیاز تو نیست





دلا، بشام فراق از بلای حشر مپرس
که روز کوته او چون شب دراز تو نیست





ز سجده پیش رخش منع ما مکن، زاهد
نیاز اهل محبت کم از نماز تو نیست





بکوی عشق، هلالی، نساختی کاری
چه شد؟ مگر کرم دوست کارساز تو نیست


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
دگرم بسته آن زلف سیه نتوان داشت
آن چنانم که بزنجیر نگه نتوان داشت





تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا
روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت





تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لـ*ـب خشک؟
این همه تشنه مرا بر لـ*ـب چه نتوان داشت





دیده بر بستم و نومید نشستم، چه کنم؟
بیش ازین دیده بامید بره نتوان داشت





با وجود رخ او دیدن گل کی زیباست؟
پیش خورشید نظر جانب مه نتوان داشت


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
در مجلس اگر او نظری با دگری داشت
دانند حریفان که در آن هم نظری داشت





هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد
دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت





امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟
گویا ز پریشانی دلها خبری داشت





فریاد! که رفت از سرم آن سرو، که عمری
من خاک رهش بودم و بر من گذری داشت





با جام و قدح عزم چمن کرد، چو نرگس
هر کس که درین روز بکف سیم و زری داشت





زین مرحله آهنگ عدم کرد هلالی
مانند غریبی، که هوای سفری داشت


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت
یار اگر اینست، بالله می توان از جان گذشت





از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکلست
راست میگویم، بلی، از راستی نتوان گذشت





جز بروز وصل عمر و زندگی حیفست حیف
حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت





یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک
عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت





چون گذشت از دل خدنگش، گو: بیا، تیر اجل
هر چه آید بگذرد، چون هر چه آمد آن گذشت





پیش ازین گر جام عشرت داشتم، حالا چه سود؟
از فلک دور دگر خواهم، که آن دوران گذشت





خلق گویندم: هلالی، درد خود را چاره کن
کی توانم چاره دردی که از درمان گذشت؟


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
روز من شب شد و آن ماه براهی نگذشت
این چه عمریست که سالی شد و ماهی نگذشت؟





ذوق آن جلوه مرا کشت، که وی از سر ناز
آمد و گاه گذشت از من و گاهی نگذشت





عمر بگذشت و همان روز سیه در پیشست
در همه عمر چنین روز سیاهی نگذشت





قصه شهر دل و لشکر اندوه مپرس
که از آن عرصه باین ظلم سیاهی نگذشت





نگذشت آن مه و زارست هلالی برهش
حال درویش خرابست که شاهی نگذشت


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
یا تمنای وصال تو مرا خواهد کشت
یا تماشای جمال تو مرا خواهد کشت





باز در جلوه ناز آمده ای همچو نهال
جلوه ناز نهال تو مرا خواهد کشت





روز وصلست، تو در کشتن من تیغ مکش
که شب هجر خیال تو مرا خواهد کشت





چند پرسی که: ترا زار کشم یا نکشم؟
جهد کن، ور نه خیال تو مرا خواهد کشت





شاه من، تا بکی این سر کشی و حشمت و ناز؟
وه! که این جاه و جلال تو مرا خواهد کشت





گم شدی باز، هلالی، بخیال دهنش
این خیالات محال تو مرا خواهد کشت


اشعار هلالی جغتایی

 
  • تشکر
Reactions: moh@mad

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,864
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 32 دقیقه
آمد آن سنگین دل و صد رخنه در جان کرد و رفت
ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت





آنکه در زلف پریشانش دل ما جمع بود
جمع ما را، همچو زلف خود، پریشان کرد و رفت





قالب فرسوده ما خاک بودی کاشکی!
بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت





گر دل از دستم بغارت برد، چندان باک نیست
غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت





رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی
باز گرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت





دل بسویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت
کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت





در دم رفتن هلالی جان بدست دوست داد
نیم جانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت


اشعار هلالی جغتایی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا