خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,533
امتیاز واکنش
20,956
امتیاز
423
زمان حضور
43 روز 20 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدرالدین هلالی جَغتائی استرآبادی میانه‌های سدهٔ نهم در استرآباد به دنیا آمد.
هلالی جغتائی از ترکمن‌های جغتائی بودند که به گرگان هجرت کرده بودند.وی در زمان پادشاهی«میرزا حسین بایقرا» می‌زیست و از تربیت یافتگان وزیر ادب دوست وی علیشیر نوایی بود.
عمدة شعر هلالی را غزل تشکیل میدهد و اغلب غزلهاي هلالی داراي ردیف و ردیفهاي آن زیبا و ابتکاري است و قافیه هاي دور از ذهن نیز در غزلهاي او دیده نمی شود. وزن غزلهاي او نیز اوزان پرکاربرد و خوش آهنگی است که شاعران معروف به کار برده اند. هلالی در سرودن مثنوي نیز دست داشته است و مثنويهاي وي عبارتند از: شاه و درویش، صفات العاشقین و لیلی و مجنون که به غیر از لیلی و مجنون که در دست نیست دو مثنوي دیگر در دیوان وي موجود است.
هلالی دارای مذهب تشیع بود ، اما در مذهب خود متعصب نبوده و در آثارش گاه از خلفای راشدین نام برده است اما امیر عبیدالله خان ازبک او را به جهت کینهٔ شخصی به تشیع متهم کرد و در سال ۹۳۶ هجری قمری به قتل رسانید.

غزل شماره 1

مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا

جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا

گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل

غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا

من و خاک آستانت، که همیشه سرخ رویم

بهمین قدر که روزی رخ زرد سودم آنجا

بطواف کویت آیم، همه شب، بیاد روزی

که نیازمندی خود بتو می نمودم آنجا

پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم

که دگر کسی نمانده که نیازمودم آنجا

بسر رهش، هلالی، ز هلاک من کرا غم؟

چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آنجا



اشعار هلالی جغتایی

 
  • تشکر
Reactions: آبیش

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,533
امتیاز واکنش
20,956
امتیاز
423
زمان حضور
43 روز 20 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 2

سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا

آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا

از من امروز جدا می شود آن یار عزیز

همچو جانی که شود از تن بیمار جدا

گر جدا مانم ازو خون مرا خواهد ریخت

دل خون گشته جدا، دیده خونبار جدا

زیر دیوار سرایش تن کاهیده من

همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا

من که یک بار بوصل تو رسیدم همه عمر

کی توانم که شوم از تو بیک بار جدا؟

دوستان، قیمت صحبت بشناسید، که چرخ

دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا

غیر آن مه، که هلالی بوصالش نرسید

ما درین باغ ندیدیم گل از خار جدا


اشعار هلالی جغتایی

 
  • تشکر
Reactions: آبیش

moh@mad

کاربر ممتاز
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/19
ارسال ها
5,533
امتیاز واکنش
20,956
امتیاز
423
زمان حضور
43 روز 20 ساعت 47 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 3


ای نور خدا در نظر از روی تو ما را

بگذار که در روی تو بینیم خدا را

تا نکهت جان بخش تو همراه صبا شد

خاصیت عیسیست دم باد صبا را

هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند

حیفست که بر خاک نهی آن کف پا را

پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم

هرگز اثری بهتر ازین نیست دعا را

می خواستم آسوده بکنجی بنشینم

بالای تو ناگاه بر انگیخت بلا را

آن روز که تعلیم تو می کرد معلم

بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست

شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را؟



اشعار هلالی جغتایی

 
  • تشکر
Reactions: آبیش

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را
به ما هم گوشه چشمی که، رسوا کرده‌ای ما را





پس از مردن نخواهم سایه طوبی ولی خواهم
که روزی سایه بر خاکم فتد آن سرو بالا را





حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان
که از باد خزان آفت رسد گل‌های رعنا را





دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان
که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را





زلال خضر باشد خاک پایت، جای آن دارد
که ذوق خاکبوسی بر زمین آرد مسیحا را





هلالی را چه حد آنکه بر ماه رخت بیند؟
به عشق ناتمام او چه حاجت روی زیبا را


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
از آن تنهایی ملک غریبی شد هـ*ـوس ما را

که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را

ز دست ما اگر پا بـ*ـو*س خوبان بر نمی آید

همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا

براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب

که هوش رفته باز آید بفریاد جرس ما را

بآب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش

ولی گلهای حسرت میدمد زان خار و خس ما را

گر از دل هر نفس این آه عالم سوز برخیزد

کسی دیگر نخواهد ساخت با خود همنفس ما را

ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی

که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را

هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش

فلک دل تنگ میدارد چو مرغان قفس ما را


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
گه گهم خوانی و گویی که: چه حالست ترا؟

حال من حال سگان، این چه سؤالست ترا؟

می کنم یاد تو و میروم از حال بحال

من باین حال و نپرسی که: چه حالست ترا؟

سالها شد که خیال کمرت می بندم

هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست ترا؟

ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش

که هنوز اول نوروز جمالست ترا

وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال

هر چه باید همه در حد کمالست ترا

نوبت کوکبه ماه منست، ای خورشید

بیش ازین جلوه مکن، وقت زوالست ترا

عمر بگذشت، هلالی، بامید دهنش

خود بگو: این چه تمنای محالست ترا؟


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را

دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم

خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من

جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را

گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل

نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را

یک دو روزی صبر کن، ای جان بر لـ*ـب آمده

زانکه خواهم در حضور دوست بسپارم تو را

این چنین کز صوت مطرب بزم عیشت پر صداست

مشکل آگاهی رسد از ناله زارم تو را

گفتهإای: خواهم هلالی را به کام دشمنان

این سزای من که با خود دوست می‌دارم تو را


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا

خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا

من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟

هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا

جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی

ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا

تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش

از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا

بسکه میخواهم که باشم با تو در گفت و شنود

یک سخن گر بشنوم، صد داستان گویم ترا

قصه دشوار خود پیش تو گفتن مشکلست

مشکلی دارم، نمیدانم چه سان گویم ترا؟

هر کجا رفتی، هلالی، عاقبت رسوا شدی

جای آن دارد که: رسوای جهان گویم ترا


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
یار ما هرگز نیازارد دل اغیار را

گل سراسر آتشست، اما نسوزد خار را

دیگر از بی طاقتی خواهم گریبان چاک زد

چند پوشم سـ*ـینه ریش و دل افگار را؟

بر من آزرده رحمی کن، خدا را، ای طبیب

مرهمی نه، کز دلم بیرون برد آزار را

باغ حسنت تازه شد از دیده گریان من

چشم من آب دگر داد آن گل رخسار را

روز هجر از خاطرم اندیشه وصلت نرفت

آرزوی صحت از دل کی رود بیمار را؟

حال خود گفتی: بگو، بسیار و اندک هرچه هست

صبر اندک را بگویم، یا غم بسیار را؟

دیدن دیدار جانان دولتی باشد عظیم

از خدا خواهد هلالی دولت دیدار را


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,247
امتیاز واکنش
64,014
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
من کیم بـ*ـو*سه زنم ساعد زیبایش را؟

گر مرا دست دهد بـ*ـو*سه زنم پایش را

چشم ناپاک بر آنچهره دریغست، دریغ

دیده پاک من اولیست تماشایش را

ناز میبارد از آن سرو سهی سر تا پا

این چه نازست؟ بنازم قد و بالایش را

خواهم از جامه جان خلعت آن سرو روان

تا در آ*غو*ش کشم قامت رعنایش را

جای او دیده خونبار شد، ای اشک، برو

هر دم از خون دل آغشته مکن جایش را

هیچ کس دل بخریداری یاری ندهد

که بهم بر نزند حسن تو سودایش را

زان دو لـ*ـب هست تمنای هلالی سخنی

کاش، گویی، که: بر آرند تمنایش را


اشعار هلالی جغتایی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا