خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
شب هجران رسید و محنت بسیار پیدا شد
بیا، ای بخت، کاری کن، که ما را کار پیدا شد





بکنج عافیت، می خواستم، کز فتنه بگریزم
بلای عشق ناگه از در و دیوار پیدا شد





جگر خونست، ازان این گریه خونین پدید آمد
دلم زارست، ازان این نالهای زار پیدا شد





نمی خواهم که: خورشید جمالش جلوه گر گردد
در آن منزل که روزی سایه اغیار پیدا شد





عزیزان را ز سودای کسی آشفته می بینم
مگر آن یوسف گم گشته در بازار پیدا شد؟





طبیبا، هر کرا بیماری هجران فگند از پا
اجل پیش از تو بر بالین آن بیمار پیدا شد





بسویش بگذر، ای باد صبا وزمن بگو آنجا
که: در هجرت هلالی را بلا بسیار پیدا شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
افروخت رنگت از می و دلها کباب شد

روی تو ماه بود، کنون آفتاب شد

گفتم: بدور عشق تو سازم سرای عیش

غم خانه ای، که داشتم، آن هم خراب شد

این آه گرم بی سببی نیست دم بدم

یا سـ*ـینه سوخت، یا دل سوزان کباب شد

ناصح زبان گشاد که: تسکین دهد مرا

نام تو برد و موجب صد اضطراب شد

خوناب دیده این همه دانی که از کجاست؟

خونی که بود، در دل غمدیده، آب شد

هر جا که هست روی تو، در پیش چشم ماست

کس در میان ما نتواند حجاب شد

فارغ نشسته بود هلالی بکوی زهد

ناگه لـ*ـب تو دید و خراب نوشیدنی شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
تا از فروغ روی تو گل کامیاب شد
چون صبح داغ سـ*ـینه من آفتاب شد





از حسن نیم رنگ تو، ای سـ*ـاقی بهار
نظاره سیر سرخوش گل ماهتاب شد





چون کشتی شکسته، که از آب پر شود
ما را دل شکسته پر از خون ناب شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
بر سر بالین طبیب از ناله من زار شد
از برای صحت من آمد و بیمار شد





دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد
بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد





صبر می کردم که، درد عشق خوبان کم شود
لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد





مدعی، گویا، برای کشتن ما بس نبود
کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد





هر کرا سودای زلف آن پری دیوانه کرد
خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد





من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن
کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد





بس که آمد بر سر کویت، هلالی، همچو اشک
از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
گر برون می‌آید، آن بی‌رحم، زارم می‌کشد
ور نمی‌آید، به درد انتظارم می‌کشد





گر، معاذ الله، نباشد دولت دیدار او
محنت هجران به اندک روزگارم می‌کشد





ای که گویی: بر سر آن کوی خواهی کشته شد
راضیم، بالله، اگر دانم که یارم می‌کشد





هرگه امسالش عتاب‌آلوده می‌بینم به خود
یاد آن مسکین‌نوازی‌های پارم می‌کشد





چون برون آید، کُلَهْ کج کرده، دامن بر زده
دیدن جولان آن چابک‌سوارم می‌کشد





ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز
ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم می‌کشد





زیر بار غم، هلالی، کار من جان کندنست
وه! که آخر محنت این کار و بارم می‌کشد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
زان دل به جانب سگ کوی تو می‌کشد
کو دامنم گرفته، به سوی تو می‌کشد





دانی چرا به دامنت آویخته دلم؟
خود را به این بهانه به کوی تو می‌کشد





صاحبدلی، که یافت سررشتهٔ مراد
سررشته‌اش به حلقه موی تو می‌کشد





فارغ ز بوی غالیه جعد سنبلم
خاطر به جعد غالیه‌بوی تو می‌کشد





ای ترک سرخوش، این همه سنگ جفا مزن
بر دل شکسته‌ای، که سبوی تو می‌کشد





بر عاشقان بلاست جفای تو و دلم
چندین بلا ز تندی خوی تو می‌کشد





دور از رخت کشید هلالی هزار آه
آه! این چه‌هاست کز غم روی تو می‌کشد؟


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
باز عشق آمد و کار دل ازو مشکل شد
هر چه تدبیر خرد بود همه باطل شد





خواستم عشق بتان کم شود، افزون گردید
گفتم: آسان شود این کار، بسی مشکل شد





پای هر کس، که بسر منزل عشق تو رسید
آخرالامر سرش خاک همان منزل شد





اشک، چون راز دلم گفت، فتاد از نظرم
با وجودی که بصد خون جگر حاصل شد





آن سهی سرو، که میل دل ما جانب اوست
یارب! از بهر چه سوی دگران مایل شد؟





غم نبود آن: که مرادی بتغافل میکشت
غم از آنست که: امروز چرا غافل شد؟





شب وصل تو هلالی قدح از دست نداد
مگر از جام لـ*ـبت بیخود و لایعقل شد؟





اهل عیشند، هلالی، همه رندان، لیکن
زان میان گوشه اندوه مرا منزل شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
اگر سودای عشق اینست، من دیوانه خواهم شد
چه جای آشنا؟ کز خویش هم بیگانه خواهم شد





دمیدی یک فسون وز دست بردی صبر و هوش من
خدا را، ترک افسون کن، که من افسانه خواهم شد





غم عشق ترا، چون گنج، در دل کرده ام پنهان
باین گنج نهانی ساکن ویرانه خواهم شد





شبی، کز روی آتشناک، مجلس را برافروزی
تو شمع جمع خواهی گشت و من پروانه خواهم شد





مرا کنج صلاح و خرقه تقوی نمی زیبد
گریبان چاک و رسوا جانب می خانه خواهم شد





بدور آن لـ*ـب میگون، مجو پیمان زهد از من
سر پیمان ندارم، بر سر پیمانه خواهم شد





هلالی، من نه آن رندم که از سرخوشی شوم بیخود
اگر بیخود شوم، زان نرگس مستانه خواهم شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
از حال و دل و دیده مپرسید که چون شد؟
خون شد دل و از رهگذر دیده برون شد





ما بی خبران، چون خبر از خویش نداریم
حال دل آواره چه دانیم که چون شد؟





دل خون شد و از دست هنوزش نگذاری
بگذار، خدا را، که دل از دست تو خون شد





تا باد صبا در شکن زلف تو ره یافت
بهر دل ما سلسله جنبان جنون شد





کردیم بامید وفا صبر، ولیکن
هر چند که کردیم جفای تو فزون شد





هر قصر امیدی، که برافراخته بودیم
از سیل فراق تو بیک بار نگون شد





در عشق تو گویند: بشد کار هلالی
کاری که مراد دل او بود کنون شد


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
24,702
امتیاز واکنش
63,858
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
273 روز 8 ساعت 23 دقیقه
تا سلسله زلف تو زنجیر جنون شد
وابستگی این دل دیوانه فزون شد





شرمنده شد از عکس جمالت مه و خورشید
وز عارض گل رنگ تو دل غنچه خون شد





خون شد دل من، دم بدم، از فرقت دلبر
زان رو ز ره دیده خونبار برون شد





آنجا، که صبا را گذری نیست، که گوید:
حال دل این خسته، بدلدار، که چون شد؟





هر چند قدت، راست، هلالی، چو الف بود
از بار غم دوست، بیک بار، چو نون شد


اشعار هلالی جغتایی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا