خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجع به رمان؟؟؟

  • عالی

  • خوب

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
«کاش آدم‌ها هم به شرط چاقو بودند!
قبل از راه دادن به حریمت، یا از سرخی قلبشان مطمئن می‌شدی،
یا حداقل از چشم سفیدیشان!»
آتنا کمی بعد آروم گرفت. نشستن، که جعبه‌ی دستمال کاغذی رو جلوی آتنا گذاشتم. رو به مبینا گفتم:
-فردا شمال می‌ریم.
مبینا به سرفه افتاد. آتنا تند پشتش کوبید که خندیدم.
-خیلی غیر منتظره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، niloofar.H، ☙zAHRa❧ و 9 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جام برخاستم و مبینا تا جلوی آسانسور همراهیم کرد. درحالی که کنارم بود، زمزمه کرد:
-مواظب خودت باش! مواظب حریم بینتون باش! مواظب قلبت باش و همیشه از روی احساس تصمیم نگیر…
آهی کشیدم. به خوبی متوجه‌ی منظور حرف‌هاش بودم و نگرانیش رو درک می‌کردم. ازش فاصله گرفتم و عقب، عقب داخل آسانسور شدم.
-خیالت راحت،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ☙zAHRa❧، vettue و 7 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
با حیرت به صورتش زل زدم. آثار ناراحتی به خوبی از چهره‌ش مشخص بود و من تا الان ندیده بودم رایان تا این حد بهم ریخته بشه!
کمی نزدیک‌تر رفتم که گفت:
-بشین تو ماشین!
اطاعت کردم. دلم نمی‌خواست بازم عصبیش کنم. پشت فرمون نشست و ماشین رو آروم به حرکت درآورد. ادامه داد:
-برخلاف تموم مخالفت‌های پدربزرگم این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، niloofar.H، ☙zAHRa❧ و 7 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-آره! پدر سالینا تاجره و فقط هم همین یک دختر رو با سه تا پسر داره.
-پس باید خیلی سرمایه دار باشه.
-آره، اون قدر که نمی‌شه حساب کرد! کلی زمین و ویلا و کارخونه، هم این جا و هم خارج از کشور داره!
-آمریکا؟
-نه، نه، سوئد.
-آهان، فهمیدم.
نگاهم رو اطراف ویلا چرخوندم. همه چیز عالی و تحسین برانگیز بود.
-به، به؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، niloofar.H، ☙zAHRa❧ و 8 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
«تو، قشنگ‌ترین تیتر زندگی منی!»
چشم‌هام رو باز کردم. لبخندی زدم و از جا بلند شدم.
پنجره رو باز کردم که بوی خوب دریا در وهله‌ی اول به مشامم رسید...
گاهی کوچک‌ترین بهونه‌ها باعث می‌شن حس کنی چقدر خوشبختی!
حوله‌م رو برداشتم و به سمت حموم رفتم
کمی عطر به خودم زدم و آرایش ملایمی هم به چهرم دادم.
صدای ضرباتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ☙zAHRa❧، vettue و 5 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
بوراب با تحسین نگاهم کرد.
-چه دختر فهمیده‌ای!
سالینا لبخند دلنشینی زد.
-دیگه مطمئن شدم که تو می‌تونی دوست خوبی برای من باشی!
نگاهم که به نگاه پر از تحسینش افتاد. غرق لـ*ـذت شدم و در جواب سالینا گفتم:
-باعث افتخاره دوستی با تو عزیز دلم!
بقیه صبحونه در سکوت خورده شد.
بوراب بهمون اشاره کرد:
-حاضرشید بریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، niloofar.H، ☙zAHRa❧ و 7 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جا برخاستیم و به سمت ماشین رفتیم. بوراب گفت:
-از فردا صبح شروع می‌کنیم. باید تمام تلاشمون رو به کار بگیریم!
سوار شدیم. رایان گفت:
-امروز برای گشت و گذار این اطراف بریم. باید وسایل لازم رو هم خریداری کنیم.
بوراب تایید کرد و دقایقی بعد تو راه بازگشت بودیم. روبه سالینا گفتم:
-داخل کلبه رو فراموش کردی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ☙zAHRa❧، vettue و 5 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
حدود نیم ساعت بود که توی صف بودیم. حوصله‌م سر رفته بود و شدت استرسمم هر لحظه بیشتر می‌شد.
وقتی نوبت به ما رسید، بوراب و سالینا اول رفتن و توی یک کابین نشستن. ازشون عکس گرفته شد و گفتن که اگر خواستید عکس‌هاتون رو اون طرف کوه بهتون تحویل می‌دن. کابین بعدی باید خالی می‌رفت تا زیاد سنگین نشه. باهم سوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، ☙zAHRa❧، vettue و 6 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس از کمی دیگه گردش و تفریح، برای ناهار به رستوران مجلل کوه رفتیم و ناهار خیلی لذیذی خوردیم. واقعا بهمون مزه داد! باز باید برای برگشت سوار تله‌کابین می‌شدیم و من این بار کم‌تر می‌ترسیدم!
نوبتمون که شد این بار اول من و رایان سوار شدیم و بعد از ما، بوراب و سالینا توی یک کابین دیگه نشستن.
نگاهم رو از پنجره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، The unborn، ☙zAHRa❧ و 4 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خدابزرگه رایان، اگر دلت گرفته و حس می‌کنی خیلی تنهایی کافیه یه لحظه، فقط یه لحظه نگاهت رو به بالای سرت و به آسمون بسپاری. متوجه می‌شی که یه نفر همیشه، همه جا و در همه حال باهاته که به راحتی قادره تموم زخم‌های روحی و جسمیت رو التیام ببخشه! اون قادر و تواناست، فقط به خودش توکل کن و بس!
-پس چرا مادرم رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، niloofar.H، The unborn و 5 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا