خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجع به رمان؟؟؟

  • عالی

  • خوب

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به انبوه لباس‌هام انداختم، لباس شب بلندم رو که به رنگ نیلی بود از کمد بیرون آوردم و کفش پاشنه پنج سانتی رو به همراه یه شال قرمز انتخاب کردم. لباس رو با وسواس جلوی آینه گرفتم. وقتی از انتخابم کاملا مطمئن شدم لباس رو پوشیدم.
نشستم روی صندلی میز آرایش و در همون حال موبایلم رو برداشتم و آهنگی گذاشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، Asal_Zinati، ☙zAHRa❧ و 35 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
-لیانا چرا اینجا نشستی؟ کل سالن رو دنبالت گشتم.
نگاهم رو برگردوندم و با دیدن مبینا آهی کشیدم.
-فضای سالن برام غیر قابل تحمل شده بود، واسه همین اومدم اینجا تا یکم هوا بخورم.
جلوشون ایستادیم و ترگل با دیدنمون کلی خوشحال شد. تبریک گفتیم که به خاطر اومدنمون خیلی گرم تشکر کرد. نگاه من یه آن توی چشمای رایان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 32 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
"من و دریا هر دو از یک قماشیم!
بی‌قرار و پریشان،
دل شوره ی دوری یار،
در انتظار طلوع (ماه)...
او هر شب دل به ساحل می‌زند،
من هر روز دل به دریا...
ماه او مهربان است و وفادار،
ماه من اما...
بگذریم...
دریا عشق بهتری دارد!"
نگاهم رو از پنجره به بیرون از شرکت دوختم و آهی کشیدم، چهار روز از عروسی ترگل می‌گذشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 27 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای بوق‌های ممتد ماشین‌ها رو می‌شنیدم و اعصابم بیشتر بهم می‌ریخت ولی دلم نمی‌خواست الان برگردم خونه چون اصلا حال خوبی نداشتم، قدم‌هام رو تندتر برداشتم و با خودم اندیشیدم حالا باید چه جوابی به آرین بدم؟ امشب جوری باهام حرف زد که حس کردم واقعا یه تکیه گاه پیدا کردم درسته که اولش جا خوردم و تعجب کردم چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 25 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگه منتظر جوابش نموندم و گوشی رو پرت کردم روی میز و پوزخندی زدم!
(ضعیفی که فرار کردی دیگه! آره تو منو دوست داری و نمی‌تونی کنار یکی دیگه ببینیم برای همینم رفتی خارج از شهر به جای اینکه مثل مرد وایسی و خودت رو مالک من کنی فرار می‌کنی و ازم دور می‌شی متاسفم برات رایان تو خیلی ضعیفی!)
با عصبانیت فنجون روی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 26 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا موقع ناهار مشغول انجام کارام بودم و وقتی دخترا صدام کردن بهشون گفتم که میل ندارم و بعد از رفتنشون وسایلم رو جمع کردم، موبایلم رو توی دستم گرفتم و همون جور که از شرکت خارج می‌شدم شمارهی مبینا رو گرفتم:
-الو... مبینا؟!
چند ثانیه صدایی نیومد و بعد از اون کسی از پشت خط گفت:
-سلام لیانا خانم!
کمی اخمام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 26 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی مبل نشستم و به مادربزرگ که مشغول خوندن قرآن بود زل زدم، واقعا چقدر من این زن رو دوست داشتم و خدار و شکر می‌کردم که هر چقدر هم تنهامون کرده ولی بازم این فرشته‌ی مهربون رو در کنارمون گذاشته و دلگرمیمون شده!
مادربزرگ سرش رو بالا آورد و با دیدنم لبخند گرمی زد و آروم قرآن رو بست و روی میز کنار مبل قرار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 25 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خجالت بکش حال می‌کنید یعنی چی؟!
لطیفه دهنش رو جمع کرد:
-خب یعنی خوش می‌گذرونید دیگه!
خندیدیم و من از ته دل خدا رو شکر کردم برای وجود این دو فرشته توی زندگیم!
ساعت که روی شش عصر ضربه زد هر سه برای حاضر شدن و رفتن به فرودگاه به اتاقامون رفتیم، تیپ قشنگی زدم و آرایش کردم در آخر مقداری عطر هم به خودم زدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 22 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشم‌هام رو باز کردم و با بی حالی از جام بلند شدم، نگاهم رو اطراف اتاق چرخوندم و زمزمه کردم:
(بازم یه روز دیگه بدون رایان!)
انگار انگیزه‌ام رو برای رفتن به شرکت از دست داده بودم.
لطیفه از اتاق خارج شد و نگاهش بهم افتاد:
-سلام آبجی، صبح بخیر.
به سمت آشپزخونه رفتم:
-سلام عزیزم مرسی. همچنین.
-می‌گم آبجی از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: vettue، Ryhwn، mohamad_h و 21 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,877
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تقه‌هایی که به در اتاقم خورد تند صورتم رو از اشک تمیز کردم و در حالی که به سمت میزم می‌رفتم گفتم:
-بفرمایید!
در باز شد و مهرسا وارد اتاقم:
-عزیزم بیا بریم اتاق بهزاد خان باید طراحی‌ها رو نگاه کنیم.
لـ*ـبام رو به سختی کش دادم و لبخند کجی به روی مهرسا زدم:
-باشه بریم.
از جا برخاستم و از خدا کمک خواستم تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: niloofar.H، vettue، Ryhwn و 23 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا