خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجع به رمان؟؟؟

  • عالی

  • خوب

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
زودتر از اون چیزی که فکرش رو می‌کردم، همه چیز گذشت. مراسم خواستگاری مبینا انجام شد و من برای اولین بار خانواده‌ی بهزاد رو دیدم؛ چون توی تموم این مراسمات، مبینا من رو هم دعوت کرد و همون طور که بهزاد رایان رو همراه خودش توی این جلسات آورده بود، حتی الامکان ازش دوری می‌کردم؛ چون دیگه از این همه غرورش خسته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Mahla_Bagheri، Nasoo_ali و 10 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چی شده تو باز حرف گوش کن شدی؟!
لبخندم رو نتونستم پنهون کنم.
-خب قبلا هم گفتم حرف حساب جواب نداره!
ابروهاش رو بالا انداخت و زمزمه کرد:
-خوبه.
با هم و در کنار هم وارد تالار شدیم. از اینکه در کنار رایان گام برمی‌داشتم، احساس غرور عمیقی بهم دست داده بود؛ آرزوی قلبیم بود.
با ورودمون متوجه شدم جشن شروع شده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، Nasoo_ali، sevilvil1380 و 9 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-پسرخاله‌م می‌شه. تو شرکت باباش کار می‌کنه و تک پسره خانوادشه، ولی دو تا خواهر داره. بیست‌ و هشت سالشه و خیلیم نازه! من که به شخصه عاشقشم و در ضمن اسمشم...
حرفش رو نیمه تموم گذاشت و به ما که عین وزغ بهش زل زده بودیم، خیره شد و بلند خندید.
آذر تا اومد به سمتش خیز برداره، تند گفت:
-باشه‌باشه، می‌گم. تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، haniye anoosha، ^moon shadow^ و 9 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
وارد خونه شدیم و عروس رو همراهی کردیم. رایان اصلاً داخل نیومده بود و خبری از بهزاد هم نبود.
حاضر شدم و کنار مبینا ایستادم.
-عزیز دلم در کنار هم خوشبخت بشید!
از جا بلند شد، آثار خستگی به خوبی از چشم‌هاش مشهود بود، گفت.
-خیلی زحمت کشیدی، خصوصاً اون کادوهای بینظیرت!
-قربونت برم کاری نکردم، تو خیلی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، ^moon shadow^، Nasoo_ali و 8 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-از موقعی که به دنیا اومدم، تنها کسی که همیشه کنارم بود و هیچ وقت پشتم رو خالی نمی کرد، مادرم بود! اون یه الهه بود که از سرزمینی دور اومده بود تا من رو به دنیا بیاره و پرورش بده و زندگیم رو زیبا کنه وگرنه که این دنیا چیزی واسه زندگی نداره که بخوای به خاطرش به دنیا بیای و سختی‌ها رو تحمل کنی.
نفس عمیقی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، ^moon shadow^، sevilvil1380 و 7 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی مبل نشستم که اومد و جلوم ایستاد.
-تموم این‌ها رو گفتم که به این جا برسم لیانا...
کنجکاو بهش زل زدم. دست‌هاش رو بهم مالید، انگار که استرس داشته باشه و من اولین بار بود که رایان رو مضطرب می‌دیدم.
وقتی مکثش طولانی شد، از جا بلند شدم.
-اگر اذیتت می‌کنه، بذارش برای بعد!
دست‌هاش رو بالا آورد و تکون داد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، soheil_a، The unborn و 3 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه هفته گذشت، مادربزرگ و لطیفه برگشته بودن، من و مبینا و بهزاد باز هم مثل قبل مشغول شرکت بودیم اما بدون رایان! از همون روز خودش رو باز هم گم و گور کرده بود و این بار حتی بهزاد هم نمی‌دونست کجاست! نگرانش بودم، نمی‌تونم که به خودم و دلم دروغ بگم.
گاهی با خودم فکر می‌کنم ای کاش که پیشنهادش رو قبول کرده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، ^moon shadow^، The unborn و 3 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
به همراه مبینا داخل هال شدم. بی‌ حال بودم، انگار دارن به قبرستون می‌برنم. مثل مرده‌ها به کمک مبینا که توی دستم بود، قدم برمی‌داشتم. با ورودمون همه از جا بلند شدن و اول مبینا و بعد من مشغول احوال‌پرسی شدیم که فکر کنم من به جای احوال‌پرسی، بیشتر سر تکون می‌دادم، اون هم بدون ذره‌ای لبخند یا حس خوب!
سرانجام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، ^moon shadow^، The unborn و 3 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
-نمی‌خوام زیاد معطلت کنم یا این که از گوش دادن اذیت بشی؛ واسه همینم بدون مقدمه چینی‌های اضافه حرف‌هام رو بهت می‌زنم و تو بعد از شنیدنشون مختاری هرجور که دلت خواست عمل کنی. دوست ندارم که عجولانه تصمیم بگیری، باید خوب فکر کنی و به فکر بعدش باشی که آیندت تباه نشه!
با این حرف‌ها نگرانیم بیشتر شد اما تنها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، The unborn، ^moon shadow^ و 4 نفر دیگر

.Mahdieh

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/9/18
ارسال ها
659
امتیاز واکنش
9,860
امتیاز
263
سن
23
محل سکونت
⇇کره ی خاکی⇉
زمان حضور
7 روز 16 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
همون جور که توی بهت فرو رفته بودم، با لکنت گفتم:
-چی... کار... باید... بکنم؟!
چیترا خانم خونسرد پاش رو روی اون پاش انداخت.
-می‌خوام که به عشق رایان جواب مثبت بدی! می‌دونم که خودتم دوستش داری و جونتم واسش می‌دی؛ من این رو از توی چشم‌هات می‌خونم. همون جور که عشق رو از توی چشم‌های لوییز نسبت به پسرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان لیانای من | مهدیه مومنی کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Mahla_Bagheri، * رهــــــا *، ^moon shadow^ و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا