منتخب جوهر هزارتو (جلد دوم پیچ و خم دنج) | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

Tiralin · 25/6/24

در کنار رود روانی که چهره‌ام را به نگار می‌نشاند، با حُقّه‌ای بوقلمون¹ در دست ایستاده‌ام.
نیک از برم! تو را با آن گیسوان قهوه رنگ و طناز، حُقّه‌ی خویش ساخته به خِرد و گوشه چشمی که دلم نیک سوزانده، چه به حقه داریِ تنی چون من؟!
از آغاز نیز این من بودم که نُقل شیرین نام و کردارت را باور کردم، من بودم که با غباری سیاه از اندوه و ناامیدی...

Tiralin · 26/6/24

به فرود آن ماه تابان در ژرفای شب پای‌ها می‌کوفتم، تا مگر روز دیدار و وصال برآید، تا مگر رویاروی خورشید تابانت چندان در آ*غو*ش کشم، که سر و گیسو همنشین آن گوهر تبنده در سینِه‌ات می‌شود و تو نیز چانه بر فراز و نوازشگر گیسوانم می‌سپاری!
#تیرالین
#بزم_خون
#تیغ_و_شکاف...

Tiralin · 28/6/24

می‌توانم پرسشی بر لعل زبان بگمارم؟
آیا تاکنون در بزمی از بوقلمان¹ بوده‌ای؟
همان جای که مهتر و کهترزادگان همگام پای می‌کوبند؟
همان نگار که گاه تیری زهرآگین از رشک بر دلت می‌نشانند؟
و نیز همان نام و نشان که پایکوبی‌های چندگانه با دلدارت می‌گمارند؟
پس اگر آری، در نیمه شبی از تیر ماه اگر در بزمی بر گرداگرد آتش بیامدی، پای بکوفتی، نیز...

Tiralin · 5/7/24

دلبرم، تیغ و شکاف! مادامی که چهره‌ات چون مسیح با چهره‌ی خورشید درمی‌آمیخت، چشمان من چون کرانی¹ می‌نمود که نسیم بهارش به چاشنی پرّ شکوفه‌های گیلاس به گذری سر می‌زد و درمی‌گذشت.
زیبای من! تو همانی که موسای والا بر خاکت گام می‌نهاد و همنشین پیغام دلگشای ایزد می‌شد!
و نیز از همان نژادی که تیغت بر دل و بوته بنشست و بشکافت، تا مگر از آن...

Tiralin · 11/7/24

رسته از دَمی که پیروان واپسین پیغامبر یکتاپرست، بهر کُشت ستم‌وار نوه‌اش بر سر و چشم می‌کوفتند، هنگامه‌ای که باران وارسته‌ی نیمه‌شب بر پنجره رخ می‌نمود و رود تَنِش و پَست خواندن خویش از سرم می‌گذشت، به یادش آوردم.
همان را که به مُهره‌ی خِرَد بسته بر دستش پیمان بستم که هیچ‌گاه هم‌پیمانه‌اش می‌نَشَوم، زخم بهمنش در برم گرفت و به تیغش دلم...

Tiralin · 21/7/24

اگر روزی همپای رختِ آفتاب¹ رویارویت بایستم، چندان که درخشش ستارگان شب از چشمانمان درگذرد و از غار جان بگویم:
- من تو را از بُن جان خواستارم، ای دلبر تیغ و شکاف! آری! تو همان والایی که نوشته‌هایم را از برایش "تیغ و شکاف" بخوانده‌ام. چرا که سالهایی درگذر²، به نام آذر و یلدای ناآمده چشم بر این گیهان گشودی، سپس نامت را از شکاف کوه دیدار...

Tiralin · 24/7/24

چنین است که گویی در راهرویی زيرزمينی، با شمعی در دست و چشمانی بسته با پارچه‌ای سپید پیش می‌رفتم تا هنگامی که خون گریان از دیدگان چندان برآمد تا پارچه بر پیراهن بیفتاد و شمعدان بر زمین.
نیک درنگر، تیرالینِ من! تو با چشمانی نیکاو خون می‌گریی بهر دلی که ماری خوش‌نگار با دندان‌های تیزش دریده است.
به پیراهن دریده‌ات درنگر! مار خوش‌پولکی که...

Tiralin · 26/7/24

من سرایی را به آتش کشیدم، همان آشیانه را که خود با تو درش تا روزها پایکوفتم و نیک گذراندم.
و اکنون به جامه‌ای درمی‌نگرم که باورم نمی‌آید تویَش با نقاب دوستی دریدی تا جگرم بر دندان کشی!
ولی باور نیامدن بهر تیرالین آیا این سخن را دگرگون می‌کند که تو بهر پایکوبی و دگرش دست به سوی هر شاهدختی دراز می‌کرده‌ای؟! و به راستی که آن شاهدختان را...

Tiralin · 4/8/24

نیک در یاد دارم که زادروزم را به نگاری از دوستي بهاری گل‌باران کرد، مادامی که رشته‌ی سرخ پیوند دلداری دیگر را بر خاک سرد می‌سپردم.
سوگند بر بهار و آفریدگارش که هیچ از عسل سخنش از بر نکرده بودم، ولی دیدارش در آن شب سرد پاییز را نیک‌تر بر یاد می‌سپردم.
در دکانی چون جوجه‌ای بی‌کس به پر و بال خود پناه برده‌بود، تا مگر آن سرمای ناگهانی از...

Tiralin · 6/8/24

همچون شَرابی از کینه که به هنگام بنشستن در دل کوه آرامش از دو سوی سینِه بیرون می‌ریزد، همچون چنگی از تبار کابوس که در نیمه شب بر گلو می‌نشیند و همچون آن افعی بی‌باک که به یکباره دندان می‌گشاید و جگر پاره می‌کند.
تو و سوگواری رفته رفته‌ات بدین سخنان آراسته می‌شوید، مهتر!
" نه! بر جای بنشین و از پیشم مرو، دلدار دیوانه! "
چونانم که پس...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

مدیر تالار ترجمه + مدرس نویسندگی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین