خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
خام خم را ز لـ*ـبت، رنگ اگر وام کنند
زاهدان نیز در آن خم طمع خام کنند

چون برد لعل تو از جام تنم جان کهن
ساقیان جان نو آرند و در آن جام کنند

عاشقان جان ز پی مصلحتی می‌خواهند
تا نثار قد و بالای دلارام کنند

شاهدان را همگی زلف نهادن بر روی
غرض آن است که صبح چو منی شام کنند

با سر زلف تو دلبستگیم دانی چیست؟
تا که دیوانه زنجیر توام نام کنند

بلبلان در سحر و شام به آواز بلند
صفت قامت آن سرو گل انـ*ـدام کنند

مه رخان فلک از خانه برآیند به بام
تا تماشای تو هر شام ازین بام کنند

راه عشق تو نه راهی است که اقدام روند
شرح شوق تو نه کاری است که اقلام کنند

بت پرستان اگر از عشق تو آگاه شوند
روی در روی تو و پشت بر اصنام کنند


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
اهل دل را به خرابات مغان ره ندهند
رخت تن را به سراپرده جان ره ندهند

سخن پیر مغان است که در دیر کسی
که سبک در نکشد رطل گران ره ندهند

خارج از هر دو جهان است خرابات آنجا
تا مجرد نشوی از دو جهان ره ندهند

ادب آن است که هر دل که بود منزل یار
هیچ اندیشه اغیار بدان ره ندهند

راه وحدت شنو از ناله مستان که چونی
قصه گویند و سخن را به زبان ره ندهند

راه سلمان به خرابات ندادند چه شد؟
همه کس را به خرابات مغان ره ندهند


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
خیال زلف تو چشمم به خواب می‌بیند
دلم ز شمع جمال تو تاب می‌بیند

کسی که چشمه آب حیات لعل تو دید
برون از آن همه عالم سراب می‌بیند

به غیر عشق تو در دیده هر چه می‌آید
نظر معاینه نقشش بر آب می‌بیند

ندیم چشمم از آن است چشم مخمورت
که در زجاجی چشمم نوشیدنی می‌بیند

خیالش از دل و چشمم نمی‌رود بیرون
کجا رود که نوشیدنی و کباب می‌بیند

دلا مگرد به عهدش قوی که عهد حبیب
خرد ضعیف چو عهد حباب می‌بیند

نهاد دل، همگی بر وفای او سلمان
نهاد خویش از آن رو خراب می‌بیند


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
اگرم بر سر آتش بنشانی چون عود
نیست ممکن که برآید ز من سوخته دود

بر سرم هرچه رود خاک رهم گو: می‌رو
نیستم باد که از کوی تو برخیزم زود

منم از باغ تو چون غنچه به بویی خوشدل
منم از کوی تو چون باد، به گردی خشنود

شوقم افزون شد و آرام کم و صبر نماند
در فراق تو ولی عهد همانست که بود

بی‌نوشیدنی عنبی را که به موی مژه‌ام
دیده بر یاد تو از جام زجاجی پالود

خنده‌ای زد دهنت، تنگ شکر پیدا کرد
هر یکی گوهر پاکیزه خود باز نمود

عمر من کم شد و عشق تو فزون پنداری
کانچه از عمر کم آمد، همه در عشق فزود

دیده از غیر تو تا خلوت دل خالی کرد
جز به روی تو مرا، هیچ دردل نگشود

وه که چون غنچه چه مشکین نفسی ای سلمان؟
نیست مشکین دمت الا زدم خون آلود


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
آن پری کیست که از عالم جان روی نمود؟
وین چه حوری است که بر ما در فردوس گشود؟

دل به پروانه غم شمع من از من بستند
می به پیمانه جان لعل تو بر من پیمود

گرچه آواز رباب است مخالف با شرع
راستی او ره تحقیق به عشاق نمود

در گل تیره ما گشت نهان خورشیدی
روی خورشید به گل چون بتوانم اندود

ما چو عودیم بر آتش، مکش از پا دامن
کز وفا دود برآید چه زیانت زان دود؟

عمر ما کم شد و عشق تو فزون پنداری
کانچه کم گشت زعمرم همه در عشق فزود

آنچنان نازکی ای گل که اگر با تو نسیم
دم زند، روی تو چون لاله شود خون آلود

دیده ما به خیال لـ*ـب عنابی تو
بس که از جام زجاجی عنبی می‌ پالود

بنشستیم پس پرده تقوی، عمری
ناگهان باد هوا آمد و آن پرده ربود

سود سلمان همه این است که سر بر در تو
سود و سرمایه خود را چه زیان کرد و چه سود


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟
در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟

رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان
آری دلا هر کسوتی، بر قامتی زیبا بود

آنکس که آرد در نظر، روی چنان و همچنان
عقلش بود بر جا عجب گر عقل او بر جا بود

من در شب سودای او، دل خوش به فردا می‌کنم
لیکن شب سودای او ترسم که بی فردا بود

گرچه سخن راندم بلند، از وصف قدش قاصرم
هر چیز کاید در نظر، قدش از آن بالا بود

گفتم که بالای خوشت، اما بلایی می‌دهد
گفتی: بلی در راه ما، این باشد و آنها بود

او ریخت خون چشم من، دامن گرفت از خون مرا
او می‌کند بر ما ستم، لیکن گنـ*ـاه از ما بود

تابی ز شمع روی او، گر در تو گیرد مدعی!
آنگه بدانی کزچه رو پروانه نا پروا بود؟

در آب می‌جستم تو را دل گفت: کای سلمان بیا!
در بحر عشقش غوص کن، کان در درین دریا بود


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
دوشم آن گلچهره در آ*غو*ش بود
حبذا وقتی که ما را دوش بود

لـ*ـب به لـ*ـب، رخسار بر رخسار بد
رو به رو، آ*غو*ش بر آ*غو*ش بود

هرچه آن جز باده بد، مکروه گشت
آنچه غیر از دوست بد، فرموش بود

از می لعل لـ*ـبش تا صبحدم
بانگ «هایاهای و نوشانوش» بود

از نشاط جرعه پیمان ما
عقل و جان سرمست و دل مدهوش بود

از خروش ما فلک بد در خروش
تا خروس صبحدم خاموش بود

زهره و خورشید را از رشک ما
بر فلم خون جگر بر جوش بود

صبح ناگه از سر ما برگرفت
پرده پب را که آن سرپوش بود

عزم رفتن کرد حالی دلبرم
آن هم از بد گفتن بد گوش بود

ریخت سلمان در پیش، از دیدگان
گوهری کز لطف او، در گوش بود


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند
گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود

گفتم که چرا مهر تو را ماه بگردید؟
گفتا که فلک بر من بد مهر به کین بود

گفتم که قرین بدت افکند بدین روز
گفتا که مرا بخت بد خویش قرین بود

گفتم که بسی جام تعب خوردی ازین پیش
گفتا که شفا در قدح باز پسین بود

گفتم که تو ای عمر مرا زود برفتی
گفتا که فلانی چه کنم عمر همین بود؟

گفتم که نه وقت سفرت بود چو رفتی
گفتا که مگر مصلحت وقت درین بود


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود
سروی ار سرو سهی را عنبرین گیسو بود

ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم فال
روز و ماه ما مبارک، فال ما نیکو بود

ز آفتاب روی خوبت، دیده من خیره گشت
خیره گردد دیده جایی کافتاب از رو بود

سرو قدت راست جابر جویبار چشم و دل
حبذا باغی که سروش این چنین دلجو بود

بس که دم خوردم به بویت، گر نمایم حال دل
غنچه آسا در دلم خون بسته تو بر تو بود

ما به سودای سر زلف تو چون گردیم خاک
باد گردی کآورد زان خاک عنبر بو بود

زحمت سلطان مده بسیار و بگذار ای رقیب!
تا ندیم مجلس گل بلبل خوش گو بود


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
دی دیده از خیال رخش بازمانده بود
گلگون اشک در طلبش گرم رانده بود
افتاده بود دل به خم چین زلف او
شب بود و ره دراز هم آنجا بمانده بود
دل رفته بود و ما پی دل تا بکوی دوست
بردیم از آنکه او همه ره خون فشانده بود
دل دیده خواست تا ببرد، خون گرفته بود
جان خواستم بدهم، غم ستانده بود
می‌خواستم که عمر عزیزت کنم نثار
نقدی عزیز بود ولیکن نمانده بود
در خط شده ز خال سیاه مبارکش
کش نیش لـ*ـب طره سلمان نشانده بود
خالش به جای خویش گرفتم نشسته بود
بیگانه خط نامه سیه را که خوانده بود


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا