خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید
حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید

برق جمال خرمن پندار ما بسوخت
لعلت خیال پرده اسرار ما درید

زلفت مرا ز حلقه زهاد صومعه
زنار بسته بر سر کوی مغان کشید

خود را زدند جان و دلم بر محیط عشق
بیچاره دل غریو شد و جان به لـ*ـب رسید

اسرار عشقت از در گفت و شنید نیست
سری است ابوالعجب که نه کس گفت و نه شنید

خرم کسی که بر سر بازار عاشقی
جان در غمت بداد و غمت را به جان خرید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید
اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

دید میان دل و دیده که خونست اشک
جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

هر دو جهان دل به باد، که خواهد مگر
از طرف آن بهار، بوی هوایی دمید

مقصد و مقصود دل، جز دهن تنگ او
نیست دریغا که هست، مقصد دل ناپدید!

گر تو چو شمعم کشی، از تو نخواهم نشست
ور تو به تیغم زنی، از تو نخاوهم برید

از می و مطرب مکن، مدعیا منع من
تا غزلی‌تر بود، قول تو خواهم شنید

بر در ارباب دل، از در رحمت در آی
کانکه به جایی رسید، از در رحمت رسید

فتح رفیق کلید، دانی سلمان چراست؟
کز بن دندان کند، خدمت در چون کلید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید
لله الحمد که آن ذره به خورشید رسید

این همان ذره خاکی هوادار شماست
که به جان، روز ازل، مهر شما می‌ورزید

وین همان بلبل خوش گوست که در باغ وصال
سالها بر گل رخسار شما می‌نالید

روز رخسار تو شد در شب زلفت پیدا
صبحدم فاتحه‌ای خواند و بران روی دمید

پای من در سر کوی تو نیاورد مرا
که مرا رغبت موی تو به زنجیر کشید

آن سیه روی کدام است که روی از تو بتافت
مگر آنکس که چو زلفت تو سرش می‌گرید

سر ما راه سر کوی تو خواهد پیمود
لـ*ـب ما خاک کف پای تو خواهد بـ*ـو*سید

گر بخواهند بریدن سر ما، چون زلفت
ما دگر یک سر مو از تو نخواهیم برید

باز توفیق عنان بر طرف سلمان تافت
چون رکاب آمد و رخ بر کف پایت مالید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
ما رقمی می‌کشیم، تا به چه خواهد کشید
ما قدمی می‌زنیم، تا به چه خواهد رسید

قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست
هر که دویی در میان دید یکی را دو دید

کفر سر زلف توست، قبله آتش پرست
دید رخت کاتشی است، آتش از آن رو گزید

من ز جهان بگذرم، وز تو نخواهم گذشت
ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید

در همه بحری دهند، جان به امید کنار
لیک درین بحر ما، نیست کناری پدید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟
یا ز نادیدنت این دیده غم دیده چه دید؟

به امیدی که رسد در تو دل خام طمع
سالها دیگ هـ*ـوس پخت و به آخر نرسید

قصه این دل دیوانه درازست و مپرس:
که در آن سلسله زلف پریشان چه کشید؟

قصه راز تو مردیم و نگفتیم به کس
بشنو این قصه که هرگز به جهان کس نشنید

عاشق صورت توست آینه و این صورت
هست در چهره آیینه چو خورشید پدید

سر زلف تو مرا توبه نامـ*ـوس شکست
چشم سرخوش تو مرا پرده سالوس درید

جرعه در دور تو رسمی است که نتوان انداخت
خرقه در عهد تو عیبی است که نتوان پوشید

دشمنان گر همه کردند زبان چون شمشیر
نیست ممکن که مرا از تو توانند برید

خواست تا شرح فراق تو نویسد سلمان
حال دل در قلم آمد ز قلم خون بچکید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
پیر من از میکده بویی شنید
دست زد و جامه سراسر درید

خرقه ازان شد که فرو شد به می
خرقه صدپاره که خواهد خرید؟

جان که غمش خورد و رسیدم به لـ*ـب
رفت دلم تا به چه خواهد رسید؟

مشرب صافی حقیقت کسی
یافت که او دردی درش چشید

دردی دن را که دوای دل است
درد گرفتیم بباید کشید

شور می و ساغر از آن روز خاست
کان نمکین لـ*ـب، لـ*ـب ساغر مکید

تلخ حدیثی است تو را دلنواز
تنگ دهانیست تو را کس ندید

سایه صفت، با همه افتادگی
در عقب وصل تو خواهم دوید

عشق تو تا ظل همایون فکند
طوطی عقل از سر سلمان پرید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید
که در برابر روی تو روی بنماید

چو شانه دست به دندان اگر برم شاید
که شانه در سر زلف تو دست می‌ساید

لطیفه‌ایست دهان تو تا که دریابد
دقیقه‌ایست میان تو تا که بگشاید

عروس گل ز جمال تو چون خجل نشود
سپیده دم که به گلگونه رخ بیاراید

سر مرا ز سعادت به دولت عشقت
جز آستان درت هیچ در نمی‌باید

عروس خاطر سلمان که با لـ*ـبت پیوند
کند هر آیینه زین گونه گوهری زاید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
بگو ای ماه تا سـ*ـاقی ز می مجلس بیاراید
که خورشید جهان‌آرا به دولتخانه می‌آید

به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی
به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید

ز راه موکبت نرگس، به چشمان خار برچیند
ز باد دامنت نسرین، به عارض گرد بزداید


همایون گلشنی کانجا ازین ماهی کند منزل
مبارک روضه‌ای کان را چنین سروی بیاراید

خیال سرو بالایت در آب و گل نمی‌گنجد
مقام و منزل جانان به غیر از دل نمی‌شاید

خنک بادی که از خاک سر کوی تو بر خیزد
خوشا جانی کز انفاس خوشش جانی بیاساید

سری دارم به سودای تو مستغنی ز هر بابی
که غیر از درگه وصل تو هیچش در نمی‌باید

سر شوریده را سلمان از آن رو می‌نهد بر کف
که در پایش کشد چون زلف اگر تشریف فرماید

در آن مجلس که چشم یار جام حسن گرداند
کسی گر باده پیماید حقیقت باد پیماید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید
وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید

در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی
قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید

دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون
کاین رنگ زرقم از دل، زنگی نمی‌زداید

بردار برقع از رو، کایینه درونم
جز صورت جمالت نقشی نمی‌نماید

عشق است هر دم افزون، گویی که هر چه ما را
از عمر می‌شود کم در عشق می‌فزاید


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

سرپرست بخش کتاب
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
ناظر کتاب
  
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,560
امتیاز واکنش
30,930
امتیاز
473
سن
16
زمان حضور
206 روز 13 ساعت 54 دقیقه
چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید
به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من
اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی
چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد
به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم می‌باید

چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید

اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را
خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا