خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت

برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان
بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت

ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه
درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت

توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم
ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت

به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم
که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت

بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان
که این معامله، موقوف دولت است و هدایت

تو پادشاهی و ما را که بنده‌ایم و رعیت
ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت
عید صاحب نظران، طاق خم ابرویت

گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح
خود که داند به جهان، قدر شب گیسویت

گوشه ماه ز برقع بنما، تا چو هلال
شود انگشت نمای همه عالم، رویت


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
آن پری چهره که ما را نگران می‌دارد
چشم با ما و نظر، با دگران می‌دارد

زیر لـ*ـب می‌دهم وعده، که کامت بدهم
غالب آن است که ما را به زبان، می‌دارد

دوش گفتم که غمت، جان مرا داد به باد
گفت ای ساده، هنوزت غم جان می‌دارد

رایگان، چون سر و زر در قدمش، می‌بازم
سر چرا بر من شوریده، گران می‌دارد؟

اغی گل از حال دل بلبل بیچاره بپرس
تا این همه فریاد و فغان می‌دارد؟

گر به دیدار تو فرسوده‌ای، آسوده شود
مایه حسن رخت را چه زیان، می‌دارد؟

خبرت نیست که در باغ جمالت، همه شب
چشم من آب گل و سرو روان می‌دارد

رفته بود از سر قلاشی و رندی، سلمان
چشم سرمست تو‌اش، باز بر آن می‌دارد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد
به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد

ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین
سحر گهان، به من آورد، دوش قاصد باد

نسیم « سلمه الله » اگر چه بود سقیم
به من رسید و من خسته را، سلامت داد

مرا تو جان عزیزی و جان توست، عزیز
هزار جان عزیزم، فدای جان تو باد

مزاج سر و تو را استقامتی است، تمام
ز هیچ باد و هواییش، انحراف مباد

قد بلند تو از بهر جان درازی خویش
بسی چو سرو سهی کرد بندگان، آزاد

از آنک جشم من از طلعت تو محجوب است
چو اشک مردم چشم خودم، ز چشم افتاد

همی کند به دعاهای نیمه شب، یادت
به پرسشی چه شود گر کنی، ز سلمان یاد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
در ازل، عکس می لعل تو در جام، افتاد
عاشق سوخته دل، در طمع خام افتاد

جام نمام ز نقل لـ*ـب تو، نقلی کرد
راز سر بسته خم، در دهن خام افتاد

خال مشکین تو بر عارض گندم گون دید
آدم آمد ز پی دانه و در دام افتاد

باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود
صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد

دوش بر کشتن عشاق، تفال می‌کرد
اولین قرعه که زد، بر من بد نام افتاد

سوسن اندر چمن، آزادی قدش می‌کرد
نارون را ز حسد، لرزه بر انـ*ـدام افتاد

صنم چین، به جمال تو، تشبه می‌کرد
نام معبودی از آن روی، بر اصنام افتاد

عشقم از روی طبق، پرده تقوی برداشت
طبل پنهان چه زنم، طشت من از بام افتاد

دوش سلمان به قلم، شرح دل خود، می‌داد
آتش اندر ورق و دود، بر اقلام افتاد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد
خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد

خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم
خانه، خیال تو داشت، مدخل خوابی نداد

سرخوش شدم بر درش، باز به یک جرعه می
حرمت سرخوشی نداشت، داد خرابی نداد

آمدمش تشنه لـ*ـب، بر لـ*ـب دریای وصل
بر لـ*ـب دریا مرا، شربت آبی، نداد

بر سر خوانش شبی، رفتم و کردم سوال
هیچ صلایی نزد، هیچ جوابی نداد

هیچ دلی در نیافت، نعمت روز وصال
تا به فراقش نخست، تاب عذابی نداد

نیست متمع کسی، کانچه بدست آمدش
در ره شاهد نباخت، یا به شرابی نداد

آنکه سر کوی اوست، عین روان را سراب
وعده سلمان چرا، جز به سرابی نداد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
تحریر شرح شوقت، طومار، بر نتابد
تقریر وصف حالم، گفتار، بر نتابد

من بارها کشیدم، بار فراق، بر دل
ترسم که دل ضعیف است، این بار، بر نتابد

یاران مهربان را، رسم است، جور یاران
بر تافتن ولیکن، این بار، بر نتابد

ای یار بشنو از من، گر می‌کنی، جفایی
با یار خویشتن کن، کاغیار بر نتابد

از های و هوی رندان زاهد چه ذوق یابد
این نکته سرخوش داند، هوشیار بر نتابد

کی در دماغ عاشق، سودای عقل گنجد
آری سر قلندر، دستار بر نتابد

آنکس رخ تو بیند، کز خود، نظر بدوزد
هر چشم خویشتن بین، دیدار بر نتابد

در روی یار سلمان، کم کن سخن، که نازک
درد سر حکایت، بسیار، بر نتابد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
اگر روزی، نگارم را سوی بستان، گذار افتاد
همانا بر گل رویش، چو من، عاشق، هزار افتد

بخندد غنچه بر لاله، چو لعلش، در کلام آید
بپیچد بر سمن سنبل، چو زلفش، بر عذار افتد

زرشک لاله رویش، سمن بر خاک، بنشیند
ز شرم سنبل زلفش، بنفشه، سوگوار افتد

به گرد دیده می‌گردد که تا روی و لـ*ـبش بیند
دل من زان میان، ترسم، که نا گه بر کنار افتد

هرآنکس کان لـ*ـب و دندان چو یاقوت و در بیند
ز چشمش بی گمان لولو و لعل آبدار افتد

ور از چین لـ*ـب زلفش، صبا، بویی به باغ آرد
چمن از نکهتش، بر لادن و مشک تتار افتد

بیفتد بار اندوه فراقش، از دل سلمان
ورا گر نزد آن تنگ شکر یک لحظه، بار افتد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نه تنها، بر سر کوی تو ما را، کار، می‌افتد
که هر روی در آن منزل، ازین، صد بار می‌افتد

به بویت باد شبگیری، چنان سرخوش است، در بستان
که چون زلفت ز سرخوشی، بر گل و گلزار، می‌افتد

به خون مردم چشمم، شماتت کم کن، ای دشمن
چه شاید کرد، مردم را ازین، بسیار می‌افتد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,109
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
من امروز، از میی مستم، که در ساغر نمی‌گنجد
چنان شادم، که از شادی، دلم در بر نمی‌گنجد

ز سودایت برون کردم، کلاه خواجگی، از سر
به سودایت که این افسر، مرا در سر، نمی‌گنجد

بران بودم که بنویسم، مطول، قصه شوقت
چه بنویسم، که در طومار و در دفتر، نمی‌گنجد

به عشق چنبر زلفت، چه باک، از چنبر چرخم
سرم تا دارد این سودا، در آن چنبر، نمی‌گنجد

همه شب، دوست می‌گردد، به گرد گوشه دلها
که جز تو در دل تنگم، کسی دیگر، نمی‌گنجد

حدیثی زان دهن گفتم، رقیبم گفت: زیر لـ*ـب
برو سلمان، که هیچ اینجا، حکایت در نمی‌گنجد


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا