خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
با صدای مائده از جا پریدم:
- به چی فکر می‌کنی پرنسس؟
لبخندی برای دل‌خوشی مائده زدم و زمزمه کردم:
- به همه‌چی و هیچ‌چی.
چشم‌هاش رو روی صورتم گردوند و گفت:
- بازم رضا نه؟
لبخندم جمع شد. مائده اون‌قدرها هم که فکر می‌کردم ساده نبود.
- منظورت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
نگاهی به اتاق‌ها انداختم و زیر لـ*ـب زمزمه کردم:
- باز هم برگشتی سر نقطه اول شهنازخانم.
سمایی، مسئول خوابگاه، با دستش به‌سمت اتاق اشاره کرد و گفت:
- این اتاق توئه؛ شیش‌تا تـ*ـخت داره.
به اتاق نگاهی انداختم. تقریباً بیست‌متر بود با کمدی زنگ‌زده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
***
با واردشدنم به اتاق، موجی از گرما به صورتم برخورد کرد.
- سلام شهناز.
با شنیدن صدای آشنایی به‌سمت چپ برگشتم و در کمال تعجب، شخصی رو دیدم که اصلاً انتظار دیدنش رو نداشتم. پریا!
لبخند مصنوعی زدم و سعی کردم بهت توی چشم‌هام رو پنهون کنم.
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
روی تـ*ـخت نشستم و نفسم رو فوت کردم. گوشم درد گرفته بود از بس که پریا حرف زده بود. فردا شروع مدرسه‌ها بود. دلم نگاه‌های پر از تحقیر معلم‌ها رو نمی‌خواست. با یاد مصطفوی چهارستون تنم لرزید. دادهای رفعت سر کلاس ریاضی، اخم‌وتخم‌‌های سماواتی. سرم رو روی بالشت کوبیدم و زیر لـ*ـب زمزمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
روبروی تخته‌سیاه ایستادم. آب دهنم رو دوباره قورت دادم که رفعت تشر زد:
- زود باش دیگه!
گچ سفیدرنگ رو با دست‌های لرزونم برداشتم و روی تخته کشیدم که صدای قیژ وحشتناکی داد؛ جوری که دندون‌هام انگار سِر شد. اعدادی رو که از ذهنم می‌گذشت روی تخته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
لبخندی به پریا زدم و زمزمه کردم:
- خوبی خوشگل‌خانم؟
بهم نگاهی کرد. چشم‌هاش از غم پر بود. هیچ‌وقت ندیده بودم که پریا غمگین یا ناراحت باشه. همیشه شاد بود و می‌خندید. همیشه خوش بود. به‌جز اون روزی که برای اولین‌بار باهم صحبت کردیم. زمزمه کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
لبخندی به فرنوش زدم و دستش رو محکم فشردم. لبخندی بهم زد و زیر گوشم گفت:
- با رضا اومدی؟
چشم‌هام رو با خوشحالی بازوبسته کردم. امروز جمعه بود و همراه با رضا از خوابگاه اومدیم بیرون تا بیایم شهر و باقی وسایل عقد رو بخریم. به فرنوش که توی اون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
مانتوم رو روی جالباسی انداختم و آستین پیراهن مشکی‌رنگم رو بالا زدم. فرنوش وسایل رو جلوی رضا گذاشت و گفت:
-بیا شاه‌داماد، اینم وسایلی که امروز خریدیم. فقط موند لباس عروس که فردا با همدیگه می‌ریم می‌خریم.
شانس آورده بودم که فردا به‌خاطر تولد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
زیر لـ*ـب هی به خودم امیدواری می‌دادم که نرفته، من رو فراموش نکرده. تک‌ به تک، جا به جای خونه رو گشتم؛ اما نبود. روی پله‌ها نشستم. خنده‌دار بود و شاید هم گریه‌دار؛ اما من باز هم فراموش شدم. رضا فراموشم کرد. چرا نیست؟اگه هست کجاست؟ دست‌هام رو توی همدیگه قفل کردم تا از شدت لرزشش جلوگیری کنم. بهشون نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر

DENIRA

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
21/7/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
4,656
امتیاز
198
محل سکونت
تهران
زمان حضور
0
نویسنده این موضوع
لباس دنباله‌دار و شیکی بود. روی آستین‌هاش خیلی با پولک تزئین شده بود. قسمت دامنش چین‌چین بود و لای هر چین از پولک و منجوق پر شده بود. خیلی به پوست سفیدم می‌اومد. فرنوش به در تکیه داده بود و زیر لـ*ـب گفت:
- خیلی بهت میاد.
راست می‌گفت. واقعاً...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، ZaH'ra، The unborn و یک کاربر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا