نویسنده این موضوع
عمه خندید و زیر لـ*ـب گفت:
- ای شیطون! آخه این چه کاری بود که کردی؟
چاییم رو هورت کشیدم و با هیجان تعریف کردم:
- وای عمه نمیدونی! یه پسره دیلاقی بود. اصلا نگاش رو از گل فرش مون برنداشت، مثلا میخواست بگه چشم پاکه. مامانش هم که نمیدونی عمه، خدای اعتماد...
- ای شیطون! آخه این چه کاری بود که کردی؟
چاییم رو هورت کشیدم و با هیجان تعریف کردم:
- وای عمه نمیدونی! یه پسره دیلاقی بود. اصلا نگاش رو از گل فرش مون برنداشت، مثلا میخواست بگه چشم پاکه. مامانش هم که نمیدونی عمه، خدای اعتماد...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: