نویسنده این موضوع
دفتر کوچیکم رو باز کردم و همونطور که اشک توی چشمهام حلقه زده بود، شروع به نوشتن کردم. دستهام میلرزیدن؛ خودکار هی توی دستم تکون میخورد.
«امروز... امروز از همون اولش هم نحس بود. نحسی که شاخ و دم نداره! یهو آوار میشه روی سرمون و وقتی که به خودمون میایم، میبینیم زیر یهعالمه آوار گیر کردیم. اولش که...
«امروز... امروز از همون اولش هم نحس بود. نحسی که شاخ و دم نداره! یهو آوار میشه روی سرمون و وقتی که به خودمون میایم، میبینیم زیر یهعالمه آوار گیر کردیم. اولش که...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: