نویسنده این موضوع
کارهای عروسی زودتر از اونچه که من و حسین فکر میکردیم پیش رفت. با توافق دوتامون، عروسی رو توی خونهی ما میگرفتیم و حنابندون رو توی خونهی حسین.
توی این چندمدت هیچخبری از رضا نبود. کم آورده بود؟ نمیدونم. چندینبار فرنوش رو دیده بودم؛ اما...
توی این چندمدت هیچخبری از رضا نبود. کم آورده بود؟ نمیدونم. چندینبار فرنوش رو دیده بودم؛ اما...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان آن شب سیاه | DENIRA کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: