خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار

چه دور باید بودن همی ز روی نگار

بهار من رخ او بودو دور ماندم ازو

برابر آمد بر من کنون خزان و بهار

اگر خزان نه رسول فراق بود چرا

هزار عاشق چون من جدا فکند از یار

ببرگ سبز چنان شادمانه بوددرخت

که من بروی نگارین آن بت فرخار

خزان در آمد و آن برگها بکند و بریخت

درخت ازین غم چون من نژند گشت و نزار

خدای داند کاندر درختها نگرم

ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار

کسیکه او غم هجران کشیده نیست چو من

ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار

مرا رفیقی امروز گفت: خانه بساز

که باغ تیره شدو زردروی و بی دیدار

جواب دادم و گفتم درخت همچو منست

مرا ز همچومنی ای رفیق باز مدار

من و درخت کنون هر دوان بیک صفتیم

منم ز یار جدا مانده و درخت از بار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگار یار من و دوست غمگسار شود

بفر خدمت درگاه میر شیر شکار

امیر عالم عادل محمد محمود

قوام دولت و دین محمد مختار

ستوده پدر خویش وشمع گوهر خویش

بلند نام و سر افراز در میان تبار

همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر

چو من ستایش او را همی کند تکرار

هر آن پسر که پدر زان پسر بود خشنود

نه روز او بد باشد نه عیش اودشوار

پسر که دانا باشد بر از پدر بخورد

بخاصه از پدر پیش بین دولت یار

امیر عادل، داناترین خداوندست

بزرگوارترین مهتر و مهین سالار

نه برگزاف سپه را بدو سپرد پدر

نه خیره گفت که لشکر نگه کن و بشمار

کسی که ره برداندر حدیث های بزرگ

در این حدیث مر او را سخن بود بسیار

خدایگان جهان را درین سخن غرضست

تو این سخن را زنهار تا نداری خوار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
من این غرض بتوانم شناخت نیک ،ولی

دراز کردن قصه بهر سخن بچه کار

هر آن حدیث که من گفته ام بچندین شعر

پدید خواهد شد مرخلق را همی هموار

بسی نمانده که شاه جهان ببار آید

مصاف و موکب او را بصد هزار سوار

نگر شگفت نیاید ترا ازین سخنان

بر این هزار دلیلست بل هزار هزار

ملک نهاد و ملک همت و ملک طلعت

چنو کجاست یکی از همه ملوک بیار

اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب

خدایگانی یابد امیر دارد کار

نکو دلست و نکو سیرت و نکو مذهب

نکو نهاد و نکو طلعت و نکو کردار

دل و زبان و کف او موافقندبهم

گه وفا و گه بخشش و گه گفتار

کنار باشد باران نوبهاری را

فضایل وهنرش را پدید نیست کنار

بسا کسا که رسید از عطا و نعمت او

چنانکه من بتوانایی و بدستگزار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
چنان شدم ز عطاهای او که خانه من

تهی نباشد روزی ز سایل و زوار

چه چیز دانم کرد و چه شکر دانم گفت

زمین چگونه کند شکر ابر باران بار

ازان عطا که بمن داد اگربمانده بدی

به سیم ساده بر آوردمی در و دیوار

بوقت بازی، اندر سرای، کودک من

بسان خشت همی باز گسترد دینار

بشکر او نتوانم رسید پس چکنم

ز من دعا و مکافات زایزد دادار

همیشه تا نشود خاک عنبر اشهب

همیشه تا نشود سنگ، لؤلؤ شهوار

همیشه تا ندمد در میان سوری مورد

همیشه تا ندمد بر کنا رنرگس خار

عزیز باد و بر او اینجهان گرفته سکون

امیر با دو بدو مملکت گرفته قرار

کجا موافق او را نشست باشد تـ*ـخت

کجا مخالف او را قرار باشد دار

فلک مساعدو بازو قوی و تیغش تیز

خدای ناصر و تن بی گزند و بی آزار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر

تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر

هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز

بنداند به عیان تاش نگویی به خبر

چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود

آن خداوند سخا گستر بسیار هنر

که توانستی آن صید بسر برد جز او

که توانستی آن شغل جز او برد بسر

هیچ خاطر نتوان کرد مر این حال صفت

کی بود خاطر کس را بچنین جای خطر

صید گاه ملک دادگر عالم را

باز نشناختم امروز همی از محشر

از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد

گرد دشتی که بصد ره نپرد مرغ بپر

از دد و دام همه دشت چنان گشت روان

که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصر

مرغ از آن پره برون رفت ندانست همی

ز استواری که همی پره زدند آن لشکر

ملک عالم عادل پسر شاه جهان

میر ابو احمد محمود سر افراز گهر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
در میان پره در تاخت، کمان کرده بزه

جفت باعزت و بادولت و با فتح و ظفر

از چپ و راست شکاری همی افکند بتیر

تا بیفکند شکاری بی اندازه و مر

ناوک او چو برون جستی از پهلوی رنگ

سفری کردی چندان که کند چشم سفر

عزم دیدم چو خسک کرده، ز بس پیکان، پشت

کرگ دیدم چو سغر کرده، ز بس ناوک، بر

این همی رفت و همه روی پر از خون دو چشم

وان همی گفت وهمه سـ*ـینه پر از خون جگر

راست گفتی که شکسته سپه خانندی

پیش محمود شه ایران در دشت کتر

گور خر بودهمه دشت در افکنده بهم

همه را دوخته پهلو وبر و سـ*ـینه و سر

هیچ شه را بجهان صید گهی بود چنین؟

هیچ شه کرد چنین صید بآفاق اندر

راست گفتی که بدین روز همی در نگرم

کوبر آهیخته بد پیش صف اندر خنجر

همچنان کاین گله گور درین دشت فراخ

لشکر دشمن او خسته و افکنده سپر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
این ز کوپال گران خوردن، مغفر همه پست

وان ز خون دل و از خون جگر جوشن تر

در دل هر یک، از ناوک او سیصد راه

دربر هر یک، از نیزه او سیصد در

لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او

لـ*ـب پر از خنده ودلها همه پر ناز و بطر

من در آن فتح یکی مدح برو خوانده بدیع

مدح او خوانده وزو یافته بسیاری زر

فال نیکو زدم، «ارجو» که چنین باشد راست

تا زنم او راهر روز یکی فال دگر

تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ

تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر

نابتابش نبود نجم سها همچو سهیل

تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر

کامران باش و به نهمت رس و بی انده زی

شادمان باش و ز جان و ز جوانی برخور


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نبود عاشقی امسال مر مرا در خور

کنون که آمد بر خط نهاد باید سر

مرا تو گویی کز عشق چون حذر نکنی

کسی نمای مرا کو کند ز عشق حذر

اگر بدست منستی حذر، چنان کنمی

که رفته بود می از دست او به روم و خزر

بر آسمان ز غم عاشقیست اختر من

بر آن گری که مر او را چنین بود اختر

تو گویی این دل من جایگاه عشق شده ست

نه جایگاه که لشکرگهی پر از لشکر

هنوز عشق کهن خانه باز داده نبود

که عشق تازه بدر باز کوفت حلقه در

خدای جز دل من عشق را پدید کناد

دری، اگر بجهان اندرون دریست دگر

اگر بشهد و شکر ماند آن حلاوت عشق

ملول گشتم و سیر آمدم ز شهد و شکر

دلم تباه شدستی ز عشق اگر شب و روز

زمدح خسرو جزوی نکرد می از بر

امیر عالم عادل محمد محمود

که روزگار بدو باز یافت عدل عمر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بزرگواری کز روزگار آدم باز

چو او و چون پدر او ملک نبود دگر

چو علم خواهد گفتن سپند باید سوخت

که بیم چشم بدان دور باد از ان مهتر

بخوب سیرتیش گر بخواهدی، کندی

مصنفی بزمانی دو صد کتاب سیر

خدای در سراو همتی نهاد بزرگ

چنانکه گنج به رنجست از آن و دل به فکر

هر آنکه همت داده ست طاقتی بدهاد

چنانکه باشد باهمتی چنان درخور

بیابد آخر سلطان زیاد اونظرش

بکام خویش رسد میر و ماهمه یکسر

یکان یکان هم از اکنون همی پدید آید

بر این حدیث گواهی دهد دوات گهر

ایا بمرتبت وقدر و جاه افریدون

ایا بمنزلت و نام نیک اسکندر

چرا دوات گهر داد شاه شرق بتو

در این حدیث تأمل کن و نکو بنگر

دوات را غرض آن بودکاندر و قلمست

قلم برابر تیغست بلکه فاضل تر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیامد، آنچه ز نوک قلم پدید آمد

ز تیغ و خنجر افراسیاب و رستم زر

قلم بساعتی آن کارها تواند کرد

که عاجز آید از آن کارها قضا و قدر

قلم بود که ز جایی بتو سخن گوید

که مرغ اگر زبرش بگذرد بریزد پر

ملوک را گه و بیگاه پیش دشمن خویش

قلم بمنزلت لشکری بود بیمر

بسا سپاه گرانا که پی سپار شدند

ز جنبش قلمی تار و مار وزیر و زبر

ملوک را قلم و تیغ برترین سپهیست

بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر

بنای ملک به تیغ و قلم کنند قوی

بدین دو چیز بود ملک را شکوه وخطر

همه شهان و بزرگان و خسروان جهان

بدین دو چیز جهان را گرفته سر تاسر

گهی زنوک قلم، گنج کن ز خواسته پر

گهی به تیغ، زمین کن ز خون دشمن تر

دوات را غرضی بود و همچنین غرضست

در آن طویله گوهر که یافتی ز پدر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا