خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار

خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار

شبی که اول آن شب نوشیدنی بود و سرود

میانه سرخوشی و آخر امید بـ*ـو*س و کنار

نه شرم آنکه ز اول بکف نیاید دوست

نه بیم آنکه بآخر تباه گردد کار

میی بدست من اندر، چو مشکبوی گلاب

بتی بپیش من اندر ، چو تازه روی بهار

بتی که خانه بدو چون بهار بود و نبود

شگفت، ازیراکز بت کنند خانه بهار

بجعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره

بجای هر گره او شکنج وحلقه هزار

بتی که چشم من از بس نگار چهره او

نگار خانه شد، ار چه پدید نیست نگار

ز حلقه های سیه زلفش ار بخواستمی

نماز بام زره کرده بودمی بسیار

برابر دو رخ او بداشتم می سرخ

ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار

چو شب دو بهره گذشت، از دو گونه سرخوش شدم

یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشان سرخوشی در من پدید بود و بتم

همی نمود به چشم سیه نشان خمار

چو سرخوش گشتم و لـ*ـختی دو چشم من بغنود

ز خواب کرد مرا ماهروی من بیدار

بنرم نرم همی گفت روز روشن شد

اگر بخسبی ترسم که بگذرد گه بار

بشاد کامی شب را گذاشتی بر خیز

بخدمت ملک شرق روز را بگذار

مرا بخدمت خسرو همی فرستد دوست

که گویدم که چنین بت مخواه و دوست مدار؟

بروی ماند گفتار خوب آن مهروی

فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار

بر من آن بت بازار نیکوان بشکست

کجا چنان بت باشد؟ که را بود بازار؟

گر او عزیزتر از دیده نیست در دل من

نعوذبالله نزدیک میر بادم خوار

امیر عادل باذل، محمد محمود

که حمد و محمدت آنجاست کو بود هموار

بلند نام همام از بلند نام گهر

بزرگوار امیر از بزرگوار تبار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
سخاوت و کرمش را پدید نیست قیاس

فضایل وهنرش را پدید نیست شمار

ز نامور پدر آموخته ست فضل و هنر

چنانکه از گهر آموخته ست شیر شکار

کند بنوک سنان بند ملک دشمن سست

کند بنوک قلم سد مملکت ستوار

نظام مملکت آید ز جنبش قلمش

چنانکه دایره خیزد ز گردش پرگار

گر از کفایت گویی؟ چنوکه هست؟ بگو؟

ور از سخاوت گویی؟ چنو کجاست ؟ بیار؟

میان بخل و میان کف گشاده او

چو کوه روی کشیده ست جود او دیوار

شتاب شاهان باشد به گرد کردن زر

شتاب میر به خشنود کردن زوار

شهان خزانه نهند، او خزانه پردازد

نه زانکه دستگهش لاغرست و دخل نزار

ولیک آنچه در آرد ببخشد و بدهد

سخاوت این سان دارد ،کفایت این مقدار

اگر همی رسدی دست او بهمت او

کمینه بخشش او بدره بودی و قنطار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بکام و همت و نهمت رسیده گیرش دست

بدولت پدر و عون ایزد دادار

بنام ایزد شاهنشهیست روز افزون

امید خلق همیدون بدو گرفته قرار

بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت

بجای هر کس او را ایادی و کردار

چو روزکار بودکار چون نگار کند

بروزگار توان کرد کارها چو نگار

سیاه سنگی اندر میان سنگ کهی

بروزگار شود گوهری چو دانه نار

خدایگان جهان را ببر کشیدن او

عنایتیست که او را پدیدنیست کنار

فزوده شاه جهاندار در ولایت او

دو سه ولایت و هر یک توابعش بسیار

ترا نمایم سال دگر دگر شده حال

چنانکه گویی: احسنت! راست گفتی پار

امیرشاد و بدو بندگان او همه شاد

مخالفان همه باگرم وانده و تیمار

من ایستاده و شعری همی سرایم خوب

چنانکه کرد نباید بآخر استغفار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
وگر ز راست ستغفار خواهد ایزد ما

من آن کنم که در او راست گفته ام اشعار

دروغ گفتم لیکن نه ناتوانی بود

که در نمایش فضلش نداشتم دیدار

چنانکه هست ندانستمش تمام ستود

جز این نبود مرا در دروغ دستگزار

دروغ گوید هر کس که گوید اندر فضل

چو شاه شرق و چنو خلق باشد از دیار

بروز معرکه زین پر دلی و پر جگریست

که یک سواره شود پیش لشکری جرار

بتیر در بر شیران ره پیاده کند

چنانکه در دل پیلان بنیزه راه سوار

همیشه تا دل آزاد مرد جای وفاست

چنانکه هست صدف جای لؤلؤ شهوار

امیر عالم عادل بکام خویش زیاد

ز بخت شاد و ز ملک و ز عمر برخوردار

گهی بتیغ ستاننده فراخ جهان

گهی بتیر گشاینده بلند حصار

نصیب او طرب و عیش زین مبارک عید

نصیب دشمن او: ویل و وای و ناله زار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
ای دل تو چه گویی که زمن یاد کند یار

پرسد که چگونه ست کنون یار مرا کار

گوید که مرا چاکرکی بود وفاجوی

گوید که مرا بندگکی بود وفادار

اندوه خورد، کو غم من خورد همی دی

اندیشه برد، کو بر من بود همی پار

نی نی که من او را دلکی نازک دیدم

از بهر مرا بر دل نازک ننهد بار

او را نتوان گفت که اندوه مرا خور

کان رامش دل نیست به اندوه سزاوار

عاشق منم اندوه مرا باید خوردن

ای عشق همه دردی واندوهی و تیمار

با این همه درد دل و اندوه چه بودی

گر دور نبودی زمن آن لعبت فرخار

تا چشم من از دیدن آن ماه جدا شد

انده مرا هیچ کران نیست پدیدار

چون زیر شدم زرد و نزار از غم هجرش

از من چه عجب داری گر ناله کنم زار

حال دل خود گویم نی نی که نه نیکوست

در مدح امیر انده دل گفتن بسیار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
شهزاده محمد ملک عالم عادل

بو احمد بن محمود آن علم خریدار

آن بر همه شاهان بشرف سید وسرور

آن بر همه میران بهنر مهتر و سالار

برنا و به برنایی اندر هنر وی

عاجز شده پیران جهاندیده بیدار

پیری که بسالی سخنی خام نگوید

باشد بر او خام و سبک سنگ و سبکسار

در علم چنانست که او داند و ایزد

در جود چنانست که من دانم و زوار

زو پرس همه مشکل ودشوار جهان را

زیرا که بر او نبود مشکل و دشوار

صد نکته مثل در دو سخن با تو بگوید

وین معجزه زو دیدم، صد بار، نه یکبار

با این همه فضل و هنر و مملکت و عز

همچون ملکان نیست پر از کینه و جبار

هر چند جهان سخت فراخست ولی هست

پیش دل او تنگ تر از نقطه پرگار

یارب چه دلست آنکه در او گم شد و ناچیز

چیزیکه به شش روز نهاد ایزد دادار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
داند همه چیزی جز از آن چیز که راهش

یکسو بود از ملت پیغمبر مختار

حقا که ندارد بر او دنیا قیمت

والله که ندارد بر او گیتی مقدار

منت ننهد برتو بکردار فراوان

داند که زمنت بشود رونق کردار

گر مملکت خویش بتو بخشد گوید

تقصیر همی باشد معذور همی دار

چو شاکری از نعمت او شکر گزارد

از شرم دو رخسار کند همچو گل نار

در تخته بنام ادبا دارد اثواب

در بدره بنام شعرا دارد دینار

اندر خور آن همت و آن نعمت و آن دل

طاقت جز از این باید یارب تو پدیدآر

او نام نکو جسته برنج از دل نازک

والله که بود نام نکو جستن دشوار

از بهر نکو نامی گفتار من و تو

بردل ننهد رنج مگر مردم هشیار

آنکو طلبد نام نکو باید کردن

با دیو به روز اندر سیصد ره پیکار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بر بیهده کس را نستایند و مر او را

از ریگ، ستاینده فزون بینم هموار

اندر خوی او گر خللی بودی، بیشک

پنهان بنماندی و بگفتندی ناچار

چشم بد ازو دور کناد ایزد کورا

چیزی نشناسم که نداد ایزد جز عار

نظاره گر آن چیز بگوید که ببیند

از میر همه فضل و هنر گوید نظار

ای شمسه ملک پدر و زینت عالم

ای نعمت اهل ادب و دولت احرار

آیین همه چیز تو داری و تودانی

آیین مه مهر نگهدار و بمگذار

آن کن که بدینوقت همیکردی هر سال

خز پوش وبکاشانه شو از صفه و فروار

فرمای که پیش تو بسازند حصاری

از آهن و پولاد مر او را درو دیوار

آتش بدو اندر فکن و عود فرو ریز

تا عود بگویم که چه گفته ست ببازار

از خانه ببازار همی گشتم یک روز

ناگاه فتادم به یکی کلبه عطار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
عطار بکلبه در، با عود همی گفت

کاصل تو چه چیزست و چه چیزی زبن و بار

گفتم بگو ای عود که یک ذره ز عنبر

به باشد و خوشتر بود از عود بخروار

عنبر نه هماناکه چنین یارد گفتن

گفتی و خطا گفتی عذر آر و ستغفار

ای عرض تو بر چشم تو چون دیده گرامی

ای مال تو بر چشم تو چون دشمن تو خار

از عود گنهکارتر امروز بر من

آنست که شک دارد در هستی جبار

ز آتش بکن ای شاه مکافات گناهش

آتش بود ای شاه مکافات گنهکار

تا وقت خزان زرد بود باغ چو زر نیخ

تا وقت صبا سبز بود باغ چو زنگار

تا کوه چو مصمت بود اندر مه آذر

تادشت چو وشی بوداندر مه آذار

دلشاد زی وکامروا باش و طرب کن

با طرفه نگاری چو گل تازه بگلزار

هر روز یکی دولت و هر روز یکی عز

هر روز یکی نزهت و هر روز یکی یار

صد مهر مه دیگر بفزای بشادی

در دولت سلطان جهانگیر جهاندار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا