خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
لقب آن به که بماند به خداوند لقب

سخت نیکوست تو را این لقب معنی‌دار

ای امیر هنری، وی ملک روز افزون

ای به فرهنگ و هنر بر همه شاهان سالار

تا بیاقوت تنک رنگ بماندگل سرخ

تابه بیجاده گل رنگ بماند گل نار

تا دل تازه جوانان به جهان شاد بود

شادبادی ز جوانی و جهان برخوردار

سائلان را زتو سیم آید و زائر را زر

دوستان را ز تو تـ*ـخت آید و دشمن را دار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
دی ز لشکر گه آمد آن دلبر

صد ره سبز باز کرد از بر

راست گفتی بر آمد اندر باغ

سوسنی از میان سیسنبر

گرد لشکر فرو فشاند همی

زان سمن بوی زلف لاله سپر

راست گفتی که بر گذرگه باد

نافه ها را همی گشاید سر

باد، زلف سیاه او برداشت

تاب او باز کرد یک زدگر

راست گفتی ز مشک بر کافور

لعبتانند گشته بازیگر

چون مرا دید پیش من بگریخت

آن، سرا پای سیم ساده پسر

راست گفتی یکی شکاری بود

پیش یوز امیر شیر شکر

میر ابواحمد آنکه حشر نمود

مر ددانرا به صید گاه اندر

راست گفتی که صید گاهش بود

اندر آن روز نایب محشر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بکمرهای کوه، مردان تاخت

تا بتازند رنگ را ز کمر

راست گفتی که رنگ تازانرا

اندر آن تاختن بر آمد پر

بانگ برخاست از چپ و از راست

کوه لرزید و گشت زیر و زبر

راست گفتی بهم همی شکنند

سنگ خارا بصد هزار تبر

تازیان اندر آمدند ز کوه

رنگ و جز رنگ بیکرانه ومر

راست گفتی و صیفتانندی

روی داده سوی وصیفت خر

حلقه ای ساخت پادشاه جهان

گرد ایشان ز لعبتان خزر

راست گفتی که دشت باغی گشت

گرد او سرو رست سر تاسر

همه گمگشتگان همی گشتند

اندرآن دشت عاجز و مضطر

راست گفتی هزیمتی سپهند

خسته و جسته و فکنده سپر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیش خسرو، بتان آهو چشم

یک بیک را بدوختند جگر

راست گفتی مخالفان بودند

پیش گردنکشان این لشکر

هر که را میر خسته کرد بتیر

زانجهان نزد او رسید خبر

راست گفتی که تیر شاه گشاد

زینجهان سوی آنجهان ره و در

وز دگر سو در آمدند بکار

شرزه یوزان چو شیر شرزه نر

راست گفتی مبارزان بودند

هر یکجا جوشنی سیاه به بر

رنج نادیده کامکار شدند

هر یکی بر یکی بنیک اختر

راست گفتی که عاشقانندی

نیکوانرا گرفته اندر بر

همه هامون ز خون ایشان گشت

لعل چون روی آن بت دلبر

راست گفتی بفر دولت میر

سنگ آن دشت گشت سرخ گهر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
پس بفرمود شاه تاهمه را

گرد کردند پیش او یکسر

راست گفتی سپاه دارا بود

کشته پیش مصاف اسکندر

بنهادند شان قطار قطار

گرهی مهتر و صفی کهتر

راست گفتی که خفته مستانند

جامه هاشان ز لعل سیکی تر

چون ملکشان بدید، از آن سه یکی

به حشم داد: و مابقی به حشر

راست گفتی ز بهر ایشان بود

آن شکار شگفت شاه مگر

شادمان روی سوی خیمه نهاد

آن شه خوب روی نیک سیر

راست گفتی نبرده حیدر بود

بازگشته به نصرت از خیبر

شاد باد آن سوار سرخ قبای

که همی آن شکار برد بسر

راست گفتی که آفتابستی

بجهان گسترانده تابش و فر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهار چیز گزین بود خسروان را کار

نشاط کردن چوگان و رزم و بزم شکار

ملک محمد محمود آمد و بفزود

بر این چهار بتوفیق کردگار چهار :

نگاه داشتن عهد و بر کشیدن حق

بزرگ داشتن دین و راستی گفتار

جز این چهار هنر، صد هنر، فزون دارد

کزین چهار هنر، هر یکی فزون صدبار

چو داد دادن نیکو، چو علم گفتن خوب

چو عفو کردن مجرم، چو بخشش دینار

هنر فراوان دارد ملک، خدای کناد

که باشد از هنر وعمر خویش برخوردار

چنانکه او ملکست و همه شهان سپهش

همه ملوک سپاهند و او سپهسالار

ز جمله ملکان جهان که داند کرد

هزار یک زان کان شهریار گیتی دار

بیک شکار گه اندر، من آنچه زو دیدم

ترا بگویم خواهی کنی گر استفسار

بدشت برشد روزی بصید کردن ومن

ز پس برفتم با چاکران و با نظار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز دور دیدم گردی بر آمده بفلک

میان گرد مصافی چو آهنین دیوار

امیر پیش و گروهی شکار اندر پیش

بتیر کرده بر ایشان فراخ دشت حصار

همی فکندبه تیر و همی گرفت به یوز

چو گرد باد همی گشت بر یمین و یسار

بیکزمان همه بفکند و پس به حاجب گفت

که هرچه کشته تیر منست پیش من آر

ز بامدادان تا نیمروز حاجب او

میان دشت همی گشت با هزار سوار

بر استران سبک پی همی نهاد سبک

شکارها که برو تیر برده بودبکار

بماندمرکبش و استران بمانده شدند

ز بس دویدن تیز و ز بس کشیدن بار

هنوز پنج یکی پیش میر برده نبود

از آن شکار که از تیر میر شد کشتار

چو پشته پشته شداز کشته پیش روی امیر

فراخ دشتی چون روی آینه هموار

ز چشم آهو چون چشم دوست شد همه دشت

ز شاخ آهو چون زلف تابداده یار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد

فرو نشستم و بگریستم بزاری زار

در آرزوی دو زلف ودو چشم آهوی خویش

چو چشم شیران کردم ز خون دیده کنار

ز چاکران ملک چاکری بدید مرا

همی ندانم بونصر بود یا کشوار

برفت و گفت ملکرا که فرخی بگریست

بصیدگاه تو بر چشم آهویی بسیار

چو بازگشت همیبرد سوی خیمه خویش

ز خون دیده کناری عقیق دانه نار

مگر که آهو چشمست یار او که شده ست

بچشم آهو بر چشمهاش باران بار

ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید

ز آهوان چو نگاری ز بتکده فرخار

دراز گردن و کوتاه پشت و گرد سرین

سیاه شاخ و سیه دیده ونکو دیدار

بچشمش اندر گفتی کشیده بودستی

بسحر سرمه خوبی و نیکویی سحار

بمن فرستاد آنرا و معنی آن بوده ست

که شادمان شو و اندوه دل براین بگسار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدین کریمی و آزادگی که داند بود

مگر امیر نکو سیرت نکو کردار

چه جایگاه شگفتست و کیست از امرا

سزای ملک جز آن آفتاب فخر تبار

در آنچه خواهد دادن خدای عرش بدو

چنین هزار جوانرا کرا بود مقدار

همی ندانی کاین دولتی چگونه قویست

تواین حدیث که گویم، نگر نداری خوار

رسد بجایی ملک محمد محمود

که کس بنشنید از ملک احمد مختار

یکان یکان همه فردا ترا پدید آید

تو گوش دار و ببین تا چگونه گردد کار

هنوز خاقان در خدمتش نبسته کمر

هنوز قیصر بر درگهش نکرده نثار

هنوز نامه او با خوانده نیست بر فغفور

هنوز خطبه او کرده نیست در بلغار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 11 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
هنوز نایب او با دبیر و مستوفی

خراج مغرب را برگرفته نیست شمار

هنوز پیشرو روسیان بطبع نکرد

رکاب او را نیکو بدست خویش بشار

هنوز رود سرایان نساختند به روم

ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار

هنوز طوف نکرده ست و سر بسر بنگشت

چنانکه باید گرد جهان سکندر وار

بسی نمانده که کار جهان چنین گردد

بکام خویش رسیده من و همه احرار

همیشه تا نبود گل بروزگار خزان

چنانکه میوه نباشد بروزگار بهار

خدای ناصر او باد و روزگار بکام

فلک مساعد و گیتی برو گرفته قرار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا