خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بکاخ اندرون صفه های مزین

در صفه ها ساخته سوی منظر

یکی همچو دیبای چینی منقش

یکی همچو ارتنگ مانی مصور

نگاریده بر چند جابر، مصور

شه شرق را اندر آن کاخ، پیکر

بیکجای در رزم و در دست زوبین

بیکجای در بزم در دست ساغر

وزان کاخ فرخ چواندر گذشتی

یکی رود و آب اندر و همچو شکر

برفتن ز تیزی چو فرمان سلطان

بخوردن ز خوشی چو عیش توانگر

نه چرخست و اجزای او چون ستاره

نه ابرست و آوای او همچو تندر

اگر بگذرد بر سرش مرغ، موجش

بیالاید اندر هوا مرغ را پر

بدینسان بباغ اندرون باز بینی

یکی ژرف دریا مر او را برابر

روان اندرو کشتی وخیره مانده

ز پهنای او دیده آشناور


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
زمینش بکردار بیشینه (؟) کرده

کران تا کرانش بکردار مرمر

بدو اندرون ماهیان چون عروسان

بگوش اندرون پر گهر حلقه زر

دکانی برآورده پهلوی دریا

بدان تا در آن می خورد شاه صفدر

یمین دول شاه محمود غازی

امین ملل خسرو بنده پرور

شه خوب صورت، شه خوش سیرت

شه خوب منظر، شه خوب مخبر

بمردی فزاینده عز مؤمن

بشمشیر کاهنده کفر کافر

ز بهر قوی کردن دین ایزد

همی گردد اندر جهان چون سکندر

زهی بزم را ابر دینار قطره

زهی رزم را خسرو و رزم گستر

تو آنی که هرچ از تو گویم بمردی

نیوشنده از من کند جمله باور


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشان تو نایافته شهریارا

نه ماهیست در بحر و نه مرغ دربر

مزور بود جز ترا نام شاهی

چو جز مر ترا نام مردی مزور

بهندوستان آنچه تو پار کردی

براهل سلاسل نکرده ست حیدر

تهی کردی از پیل هندوستان را

ز بس تاختن بردی آنجا زایدر

ز دو پادشا بستدی بر دو منزل

بیک تاختن هفتصد پیل منکر

همی تا ببزم اندرون نیک یابی

گل تازه را، باز ناکرده از بر

خدایت معین با دو دولت مساعد

جهان زیر فرمان تو تا بمحشر

خوشا کاخ و باغا که داری بشادی

در آن کاخ می خور، وزان باغ بر خور


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

وز غنایم خانه شان چون کشتی آکنده ز بار

شاخ کرگانشان بود میخ طویله در سفر

چنگ شیرانشان بود تعویذ اسبان در شکار

بگذرند از رودهای ژرف چون موسی ز نیل

بر شوند از کنده چون شاهین بدیوار حصار

کوکب ترکش کنند از گوهر تاج ملوک

وز شکسته دست بت بردست «بت رویان » سوار

از سر بت بند مصحف ها همی زرین کنند

وز دو چشم بت دو گوش نیکوانرا گوشوار

تیغ ایشان دست یابد با اجل در یک بدن

اسبشان بازی کند با شیر دریک مرغزار

هر که چون محمود پشتی دارد اندر روز جنگ

چون سر لشکر مقدم باشد اندر کار زار

لشکر او پیش دشمن ناکشیده صف هنوز

او بتیغ از لشکر دشمن بر آورده دمار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
من ملک محمود را دیدستم اندر چند جنگ

پیش لشکر خویشتن کرده سپر هنگام کار

مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی

پشت لشکر اوست در هیجا بحق کردگار

پیش ایزد روز محشر خسته بر خیزد ز خاک

هر که از شمشیر او شد در صف دشمن فکار

نیست از شاهان گیتی اندرین گیتی چو او

وقت خدمت حق شناس و وقت زلت بردبار

هر زمان افزون ز خدمت شاه پاداشی دهد

خادمان خویشرا، وینرا عجب کاری مدار

آنچه کرده ست از کرم با بندگان امروز او

با رسولان کرد خواهد ذوالمنن روز شمار

هر یکی را در خور خدمت ثیابی دادخوب

خلعتی کو را بزرگی پود بود و فخر تار

زنده گردانید یکسر نام خویش و نام فخر

نیست گردانید یک یک نام ننگ و نام عار

جان شیرین را فدای آن خداوندی کنند

کز پس ایزد بودشان بهترین پروردگار

از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ

یکدل و یک رای باشند و موافق بنده وار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
وقت فتح از بخشش نیکو بودشان ملک ومال

وقت بزم از خلعت نیکو بودشان یادگار

بخششی کان دخل شاهان بودی اندر باستان

خلعتی کان خسروان را بودی اندر روزگار

پیش خسرو روز خدمت چون خزان اندر شود

باز گردند از فراوان ساز نیکو چون بهار

از نوازشهای سلطان دل پر از لهو و طرب

وز کرامتهای سلطان تن پر از رنگ و نگار

بر میانشان حلقه بند کمرها شمش زر

زیر ران با ساز زرین مرکبان راهوار

از تفاخر وز بزرگی و زکرامت بر زمین

زیر نعل مرکبانشان مشک برخیزد غبار

زینهمه بهتر مر ایشان راهمی حاصل شود

چیست آن، خوشنودی شاه و رضای کردگار

با چنین نیکو کرامت ها که می بینند باز

بیش ازین باشد کرامتشان امید از شهریار

وانگهی زیشان نباشد نعمت سلطان دریغ

نعمتی کو را بر آن کرده ست یزدان کامگار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نعمتش پاینده بادو دولتش پیوسته باد

دولت او بیکران و نعمت او بی کنار

بندگان وکهتران را حق چنین باید شناخت

شاد باش ای پادشاه حقشناس حقگزار

راست پنداری خزینه خسروان امروز شاه

بر رسولان عرضه کرد و بر سپه پاشید خوار

کز در میدان او تا گوشه ایوان او

مرکب سیمین ستامست و بت سیمین عذار

هر نو آیین مرکبی زان کشوری کرده پریش

هر بتی زان صد بت زرین شکسته در بهار

آن بکشی زینت میدان خسرو روز جنگ

وین بخوبی شمسه ایوان خسرو روز بار

آن برزم اندر نبشته پیش او دشت نبرد

وین ببزم اندر گرفته پیش او جام عقار

از فراوان دیدن هرای زر امروز گشت

دیده اندر چشم هر بیننده ای زر عیار

کی بود کردار ایشان همبر کردار او

کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار

ای یمین دولت عالی و ملت را امین

دولت از تو با سکون و ملت از تو با قرار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
عزم تو کشور گشا و خشم تو بدخواه سوز

رمح تو پولاد سنب و تیغ تو جوشن گذار

موی بر انـ*ـدام بدخواهت زبان گردد همی

از پی آن تا زشمشیر تو خواهد زینهار

یک سوار از خیل تو، وز دشمنان پنجاه خیل

یک پیاده از تو وز گردنکشان پانصد سوار

هم سخاوت را کمالی هم بزرگی را جمال

هم شجاعت راجلالی هم شریعت را شعار

تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر

تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار

تا ز دیبا بفکند نوروز بر صحرا بساط

تا ز دریا بر کشد خورشید بر گردون بخار

دیر باش و دیر زی وکام جوی وکام یاب

شاه باش و شاد زی و مملکت گیر و بدار


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

چه خواهد عاشق از معشوق دلبر؟

چه دانی دوستی را حدو غایت ؟

مقدر باشد آن یا نامقدر؟

چه باشد علت کردار معشوق؟

بجای عاشقی معشوق پرور

مرا زینگونه فکرتهاست بسیار

اگر دانی سخنهاگو ازین در

مر او را گفتم: ای پرسنده! احسنت

نکو پرسیدی و زیبا ودرخور

بپرسیدی ز حد و غایت عشق

جوابی جزم خواهی و مفسر

می آن گویم که دانم، ور ندانم

مرا از جمله جهال مشمر

که داند عشق را هرگز نهایت

سؤالی مشکل آوردی و منکر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

~MobinA~

مدیر آزمایشی قلمرو خون آشام
مدیر آزمایشی
  
عضویت
7/1/24
ارسال ها
1,247
امتیاز واکنش
4,626
امتیاز
153
سن
17
محل سکونت
دیار خیالات
زمان حضور
56 روز 12 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بر من عشق را غایت بجاییست

که کس کردنش نتواند مقرر

چنان باید که نکند هیچ عاشق

حدیث حاسد معشوق باور

بوقت خلوت اندر پیش معشوق

چو کهتر باشد اندر پیش مهتر

مسخر گشته معشوق باشد

وگرچه عالمش باشد مسخر

ز بهر دوستی بالای معشوق

پرستد سایه سرو و صنوبر

ز بهر رنگ و بوی جعد معشوق

نباشد ساعتی بی سنبل تر


اشعار فرخی سیستانی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا