خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سطح این رمان از نظر شما

  • عالی

    رای: 8 100.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    8

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
100
امتیاز واکنش
873
امتیاز
103
سن
23
زمان حضور
4 روز 17 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
«مـهرو»

چندین ساعت از حضور من داخل تاکسی می‌گذشت. چندین ساعت بود که مغزم مدام مرثیه می‌خواند و مرا به هر گناهی محکوم می‌کرد.
چندین ساعت بود که استخوان‌های بدنم بی‌حرکت همانند مجسمه‌ای ساکن، مات و مبهوت مانده بودند. داخل این ماشین پلک‌هایم مدام روی هم می‌افتاد و خواب، تازیانه‌اش را بر وجودم می‌کوباند اما حتی ذرّه‌ای استراحت، برایم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tiralin، HASTI❅، Essence و 4 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
100
امتیاز واکنش
873
امتیاز
103
سن
23
زمان حضور
4 روز 17 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
راننده‌ای که حالا می‌دانستم سیرت پاکی دارد، برای ثانیه‌ای دو دستش را بالا آورد و حس‌های قشنگی که در وجودش، زبانه می‌کشید را برایم آرزو کرد.
- انشالله موفق باشی دخترم، این رو بدون در پَس این دلتنگی کلی موفقیت در انتظارته.
با بغض لبخندی زدم و چشم‌های لبالب تشکرم را از آینه‌ی ماشین، به چشم‌های تیره‌اش سپردم.
- شما خیلی مثل پدرم حرف...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: MēLįKąღ، Tiralin، HASTI❅ و 2 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
100
امتیاز واکنش
873
امتیاز
103
سن
23
زمان حضور
4 روز 17 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از گذر ماشینی که تا چند لحظه‌ی پیش تنها مأمن‌گاه آسایش و آرامشِ من شده بود، من ماندم و دلی شکسته... .
من ماندم و حصار خون‌آلود ترس، من ماندم مقابل درب خانه‌ای که نمی‌دانستم چه کسی در آن‌جا انتظار مرا می‌کشد!
من دیگر نه توانی برای پیشروی داشتم و نه جرئتی برای عقب نشینی گویی همین‌جا، در همین نقطه همه چیز برای من به اتمام رسیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشویق
  • عالی
  • جذاب
Reactions: -FãTéMęH-، HASTI❅، daryam1 و یک کاربر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
100
امتیاز واکنش
873
امتیاز
103
سن
23
زمان حضور
4 روز 17 ساعت 28 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن چشمان سیه رنگ گویی انباریِ انباشته از باروت بودند، به‌قدری عداوت پشت پلک‌هایش می‌لغزید که هرآن امکان داشت از ماشین پیاده شود و به‌جای عذرخواهی از من، مرا به باد کتک بگیرد!
بی‌توجه به چهره‌ی آشفته‌ی من، بی‌توجه به آدمی که منتظر عذرخواهی کوتاهی از جانبش بود؛ همان قسمت کوچک شیشه‌ی پایین آمده‌ی ماشین را بالا کشید.
نمی‌دانستم این چه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: HASTI❅، -FãTéMęH- و MēLįKąღ
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا