خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

سطح این رمان از نظر شما

  • عالی

    رای: 5 100.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌دانستم کلمه‌ی "خب" چه‌گونه از مابین لـ*ـب‌هایم به بیرون درز کرد اما من، همین صوتی که از حنجره‌ام برخاست را نشنیدم.
فقط می‌خواستم غزل زودتر به حرف آید، تا بگوید و من دردهایم را در کفه‌ی ترازو قرار دهم.
مگر حُزن دیگری هم سنگین‌تر از دیشب وجود داشت!
فکر نکنم، نداشت.
من جامه‌ی درد را دیشب بر تن کردم.
غرل انگشتان دستش را درهم پیچاند، نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
کاغذ را کف دست‌هایم مچاله کردم و در همان حین با آستین‌ بارانی‌ام، نم اشک را از نگاهم پس زدم.
دیگر نمی‌دانستم چه‌چیزی درست است و چه‌چیزی غلط!
دیگر نمی‌دانستم باید بمانم یا این گونه وهم‌آلود از این شهر متواری شوم!
دلم به ماندن نبود و مغزم هم با رفتن مشکل داشت. از طرفی نمی‌دانستم اگر پدر غزل این موضوع را می‌فهمید چه بلایی سرش می‌آورد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
گلوله‌های بی‌اَمان باران، مجالی برای دیدن تصویر غم‌انگیز مقابل را به چشم‌هایم نمی‌داد و فقط، بر وجود این دخترک مغموم شلیک می‌کرد و شلیک.
شعله‌های برافروخته‌‌ی روحم، گویی هیچ‌گاه درمانی نداشت و هرگز از هیزم این آتش، کاسته نمی‌شد!
لغزش انـ*ـدام‌های منجمد شده‌ام به‌کل از کنترلم خارج شده و حتی این دیده‌گان رنجور، هنوزهم حضور ماشین پلیس را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Mitra_Mohammadi، daryam1 و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
بازهم مُهر سکوت بر لـ*ـب‌هایم نشست و گویی کلمات، از نگاه شرمگینم پایین می‌چکید! چه‌قدر سخت است آن‌همه فریادی که دقایق قبل، حنجره‌ام را می‌شکافت تمامش سکوت شود و سکوت.
چه ظالمانه‌است آن همه اتفاق تلخ تنها در وجود من خلاصه شود و این‌گونه به اتمام برسد.
اصلاً مگر پاشا بی‌گنـ*ـاه بود؟ چرا تمام این گنـ*ـاه‌ها بر سر من آوار شد؟ چرا آدمِ بد این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Mitra_Mohammadi، Essence و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
او می‌خواست مرا به قعر سیاهی بسپارد؟ او می‌خواست دردانه‌اش را به‌خاطر اتفاقات غیر عمد دیشب به طناب زمخت دار پیشکش کند! چه‌طور این حجم از اتفاقات اخیر را هضم کنم! مگر این دختر دیگر قدرتی برای زنده ماندن هم داشت؟
لـ*ـب‌هایم را با دو دست فشردم تا صدای زجه‌های گوش‌خراشم از خانه به بیرون درز نکند، تا دیگر همسایه‌ها از این مصیبت باخبر نشوند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Mitra_Mohammadi، Essence و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان سدّ راهم شد و صورت غرق در اشکم را میان دست‌های منجمد شده‌اش، قاب گرفت.
- مرگ من... مهرو... مرگ من... نرو...
بابا هم تا سدّ بزرگی برای قدم‌هایم دید، سنگ عظیم الجثه‌ی دیگری مقابل گام‌هایم قرار داد.
- اگه پاهام سالم بود، اگه جونی برای راه رفتن داشتم دستت رو می‌گرفتم، نمی‌ذاشتم از پیشم بری.
این هق‌هق‌های کذایی اَمانم را بریده بود،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Mitra_Mohammadi، Essence و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل تا مخالفت و ترس مرا از رفتن به تهران شنید، به‌سرعت سعی کرد آن‌همه تشویشی که درونم رویانده بود را از ریشه، قطع کند.
- مهرو من یه ساعت پیش داشتم برای دیوار حرف می‌زدم؟ اگه نفس پاشا قطع بشه می‌خوای چی‌کار کنی هان؟ با پلیسا بشینید دور هم وسط خرمای مراسم ختم پاشا گردو بذارید؟
یکم عاقل باش مهرو خیلی داری برای رفتن پافشاری می‌کنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، نویسنده خسته، Essence و 7 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
«آرسین»

تبر، فریبنده‌تر از هرلحظه مابین انگشتان دستم می‌رقصید. ماهر بودم و این تجربه از عصیان روحم نشأت می‌گرفت. این هنر تماماٌ از طغیان زهر کشنده‌ی جانم، رنگ می‌گرفت.
به هیزمی که روی کنده‌ی درخت نارون خودنمایی می‌کرد، خیره ماندم.
اکنون جزء تلف کردن قدرت بازوهایم، راه دیگری نداشتم. حالا فقط زورم به همین هیزم ناچیز مقابلم می‌رسید.
تبر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Essence، Tiralin و 6 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی‌توجه به ذرّات ریز خاکی که روی تشک سپید رنگ تجمع کرده بود، سرم را چرخاندم و روی همین خاکی که به‌ظاهر آن را تمیز کرده بودم، گذاشتم.
این ساعات آخری که در این کلبه، جانم را شارژ می‌کردم باید کمی مغزم را سروسامان می‌دادم.
باید خود را در برابر آن آتش‌های شعله‌ کشیده و تنش‌های متعدد آماده می‌کردم.
پشت پلک‌هایم از خستگی گویی تهی و خالی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Essence، daryam1 و 6 نفر دیگر

_nazanin_

شاعر آزمایشی
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/1/24
ارسال ها
78
امتیاز واکنش
719
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
3 روز 21 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌دانستم آرش دوباره می‌خواهد ذهن مرا از آن‌همه گرد و غبار پاک کند، سعی داشت فکر مرا از بند و زنجیر آزاد کند اما حتی دیگر او هم موفق نبود. این سعی و جدال برای زدودن افکارم بی‌فایده بود.
تکان محکم‌تری به صندلی دادم که صدای قیژقیژش همانند هشدار، داخل کلبه پیچید.
- مرثیه نخون آرش، منتقلت رو بردار ببر بیرون یه سیخ جوج برام بزن گشنمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان تلالو هور | _nazanin_ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: †CEMETERY†، Essence، Tiralin و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا