بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

-FãTéMęH- · 5/7/24

#پارت329

خریدها را روی کانتر گذاشته و به رد کیسه‌های خرید روی دستم نگاه می‌کنم. کاملا قرمز شده بود.
- گفتم چندتاش‌و بده من، ببین دستات‌و چیکار کردی؟
صدای پر از حرصش در‌ کنارم، باعث می‌شود سر بلند کرده و به اویی که دست به کمر با اخم نگاهم می‌کرد، نگاه کنم. قیافه‌ی بامزه‌اش باعث می‌شود، دلم بخواهد همین الان میان...

-FãTéMęH- · 5/7/24

#پارت330

زمان به سرعت طی می‌شود و حالا نزدیک به ساعت هفت است و بوی خوش لازانیا کل خانه را فرا گرفته است.
اردلان هر چند دقیقه یک بار نگاهی به فر می‌اندازد و می‌گوید:
- به به، ببین چه خوشگل و طلاییه! آدم دوست داره همین الان همشو یه لقمه کنه.
یک شکمو تمام عیار است. تمام وسایل پذیرایی روی میز وسط مبلمان جا خوش می‌کنند...

-FãTéMęH- · 6/7/24

#پارت331

با رسیدنشان، رسم مهمان‌نوازی را به جا می‌آورم و بعد از سلام و خوش‌آمدگویی، همه را به داخل هدایت می‌کنم. در را بسته و به صدای آن‌ها گوش می‌سپارم.
وارد سالن شده‌اند و در حال صحبت با آرام هستند. راحت و بدون هیچ رودربایستی. کاش من نیز همانند آن‌ها راحت می‌بودم! منی که به عنوان صاحب منزل، این گونه دستپاچه و...

-FãTéMęH- · 6/7/24

#پارت332

فائزه چشم‌غره‌‌ای به او می‌رود و یک ظرف لازانیا را برمی‌دارد:
- هیچ وقت آدم نشدی!
به سمت میز می‌آید و ظرف را روی کانتر قرار می‌دهد و با اخم نگاهم می‌کند. دلیل اخمش را نمی‌فهمم. حس می‌کنم کار اشتباهی انجام داده‌ام که خود از آن بی‌خبرم.
آرام او را کنار می‌زند:
- چیکار می‌کنی؟ برو بهشون بگو بیان.
فائزه...

-FãTéMęH- · 7/7/24

#پارت333

زمزمه می‌کند:
- خوبی؟
نیمچه لبخندی به رویش می‌زنم:
- خوبم.
نگاهی به بقیه انداخته و یک قدم جلو می‌آید. نگرانی را در صدایش حس می‌کنم:
- اگه تاریکی اذیتت می‌کنه... .
- یه چراغ روشنه, مشکلی ندارم.
نگران سر تکان می‌دهد:
- پس چرا اومدی این‌جا؟
وقتی این بار دست بالا می‌برم، لرزشی نمی‌بینم و خداروشکر می‌کنم که...

-FãTéMęH- · 7/7/24

#پارت334

نگاهم سریع به روی آرام می‌نشنید. دعا دعا می‌کنم، قبول نکند، گویی خدا صدایم را می‌شنود:
- همین‌جا راحت‌ترم.
می‌خواهم لبخند بزنم، ولی فائزه یک‌دفعه دستش را کشیده و او را بین خود و عماد می‌نشاند:
- تافته جدا شده نشو.
آرام با نفس عمیقی دست به سـ*ـینه نگاهش به روی کارت‌های وسط می‌نشیند. لبخند پیروزمندانه‌ای بر...

-FãTéMęH- · 8/7/24

#پارت335

غلتی زده و دستم را روی پیشانی‌ام قرار می‌دهم. از درد شدیدش ابروهایم در هم گره می‌خورد و زمزمه می‌کنم:
- آخ سرم!
روی تـ*ـخت می‌نشینم و پیشانی‌ام را با هر دو دستم محکم می‌گیرم و می‌فشارم. با ظاهر شدن چند صحنه، دستانم از حرکت می‌ایستند و چشمانم با ضرب باز می‌شوند. کم‌کم سرم را بالا می‌آورم و نگاهم دور تا دور...

-FãTéMęH- · 9/7/24

#پارت336

اصلا نمی‌دانم چگونه زمان می‌گذرد و هوا کاملا تاریک شده و تمام چراغ‌های خیابان‌ها روشن می‌شوند. سرم را بین دستانم می‌گیرم و می‌فشارم. سردرگمی و بلاتکلیفی یکی از بدترین حس‌هایی موجود است.
صاف نشسته و بار دیگر دستم را تا نزدیکی آیکون می‌برم و با نفس عمیقی آن را می‌فشارم، اما هنوز اولین بوق نخورده که سریع...

-FãTéMęH- · 10/7/24

#پارت337

سرش را تکان می‌دهد:
- اوهوم.
آب دهانم را قورت می‌دهم و لـ*ـب بالایم را محکم گاز می‌گیرم و به سختی می‌گویم:
- می‌تونم بپرسم چطور آدمی بود؟
لیوان را روی میز قرار می‌دهد و یک دستش را در دست دیگرش قرار می‌دهد:
- خوب با یه جلسه که نمیشه یه آدم‌و شناخت.
چندین بار پلک می‌زنم و نگاهم را از او نمی‌گیرم. لبخند می‌زند...

-FãTéMęH- · 11/7/24

#پارت338

با هیجان می‌گوید:
- بگو دیگه.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خود، چشمانم را می‌بندم و آرام می‌گویم:
- دوست دارم.
نفسم را محکم بیرون می‌دهم.
با شیطنت جلو آمده و می‌گوید:
- نشنیدم.
دستی به صورت عرق‌کرده‌ام می‌کشم. نمی‌توانستم، در توانم نبود. با قلبی که تند می‌زند و تنفسی که بالا رفته است، نگاهش می‌کنم و با صدایی...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کدوم یک از گزینه‌ها در رمان خوب اعمال شده؟

جمله‌بندی و شیوه بیان

خط داستانی جدید و جذاب

توصیفات

واقعیت مداری رمان

غیرقابل پیش‌بینی بودن

زاویه دید مناسب

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین