خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون راجب رمان؟

  • عالی

    رای: 4 100.0%
  • خوب

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4
وضعیت
موضوع بسته شده است.

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان با سنگ‌ریزه‌ی زیر پاش بازی می‌کرد:
- خب قرار نیست که تا آخر عمر تنها بمونی، بالاخره یه‌ نفر وارد زندگیت می‌شه، بهتره سخت نگیری!
پوزخند زدم:
- ترجیح می‌دم تنها باشم تا یه نفر که معلوم نیست چه گذشته‌ای داشته وارد زندگیم بشه.
سرش‌ رو از روی تأکید تکون داد و دیگه هیچی نگفت. منم چیزی نگفتم.
یکم که گذشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Essence و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
- وای آخ‌جون. بخور بخور تا سرد نشده.
کیان دستش‌ رو گذاشت روی میز:
- من شام خوردم برای تو گرفتم.
سرم‌ رو گرفتم بالا و زل زدم تو چشاش:
- غلط کردی! بخور تا منم از گلوم پایین بره، زود باش وگرنه سرد بشه دیگه به درد نمی‌خوره.
لبخند محوی روی لـ*ـباش نشست:
- جدی گشنم نیست.
بدون هیچ حرکتی زل زدم تو صورتش:
- بخور گفتم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~Hasti~، Essence، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
مات‌ و مبهوت بهش زل زدم که یهو پقی زد زیر خنده.
این من رو ایستگاه کرد الان؟
- ای زهرمار! ای مرض!
اون با شنیدن فحش‌های من بیشتر می‌خندید:
- قیافت‌ رو ندیدی آخه افسون! خیلی خوب ترسیدی!
اومد جلو تا لپم‌ رو بکشه که محکم زدم رو دستش:
- دست به من نزن گفتم نکبت!
جلوی خنده‌اش رو گرفت:
- چه عصبی!
با تنفر نگاهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: ~Hasti~، Essence، YeGaNeH و 5 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیان با دستاش بازوهام‌ رو گرفت:
- چرا این‌جوری شدی تو؟ جاییت درد می‌کنه؟
ایی چقدر خنگِ! ‌‌
- خوبم، لطفا ولم کن!
هر دو دستش‌ رو ازم جدا کرد.
یه دستمال از جیب شلوارش برداشت و روی پیشونیم گذاشت:
- الان حالت خوبه؟
سرم رو تکون دادم:
- آره، فقط یه لحظه یاد بابام افتادم.
از جام بلند شدم‌ و دستمال‌ رو برداشتم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Essence و 7 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
خوشحال شد. غزل حرف هانیه‌ رو که کلی براش دل‌دل می‌کرد رو زد.
- اتفاقا راجب همین می‌خواستم باهات حرف بزنم. برات کار پیدا کردم اون‌جا، منشی دفتر رییس اصلی، منشی آقای احمدی. فکر نمی‌کردم بیای.
غزل لبخند زد:
- از خونه موندن واقعا خسته شدم، احتیاج به یه تنوع دارم، حس می‌کنم کار خوبی باشه. کِی من رو می‌بری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
هانیه خوشحال بود از این‌که تونسته برای خوب کردن حال غزل یه قدم برداره.
اما غزل؛ فقط خدا می‌دونست چی تو سرش می‌گذره، کسی چه‌ می‌دونست؟
شاید اتفاق‌های جدیدی قراره بیفته.
یه سری اتفاق غیر منتظره که هیچ‌کس نتونه جلوش‌ رو بگیره.

***
(افسون)...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
نون رو گذاشتم تو سبدِ جانونی و با استرس مدام تو خونه راه می‌رفتم. نکنه لو رفته باشن؟
وای خدا مرگم بده نکنه کامرانی بکشتشون؟
وای دارم سکته می‌کنم.
کاش خودمم باهاشون رفته بودم پایین.
نمی‌دونم چقدر گذشت، اما برای من مضطرب اندازه صدسال گذشت.
همون‌طور که از شدت ترس داشتم تو خونه راه می‌رفتم در باز شد و کیان و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدمتکار نگاه من کرد و توضیح داد:
- این‌جا اتاق شما و همسرتونه؛ اتاق برادرتونم اتاق کناری شماست.
اشاره کرد به پنجره‌ای که اون‌طرف کمدها بود:
- این پنجره هم، پنجره‌ی مشترک اتاق شما و برادرتونه، اگه کاری داشتین خبرم کنید. با اجازه.
خدمتکار بیرون رفت و منم با عصبانیت دستم‌ رو از تو دست کیان بیرون کشیدم:
- یعنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 6 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسری تا قیافه‌ی هاج‌ و واج من‌و دید شروع کرد به حرف زدن:
- قیافه‌ت چرا این‌طوریِ افسون؟ نترس بابا مهتاب خودیه!
دختره که تازه متوجه شدم اسمش مهتابِ اومد جلو دستش‌ رو آورد جلو تا باهاش دست بدم:
- من مهتابم، از آشناییت خوشبختم. تو باید افسون باشی، تعریفت‌ رو از کیان و کسری زیاد شنیدم.
کیان اومد نزدیک و ادامه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 7 نفر دیگر

فاطمه بختیاری

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
5/9/23
ارسال ها
223
امتیاز واکنش
1,643
امتیاز
153
سن
22
محل سکونت
همدان
زمان حضور
4 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
کسری چشماش‌ رو ریز کرد و نگاه مهتاب کرد:
- نه مهتاب تو این‌کارو نمی‌کنی! خیلی‌ خیلی‌ خیلی خطرناکه، ما سر جون‌ و شرافتت معامله نمی‌کنیم عزیزدلم، هرچقدر اطلاعات اون‌جاست به‌درک! تو مهم‌تری!
مهتاب چشمک‌ریزی برای کسری زد و لبخندی بهش زد تا نگرانیش کم بشه:
- نگران نباش داداشی. چیزیم نمی‌شه من حواسم به خودم هست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: masera، ~Hasti~، Arti و 7 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا