نویسنده این موضوع
لبانش آن قدر کش آمده بودند که دیگر جایی برای بزرگتر شدن آن لبخند زیبا نبود. دست هامان را در مشتش گرفته و دستانشان را تاب میداد. برعکس همیشه نگاهش در اطراف میچرخید و از این همه زیبایی جنگل لـ*ـذت میبرد. از صدای پرندگان و از آن همه سرسبزی به وجد آمده بود. خودش را بابت آن که از جنگل میترسید، سرزنش کرده و...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: