نویسنده این موضوع
کمی مکث میکند و باز ادامه میدهد:
- همون شب کمکش کردم پدرش رو ببره خونه. فکر میکردم مثل بقیه دخترها خیلی راحت با پول وا بده، ولی اینطور نشد.
لبخند تلخی میزند:
- اون شب کنار در خونشون خفتش کردم و گفتم شب رو با من وقت بگذرونه، ولی میدونی چیکار کرد؟
آرام خندید و گفت:
- زد تو گوشم. من کاملاً خشکم زده...
- همون شب کمکش کردم پدرش رو ببره خونه. فکر میکردم مثل بقیه دخترها خیلی راحت با پول وا بده، ولی اینطور نشد.
لبخند تلخی میزند:
- اون شب کنار در خونشون خفتش کردم و گفتم شب رو با من وقت بگذرونه، ولی میدونی چیکار کرد؟
آرام خندید و گفت:
- زد تو گوشم. من کاملاً خشکم زده...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: