خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در مورد رمان؟

  • عالی

    رای: 19 95.0%
  • خوب

    رای: 1 5.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    20

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمسخر در صدایش باعث یک اخم ریز میان ابروهای پرپشت متیس می‌شود. متیس لبانش را جلو آورده و بعد می‌گوید:
- برای پیدا کردنش هر کاری می‌کنم.
اورسولا دست به کمر برده و می‌گوید:
- می‌بینی که اینجا نیست.
متیس نگاهی به اطراف انداخته و می‌گوید:
- فراریش دادی.
اورسولا بدون حرف نگاهش می‌کند. متیس شمشیرش را بیرون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 10 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
اورسولا بر روی زمین می‌افتد و آه از دردش، بلند می‌شود. خیلی خون از دست داده بود. به در خانه درختی نگاه انداخته و هلن را صدا می‌زند. طلسم شکسته شده و هلن با سرعت خود را از خانه بیرون می‌اندازد. با دیدن وضعیت بد اورسولا، چشمانش گرد شده و سریع به سمتش می‌رود و کنارش می‌نشیند و نگران می‌گوید:
- حالت خوبه؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 10 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاریسا لـ*ـبش را محکم گاز گرفته و می‌گوید:
- تو اتاق، حالش زیاد رو به راه نیست.
پارسیس با تعجب به سمت اتاق رفته و می‌گوید:
- چطور مگه؟
لاریسا با او هم قدم شده و می‌گوید:
- خیلی اتفاقا افتاده که باید برات بگم.
پارسیس در اتاق هامان را باز می‌کند و با دیدن چشمان بسته و صورت عرق کرده‌اش، نگران کنارش می‌نشیند و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 10 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان بی‌حال می‌خندد و می‌گوید:
- فقط دلتنگ غذاهای خوشمزه‌ات بودم.
صدای خنده‌ی بلند پارسیس لبخند بر لـ*ـب*انش می‌آورد. پارسیس با یک سینی بزرگ پیدایش می‌شود. کنارش جا گرفته و سینی را مقابلش بر روی میز می‌گذارد:
- بفرما اینم یه غذای خوشمزه برای آقای بیمار.
لبخند می‌زند و می‌گوید:
- مرسی. خیلی خوشحالم که برگشتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 9 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی بعد، لاریسا و پارسیس در بازار شهر به اجناس مختلف چشم دوخته بودند. صدای ازدحام مردم برای لاریسا خوشآیند بود. همیشه از جاهای شلوغ بدش می‌آمد؛ ولی حالا از آن خوشش می‌آمد. انگار خلق و خویش، کلاً تغییر کرده بود.
پارسیس چند دست لباس برای دختر و پسرش گرفت؛ ولی دستان لاریسا همچنان خالی بود. چیزی نظرش را جلب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 7 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
لبخند کوچک و شادی بر لبانش نشسته و آرام آرام موهای ریتای غرق در خواب را نوازش می‌کند. رنگ صورتش برگشته و نشان‌دهنده‌ی حال بهترش بود.
کمی زخم سطحی روی صورتش دیده می‌شد که در مقابل زخم‌های تنش چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان با لبخند می‌گوید:
- خیلی خوشحالم که لاریسا تونست برای یه بار دیگه مادرش رو ببینه.
پارسیس با لبخند سر تکان می‌دهد و با هم به سمت میز رفته و پشت آن جا می‌گیرند.
ریتا تمام مدت به لاریسا زل زده و حتی یک قاشق نیز در دهانش نمی‌گذارد. لاریسا نیز به ریتا چشم دوخته و تمام دلتنگی‌اش را کم کم رفع می‌کند.
دستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
در را هل داده و داخل می‌رود. مادرش در حال جمع کردن لحاف‌های سفید است. به روی لاریسا لبخند می‌زند و لحاف تا شده را، گوشه‌ی اتاق می‌گذارد.
لاریسا اخم کمرنگی میان ابروهایش می‌نشیند و می‌گوید:
- چرا از جات بلند شدی آخه؟
ریتا به سمتش آمده و دستش را میان دستانش می‌گیرد:
- من خوبم عزیزم.
لاریسا نامطمئن می‌‌گوید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
زنی جوان و زیبا با موهای گیس کرده و لباسی خاکستری رنگ، بالای سرشان می‌ایستد و با لبخند می‌گوید:
- چی براتون بیارم؟
سلامان بدون توجه به او می‌گوید:
- یه غذای خوشمزه که شکم خالیمون رو پر کنه.
زن سر تکان داده و باز می‌گوید:
- نوشیدنی؟
سلامان این بار نیم نگاهی به او می‌اندازد و باز بی‌تفاوت می‌گوید:
- اصل غذا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 6 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان متعجب می‌گوید:
- طلسم؟ کی ریتا رو طلسم کرده؟
سلامان سر تکان می‌دهد:
- یکی از اون ماسک طلایی‌ها رو تو شهر دیدم. حتم دارم که اون ریتا رو طلسم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا