خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در مورد رمان؟

  • عالی

    رای: 19 95.0%
  • خوب

    رای: 1 5.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    20

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیرزن پوزخند زده و هامان را که حال ایستاده است، به طرف خود کشیده و مقابل خود قرار می‌دهد و چاقویی زیر گلویش می‌گذارد.
لاریسا چشمانش درشت می‌شود و نگران نگاهش با نگاه هامان درهم آمیخته می‌شود.
با خشم می‌گوید:
- ولش کن.
پیرزن پوزخند زده و به زبان لاریسا صحبت می‌کند:
- بزار ما بریم، منم ولش می‌کنم.
لاریسا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، ~MobinA~، Sajede Khatami و 4 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاریسا در گلو می‌خندد و دستانش را دور گردن او حلقه کرده و خود را کمی بالا کشیده و به صورت او زُل می‌زند:
- اذیت کردنت رو دوست دارم.
هامان به این شیطنت او نگاه می‌کند و سرجایش می‌ایستد و می‌گوید:
- کاری نکن بی‌خیال واران بشم و همین‌جا کار بدم دستتا.
لاریسا می‌خندد و صورتش را در فاصله‌ی یک سانتی با صورت او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، ~MobinA~، Sajede Khatami و 4 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
چندی بعد، واران با یک خرگوش چاق و چِله پیدایش می‌شود.
لاریسا با دیدن خرگوش، چهره‌اش درهم می‌شود و وقتی واران پوستش را می‌کند، سریع نگاهش را از او می‌گیرد.
واقعا مجبور به خوردن آن خرگوش دوست داشتنی بودند؟!...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، ~MobinA~، Sajede Khatami و 4 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاریسا از جا بلند شده و از غار بیرون می‌رود و با دیدن صحنه‌ی زیبای روبه‌رویش، شگفت زده می‌شود.
با چشمانی گرد شده، به سمت جلو قدم برداشته و به نقطه‌های ریز نورانی که در هوا و در میان درختان سر به فلک کشیده شناوراند، نگاه می‌کند و کم‌کم لبخند می‌زند و با هر قدمی که برمی‌دارد، آن نقطه‌های نورانی بیشتروبیشتر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Tiralin، ~MobinA~، Sajede Khatami و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
خنکی آب را تا مچ پایش حس می‌کند و حس لـ*ـذت بخشی به او می‌دهد.
با صدای واران نگاهش را از آب گرفته و به او می‌دهد:
- کمی بریم بالاتر به غار می‌رسیم.
هامان دست به کمر همان‌طور که نگاهش بین درختان سبز و پُر تراکم اطراف می‌چرخد، می‌گوید:
- جای پَرتیه.
واران همان‌طور که به راهش در زمین سنگی ادامه می‌دهد، می‌گوید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، ~MobinA~، Sajede Khatami و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
اورسولا بازوی او را گرفته و می‌گوید:
- گرگینه‌ها نزدیکن. باید خیلی زود همه چیز رو بدونی و از این‌جا بری.
همان‌طور که لاریسا را به سمت قسمت سنگی در وسط چشمه می‌برد، می‌گوید:
- شما دو نفر بیرون باشید و تا موقعی که نگفتم، داخل نیاید.
لاریسا همان‌طور که به جلو کشیده می‌شود، به عقب چرخیده و به هامان نگران نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ~MobinA~ و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیراهن بلندش خیس می‌شود و آب تا مچ پایش می‌رسد.
اورسولا مقابلش می‌ایستد و می‌گوید:
- داخل آب دراز بکش و فقط به مادرت فکر کن.
لاریسا سر تکان می‌دهد و درون آب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ~MobinA~ و 4 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک سالن مستطیلی بزرگ که یک فرش قرمز با عرض سه متر از ابتدای ورودی تا انتهای سالن که به یک در طلایی که دو‌ برابر قد انسان است،‌ می‌رسد.
صدای صحبتی نگاهش را به سمت راهروی سمت چپ می‌دهد. بلور را می‌بیند که کنار یک زن دیگر با پیراهن کالباسی ساده ایستاده است. چهره‌ی جوانِ زنِ جدید نیز پر از نگرانی و تشویش است...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ~MobinA~ و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای ضعیف زن، به سمتش می‌چرخد:
- آرامیس.
بلور خانم متعجب کنارش می‌ایستد و می‌گوید:
- چی بانو؟
ملکه که صورتش به زردی می‌زد، چشمانش را برهم گذاشت و آرام زمزمه کرد:
- اسمش رو می‌زارم آرامیس.
بلور با اخم وحشتناکی فریاد می‌زند:
- همین الان یه طبیب بیارید، ملکه حالش اصلا خوب نیست.
ندیمه‌ای با وحشت سریع از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ~MobinA~ و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
نویسنده این موضوع
در راهرویی که به وسیله‌ی مشعل‌های روی دیوار کمی روشن شده است و صدای پِچ‌پِچ و ناله‌ای از انتهای راهرو به گوش می‌رسید.
لاریسا با کنجکاوی به همان سمت می‌رود و از در چوبی رد شده و وارد اتاق کوچکی می‌شود. نگاهش به روی دختری می‌افتد که با لباسی حریر به رنگ سبز لجنی، پایین تـ*ـخت قدیمی زانو زده و دستان پیرزن ناتوان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Tiralin، ~MobinA~ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا