خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در مورد رمان؟

  • عالی

    رای: 19 95.0%
  • خوب

    رای: 1 5.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    20

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارسیس با لبخند به سمت لاریسا و هامان آمده و می‌گوید:
- سلام بچه‌ها، چطورید؟
هامان و لاریسا با لبخند جواب می‌دهند و پارسیس می‌گوید:
- خبر خوشی دارم براتون!
لاریسا با تعجب می‌گوید:
- خبر خوش؟
پارسیس سر تکان داده و همان طور که یک سیب قرمز و بزرگ را از روی میز برمی‌داشت، گفت:
- فرداشب بعد از سال‌ها یه مهمونی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان و لاریسا کمی فاصله گرفته و به پارسیس که با لبخندی بزرگ به آن‌ها زل زده است، نگاه می‌کنند. هامان با خنده می‌گوید:
- همون اول باید می‌دونستم تویی.
پارسیس بلند می‌خندد و‌ لاریسا به جولیا که با دهانی باز به آن‌ها زل زده است، نگاه می‌کند. لاریسا می‌خندد:
- جولیا لباس پیدا کردی؟
جولیا به خود آمده و سریع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدون آن‌که لـ*ـب‌*هایش تکان بخورد، صدایش به گوش لاریسا رسید. صدایی آزاردهنده و جیغ مانند که باعث شد لاریسا با جیغی گوش‌هایش را بگیرد و روی زمین زانو بزند:
- بوی خون و گوشت خورده شده، به مشامم رسیده.
انگشت درازش را به سمت لاریسا می‌گیرد و ادامه می‌دهد:
- تو، تو باعث این خونریزی میشی. تو باعث مرگ آدم‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
جولیا نگران می‌پرسد:
- لاریسا چی شده؟
پارسیس لبخند می‌زند:
- چیزی نشده عزیزم. ضعف کرده فقط. تو برو اتاقت.
جولیا اخم کمرنگی می‌کند؛ ولی ناچار به اتاقش برمی‌گردد. پارسیس آرام رو به هامان می‌گوید:
- ممکنه به طلسم ریتا ربط داشته باشه؟
هامان آشفته و خسته می‌گوید:
- نمی‌دونم!
پارسیس دستی به صورتش می‌کشد:
- کاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
جولیا پوفی می‌کشد:
- بابا چته دختر؟ می‌خوایم بریم مهمونی نه عزا که تو اینجوری ماتم‌زده نشستی.
لاریسا نفس عمیقی می‌کشد و سعی می‌کند لبخند بزند:
- فکرم یه خورده مشغوله.
جولیا در صورتش نگاه می‌چرخاند:
- با هامان به مشکل خوردی؟
لاریسا لبخند می‌زند:
- نه!
همان موقع در باز می‌شود و هامان داخل می‌آید:
- حاضر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
ریسه‌هایی از گل برای تزئین در همه جا به چشم می‌خورد. زن‌ها خود را به بهترین شکل آراسته‌اند.
لاریسا از آن همه زیبایی به وجد می‌آید و تا حدودی حرف‌های موجود را فراموش می‌کند. همگی به دور میزی می‌نشینند. جولیا با هیجان همه جا را نگاه می‌کند. کسانی در وسط در حال پا کوبیدن هستند و رقصشان جالب است.
هامان کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان زمزمه می‌کند:
- کار همه تمومه!
ریتا وحشت‌زده به آن گرگ سفید زل زده است. او را خوب می‌شناسد. پارسیس بچه‌هایش را عقب می‌راند و رو به جولی سریع می‌گوید:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان دستش را می‌کشد و فریاد می‌زند:
- باید همین الآن بریم.
لاریسا جیغ می‌زند:
- همشون رو باید بکشم. همشون باید برن جهنم.
هامان صورتش را با دستانش قاب می‌گیرد:
- تو نمی‌تونی حریف یه گله گرگ بشی. اونا دنبال توأن. اگه بریم اونا میان دنبالمون و همه در امانند.
لاریسا نگاهش در اطراف می‌چرخد و به دخترک کوچک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاریسا بلند می‌شود و با هم به سمت جنگل می‌دوند. وارد جنگل شده و به دویدن ادامه می‌دهند. لاریسا کم کم از دویدن خسته می‌شود و دست به زانو می‌برد و نفس نفس زنان می‌گوید:
- هامان کمی صبر کن.
هامان کنارش می‌ایستد:
- ولی هنوز خیلی دور نشدیم.
لاریسا صاف می‌ایستد:
- دیگه نمی‌تونم.
با شنیدن صدای زوزه‌ای در نزدیکی،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,345
امتیاز واکنش
15,923
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان دست به کمر می‌گوید:
- از کجا که راستش رو میگی؟ اصلا تو کی هستی؟
لاریسا دستش را می‌گیرد:
- من می‌شناسمش. تو خونه کاترینا نگهبان بود. فکر می‌کردم تو آتیش سوزی مرده، ولی انگار...
به سمت واران می‌چرخد:
- چطوری زنده موندی؟
واران به سمت بالای پرتگاه می‌رود و همان طور می‌گوید:
- بهتره اول از اینجا دور بشیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا