خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرتون در مورد رمان؟

  • عالی

    رای: 19 95.0%
  • خوب

    رای: 1 5.0%
  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    20

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارسیس با لبخند به سمت لاریسا و هامان آمده و می‌گوید:
- سلام بچه‌ها، چطورید؟
هامان و لاریسا با لبخند جواب می‌دهند و پارسیس می‌گوید:
- خبر خوشی دارم براتون!
لاریسا با تعجب می‌گوید:
- خبر خوش؟
پارسیس سر تکان داده و همان طور که یک سیب قرمز و بزرگ را از روی میز برمی‌داشت، گفت:
- فرداشب بعد از سال‌ها یه مهمونی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان و لاریسا کمی فاصله گرفته و به پارسیس که با لبخندی بزرگ به آن‌ها زل زده است، نگاه می‌کنند. هامان با خنده می‌گوید:
- همون اول باید می‌دونستم تویی.
پارسیس بلند می‌خندد و‌ لاریسا به جولیا که با دهانی باز به آن‌ها زل زده است، نگاه می‌کند. لاریسا می‌خندد:
- جولیا لباس پیدا کردی؟
جولیا به خود آمده و سریع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
بدون آن‌که لـ*ـب‌*هایش تکان بخورد، صدایش به گوش لاریسا رسید. صدایی آزاردهنده و جیغ مانند که باعث شد لاریسا با جیغی گوش‌هایش را بگیرد و روی زمین زانو بزند:
- بوی خون و گوشت خورده شده، به مشامم رسیده.
انگشت درازش را به سمت لاریسا می‌گیرد و ادامه می‌دهد:
- تو، تو باعث این خونریزی میشی. تو باعث مرگ آدم‌های...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
جولیا نگران می‌پرسد:
- لاریسا چی شده؟
پارسیس لبخند می‌زند:
- چیزی نشده عزیزم. ضعف کرده فقط. تو برو اتاقت.
جولیا اخم کمرنگی می‌کند؛ ولی ناچار به اتاقش برمی‌گردد. پارسیس آرام رو به هامان می‌گوید:
- ممکنه به طلسم ریتا ربط داشته باشه؟
هامان آشفته و خسته می‌گوید:
- نمی‌دونم!
پارسیس دستی به صورتش می‌کشد:
- کاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
جولیا پوفی می‌کشد:
- بابا چته دختر؟ می‌خوایم بریم مهمونی نه عزا که تو اینجوری ماتم‌زده نشستی.
لاریسا نفس عمیقی می‌کشد و سعی می‌کند لبخند بزند:
- فکرم یه خورده مشغوله.
جولیا در صورتش نگاه می‌چرخاند:
- با هامان به مشکل خوردی؟
لاریسا لبخند می‌زند:
- نه!
همان موقع در باز می‌شود و هامان داخل می‌آید:
- حاضر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
ریسه‌هایی از گل برای تزئین در همه جا به چشم می‌خورد. زن‌ها خود را به بهترین شکل آراسته‌اند.
لاریسا از آن همه زیبایی به وجد می‌آید و تا حدودی حرف‌های موجود را فراموش می‌کند. همگی به دور میزی می‌نشینند. جولیا با هیجان همه جا را نگاه می‌کند. کسانی در وسط در حال پا کوبیدن هستند و رقصشان جالب است.
هامان کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان زمزمه می‌کند:
- کار همه تمومه!
ریتا وحشت‌زده به آن گرگ سفید زل زده است. او را خوب می‌شناسد. پارسیس بچه‌هایش را عقب می‌راند و رو به جولی سریع می‌گوید:...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان دستش را می‌کشد و فریاد می‌زند:
- باید همین الآن بریم.
لاریسا جیغ می‌زند:
- همشون رو باید بکشم. همشون باید برن جهنم.
هامان صورتش را با دستانش قاب می‌گیرد:
- تو نمی‌تونی حریف یه گله گرگ بشی. اونا دنبال توأن. اگه بریم اونا میان دنبالمون و همه در امانند.
لاریسا نگاهش در اطراف می‌چرخد و به دخترک کوچک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
لاریسا بلند می‌شود و با هم به سمت جنگل می‌دوند. وارد جنگل شده و به دویدن ادامه می‌دهند. لاریسا کم کم از دویدن خسته می‌شود و دست به زانو می‌برد و نفس نفس زنان می‌گوید:
- هامان کمی صبر کن.
هامان کنارش می‌ایستد:
- ولی هنوز خیلی دور نشدیم.
لاریسا صاف می‌ایستد:
- دیگه نمی‌تونم.
با شنیدن صدای زوزه‌ای در نزدیکی،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,347
امتیاز واکنش
15,932
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 18 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
هامان دست به کمر می‌گوید:
- از کجا که راستش رو میگی؟ اصلا تو کی هستی؟
لاریسا دستش را می‌گیرد:
- من می‌شناسمش. تو خونه کاترینا نگهبان بود. فکر می‌کردم تو آتیش سوزی مرده، ولی انگار...
به سمت واران می‌چرخد:
- چطوری زنده موندی؟
واران به سمت بالای پرتگاه می‌رود و همان طور می‌گوید:
- بهتره اول از اینجا دور بشیم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Sajede Khatami، Fatima_sh و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا