خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
گل نزد آبی بر آتش بلبلِ خودکام را
نیست غیر از ناامیدی حاصلی ابرام را
چهرهٔ خورشید‌رویان را سپندی لازم است
از شبِ جمعه است نیلِ چشم‌زخم ایام را
عشقِ عالمسوز می‌باید دلِ افسرده را
می‌پزد خورشیدِ تابان میوه‌های خام را
نیست ممکن از زبانِ خوش کسی نقصان کند
چرب‌نرمی غوطه در شِکر دهد بادام را
چون شرر بر جان نمی‌لرزم ز بیمِ نیستی
دیده‌ام در نقطهٔ آغاز خود، انجام را
با ضعیفان پنجه‌کردن نیست کارِ اقویا
در قفس دارد نیستان شیرِ خون‌آشام را
صبح چون روشن شود، از خوابِ غفلت سر برآر
تا کفن بر خود نسازی جامهٔ احرام را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست از روی زمین سیری دل خود کام را
حرص می گردد زیاد از خاک، چشم دام را
داغ دارد میکشان را تشنه چشمی های من
می کنم خالی ز می در دست سـ*ـاقی جام را
روزگار عیش را دود سپندی لازم است
شد شب آدینه نیل چشم زخم ایام را
دل به کوشش آرزو را پخته نتوانست کرد
در بـ*ـغل نتوان رساندن میوه های خام را
هر که را از درد و صاف می نظر بر نشأه است
باده یک جام داند بـ*ـو*سه و دشنام را
جسم رنگ جان گرفت از بی قراری های دل
می برد چون سایه با خود صید وحشی دام را
در دل خود کعبه مقصود را هر کس که یافت
بستن زنار داند بستن احرام را
بـ*ـو*سه را در نامه می پیچد برای دیگران
آن که می دارد دریغ از عاشقان پیغام را
دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره ای است
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را
نیست صائب شنبه و آدینه در کوی مغان
می کند یکرنگ، مشرب سر به سر ایام را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را
با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
خاک نتوانست کردن سیر چشم دام را
هر که از روز سیاه نامداران غافل است
می پذیرد چون عقیق از ساده لوحی نام را
خواهش بی جا مرا محروم کرد از فیض عشق
برنمی دارد کریم از سایلان ابرام را
عارفان دل را سفید از نقش هستی کرده اند
رنگ داغ عیب باشد جامه احرام را
ناصح از بیهودگی آبروی خویش برد
بوی خون آید ز افغان مرغ بی هنگام را
شور بختی تلخکامان را به اصلاح آورد
جز نمک درمان نباشد تلخی بادام را
فکر صید خلق دارد زاهدان را گوشه گیر
خاکساری پرده تزویر باشد دام را
خو به مردم کرده را صائب جدایی مشکل است
دامن صحراست زندان صیدهای رام را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
کرده‌ام بر خود گوارا تلخیِ دشنام را
دیده‌ام در عینِ ناکامی جمالِ کام را
انتقامِ بد*کاره‌گویان را به خاموشی گذار
تیغ می‌گوید جوابِ مرغِ بی‌هنگام را
کامِ خود شیرین اگر خواهی، به کامِ خلق باش
تلخ باشد کام دایم مردمِ ناکام را
نقشِ موم و شعله هرگز راست ننشیند به هم
روی از فولاد باید سیلی ایام را
لعل سیرابش زکاتِ بـ*ـو*سه بیرون می‌کند
کیست تا آرد به یادش صائبِ گمنام را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست دلگیری ز دنیا بندهٔ تسلیم را
آتشِ نمرود گلزارست ابراهیم را
در دلِ دریا به ساحل می‌تواند پشت داد
هر که گیرد وقتِ طوفان دامنِ تسلیم را
گر کُنی دل را چو سرو آزاد از فکرِ بهشت
زیرِ پای خویش بینی کوثر و تَسنیم را
کشتی طوفانی از ساحل ندارد شکوه‌ای
نیست دلگیری ز مُلکِ فقر ابراهیم را
گر به امر حق ترا اعضا شود فرمان‌پذیر
بهْ که چون شاهان کنی تسخیر هفت اقلیم را
وای بر کوتاه‌بینانی که می‌دانند حق
با هزاران خطِ باطل، صفحهٔ تقویم را
نیست صائب سرو را فکرِ خزان و نوبهار
در دلِ آزاده ره نبود امید و بیم را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست از دردِ غریبی چون گهر پروا مرا
بِستر از گَردِ یتیمی بود در دریا مرا
طرّهٔ زنجیرم از ریحان بود شاداب‌تر
می‌چکد آبِ حیات از ظلمتِ سودا مرا
وحشتِ من از سبکروحان گرانی می‌کشد
هست بر دل کوهِ قاف از صحبتِ عنقا مرا
یک سرِ مو نیست از تیغ زبان اندیشه‌ام
می‌کند زخمِ نمایان چون قلم گویا مرا
نورِ خورشیدم، ز امدادِ خسیسان فارغم
نیستم آتش که هر خاری کند رعنا مرا
خارِ راهِ عشق چون مژگان به چشمم بار نیست
گو نرنجاند به منّت سوزنِ عیسی مرا
خُلد با آن ناز و نعمت دامِ راهِ من نشد
چون تواند صید کردن نعمتِ دنیا مرا؟
کوهِ آهن را شرارِ من گریبان پاره کرد
لنگرِ پرواز نتواند شدن خارا مرا
طشتِ من چون آفتاب از بامِ چرخ افتاده است
ساده‌لوح آن کس که می خواهد کند رسوا مرا
من که در خامی چو عنبر‌سود خود را دیده ام
نیست ممکن پخته سازد جوشِ این دریا مرا
نیست صائب در بساطِ من به غیر از درد و داغ
می‌شود معمور هر‌ کس می‌خرد یک جا مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
غوطه در گُل داده بود اندیشهٔ دنیا مرا
نالهٔ نی شد دلیلِ عالمِ بالا مرا
گر‌چه چون حلاج مُهرِ خامشی بر لـ*ـب زدم
زور می‌برداشت آخر پنبه از مینا مرا
از سیاهی خضر می‌آرد گلیمِ خود برون
نیست بر خاطر غبار از ظلمتِ سودا مرا
بود از بس بر دل من دیدنِ مردم گران
شد سبک در دیده کوهِ قاف چون عنقا مرا
مهرهٔ گهوارهٔ من بود از عقدِ سخن
منّتِ گویایی از کس نیست چون عیسیٰ مرا
حسنِ عالمگیر را هر جا که جویی حاضرست
هر غباری محملِ لیلی است زین صحرا مرا
با کمالِ قُرب، از پاسِ ادب خون می‌خورم
پنجهٔ خشکی است چون مرجان از این دریا مرا
نیست مانع بحر را گرداب از جوش و خروش
مُهرِ خاموشی چه سازد با لـ*ـبِ گویا مرا
نیست چون آتش مرا اندیشه از زخمِ زبان
می‌شود بال و پرِ پرواز، خارِ پا مرا
چون الف در بِسم گردد محو، باقی می‌شود
عمرِ کوته جاودان شد زان قدِ رعنا مرا
در سرانجام اقامت نیستم چون غافلان
توشهٔ راهی است صائب چشم از دنیا مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
از نظر یک لحظه دوری نیست محبوب مرا
پیرهن از پردهٔ چشم است یعقوب مرا
تار و پود بوی پیراهن رسا افتاده است
شکوه از هجرانِ یوسف نیست یعقوب مرا
کعبهٔ مقصود را آ*غو*شِ محرم حلقه است
هرگز از طالب جدایی نیست مطلوب مرا
صبرِ من در سخت‌جانی‌ها قیامت می‌کند
سایهٔ بید‌ ست زخمِ تیغ، ایوب مرا
نیست ممکن راهِ شبنم را به رنگ و بو زدن
این کشش از عالمِ بالاست مجذوب مرا
پرده‌های حسنِ او چون گل برون است از شمار
شرمِ یک پیراهنِ چاک است محجوب مرا
همچو زخمِ تازه خونِ رحم ازو آید به جوش
گر نهی در رخنهٔ دیوار مکتوب مرا
می‌کند با من عداوت در لباسِ دوستی
بر سرِ رحم آورد هر کس که محبوب مرا
بی دماغی‌های ناز از خون مگر سیرش کند
ورنه پروای قیامت نیست مطلوب مرا
گفتم از خط، حسن او صائب برآید از حجاب
پردهٔ شرمِ دگر گردید محجوب مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
عشق خونگرم از محبت کرده ایجاد مرا
آهوان از چشم نگذارند صیاد مرا
گر‌چه من چون غنچه دارم مُهر خاموشی به لـ*ـب
نَکهتِ گل می‌کند تفسیر، فریاد مرا
کارها را کارفرما آب و رنگی می‌دهد
ور‌نه جوی شیر زنّاری است فرهاد مرا
صیدِ لاغر‌دام با خود دارد از پهلوی خویش
حاجتِ دام و کمندی نیست صیاد مرا
قطره‌ای هم در سوادِ دیده‌اش می‌بود کاش
اینقدر آبی که در تیغ است جلاد مرا
صبرِ من در بی قراری‌ها قیامت می‌کند
ورنه می‌گیرد ازو خط، عاقبت داد مرا
از ادب صائب خموشم، ورنه در هر وادیی
رتبهٔ شاگردی من نیست استاد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خُلقِ خوش در نوبهارِ عافیت دارد مرا
خاکساری در حصارِ عافیت دارد مرا
تا چه بدمستی ز من سرزد که دوُرِ روزگار
در کشاکش از خمارِ عافیت دارد مرا
آسمان گر از خزانِ درد پامالم کند
بهْ که سرسبز از بهارِ عافیت دارد مرا
تا سبو بر دوش دارم از خمار آسوده‌ام
میکِشی در زیر بارِ عافیت دارد مرا
صبحِ محشر شور در عالم فکند و همچنان
آسمان امیدوارِ عافیت دارد مرا
شُکرِ زنجیرِ جنون بر گردنِ من واجب است
مدّتی شد در حصارِ عافیت دارد مرا
اهلِ دُردی نیست صائب زین همه دُردی‌کشان
تا به جامی شرمسارِ عافیت دارد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا