خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
کِی نیامِ پوچ می‌سازد به تمکین تیغ را؟
آستین زندان بود چون دستِ گلچین تیغ را
سیلِ بی‌زنهار را هر موج بالِ دیگرست
کثرتِ جوهر نمی‌سازد به تمکین تیغ را
غمزه‌اش از کشتنِ عشاق شد در خون دلیر
تشنهٔ خون می‌کند جان‌های شیرین تیغ را
می‌کند آهن‌دلی، کارِ فَسان با کج‌نهاد
نیست در خون‌ریختن حاجت به تلقین تیغ را
نیست پروا برق را از تلخرویی‌های ابر
چون سپر مانع شود ز ابرویِ پرچین تیغ را؟
دستِ گلچین شد دراز از چهرهٔ خندانِ گل
کرد زخمِ خنده رویِ من شَلایین تیغ را
کرد عشقِ آهنین بازو ز مومش نرمتر
آن که کرد از سخت‌جانی اَره چندین تیغ را
می‌رساند محضرِ بی‌رحمیِ خود را به مِهر
نیست از راهِ ترحُّم اشکِ خونین تیغ را
می‌برد دل از نگاهِ زیر‌چشمی بیش، حسن
جوهرِ دیگر بود زیرِ سپر این تیغ را
خوابِ آسایش به گِردِ دیدهٔ جوهر نَگشت
خونِ گرمِ من نشد تا شمعِِ بالین تیغ را
چشم‌ِ رحم از قاتلی دارم که از بهرِ شگون
اول از صیدِ حرم کرده است رنگین تیغ را
شد ز آهِ بی‌شمارِ من فلک بی دست و پا
چون برآید یک سپر از عهده چندین تیغ را؟
گر من از شُکرِ شهادت لـ*ـب ز حیرت بسته‌ام
می‌کند صائب دهانِ زخم، تحسین تیغ را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
آه باشد بِه ز زلفِ عنبرین عشاق را
اشک باشد بهتر از دُرِّ ثمین عشاق را
آبِ حیوان است خوی آتشین عشاق را
آیهٔ رحمت بود چینِ جبین عشاق را
می‌کند ز آتش سمندر سیرِ گلزارِ خلیل
درد و داغِ عشق باشد دلنشین عشاق را
آنچنان کز چشمه سنبل شسته‌رو آید برون
پاک سازد دیده‌های پاک‌بین عشاق را
از تهی‌چشمی بود عرضِ گهر دادن به خلق
ور‌نه دریاها بود در آستین عشاق را
غافلان گر در بقای نام کوشش می‌کنند
ساده از نام و نشان باشد نگین عشاق را
کوته‌اندیشان قیامت را اگر دانند دور
نقد باشد پیشِ چشمِ دوربین عشاق را
گر چه از نقشِ قدم در ظاهرند افتاده‌تر
توسنِ افلاک باشد زیرِ زین عشاق را
آسان‌سیران نمی‌بینند صائب زیرِ پا
نیست پروای غمِ رویِ زمین عشاق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
از سیه‌بختی نگردد دیده گریان برق را
می‌شود ز ابرِ سیه آیینه رخشان برق را
پردهٔ نامـ*ـوس نتواند حجابِ عشق شد
ابر چون پنهان کند در زیرِ دامان برق را؟
چرب‌نرمی می‌کند خصم سبکسر را دلیر
می‌شود سنگِ فسان ابرِ بهاران برق را
عاشقان را کثرتِ اغیار سدِّ راه نیست
جوشِ خار و خس نسازد تنگ میدان برق را
می‌تواند سوزِ دل را گریه هم تخفیف داد
آب بر آتش زند گر ابر و باران برق را
خار و خس را مویِ آتش دیده‌کردن سهل نیست
پیچ و خم باشد به جا در رشتهٔ جان برق را
نیست از بختِ سیه دل‌های روشن را ملال
هست در ابرِ ترشرو چهرهٔ خندان برق را
می‌کند گل، حسنِ شوخ از پردهٔ شرم و حیا
تیغ‌بازیهاست در ابرِ بهاران برق را
ای که پرسی چیست حالِ دل ترا در چنگِ عشق
گوی مومین چون بود در پیشِ چوگان برق را؟
حسن را پروای عاجز‌نالیِ عشاق نیست
دل نمی‌سوزد به فریادِ نیستان برق را
می‌نماید خویش را از زیر چادر حسنِ شوخ
ابر نتواند شدن مانع ز جولان برق را
برگرفت از لـ*ـب مرا مُهرِ خموشی رازِ عشق
ابر صائب چون تواند کرد پنهان برق را؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
سـ*ـاقیِ محجوب می‌باید نوشیدنیِ عشق را
آتشِ هموار می‌باید کبابِ عشق را
در حریمِ ما ندارد شمعِ بی‌فانوسِ راه
شاهدِ بی‌پرده می‌سوزد حجابِ عشق را
تیشه‌ای در کارِ هستی می‌کَنَم چون کوهکن
چند دارم در پسِ کوه آفتابِ عشق را
عالمی را آهِ دردآلودِ من دیوانه کرد
هیچ کافر نشنود بوی کبابِ عشق را!
از کمندِ رشتهٔ عمرِ ابد سر می‌کشید
خضر اگر می‌یافت ذوقِ پیچ و تابِ عشق را
هر‌که را در مغز پیچیده است بوی عقلِ خام
می‌شناسد اندکی قدرِ گلابِ عشق را
هر کسی را هست صائب قبله‌گاهی در جهان
برگزیدم از دو عالم من جنابِ عشق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را
هست محراب دعا از رخنه دل عشق را
می چو خون گرم جوشد از ته دل عشق را
مطرب از خانه است چون مرغان بسمل عشق را
موج سازد خوش عنان دریای لنگردار را
از دویدن کی شود مانع سلاسل عشق را
حسن عالمگیر لیلی نیست در جایی که نیست
دامن صحرا غبار از عالم گل عشق را
می کند گرد یتیمی آب گوهر را زیاد
نیست در خاطر غبار از عالم گل عشق را
حسن و عشق صافدل آیینه یکدیگرند
می کند یکرنگی معشوق، یکدل عشق را
برق را خاشاک در زنجیر نتواند کشید
کی شکار خود کند دنیای باطل عشق را
پشت کردن بر دو عالم، رو به حق آوردن است
می برد این نعل وارون تا به منزل عشق را
گردش پرگار را در نقطه بیند خرده بین
در دل هر دانه خرمنهاست حاصل عشق را
می برد در سنگ، لعل از پرتو خورشید فیض
چشم بستن، از تماشا نیست حایل عشق را
از دل عاشق به منزل برنیاید خارخار
می شود سنگ فسان، چون موج، ساحل عشق را
وصل آب زندگانی در سیاهی بسته است
دامن شبهاست دامان وسایل عشق را
نیست پروای تماشا عاشقان را، ورنه هست
باغ های دلگشا در غنچه دل عشق را
عشق چون دریا به تلخی بود در عالم مثل
شکرستان ساخت آن شیرین شمایل عشق را
گر چه غیر از دل ندارد منزلی این راه دور
گر به ظاهر پای رفتارست در گل عشق را
ساده رویان چون زمین شور خصم دانه اند
جز غبار خط زمینی نیست قابل عشق را
دیدن عاشق دلی از سنگ خواهد سخت تر
هست از هر زخم، شمشیری حمایل عشق را
عشق رسوا آب سازد حسن شرم آلود را
چند چون پروانه سازی شمع محفل عشق را
موج را دست از عنان برداشت دریا و همان
حسن دوراندیش دارد در سلاسل عشق را
خودفروشان دیگر و آزادمردان دیگرند
نیست چشم خونبها از تیغ قاتل عشق را
جذبه دریا ندارد سیل را دست از عنان
اختیاری نیست در قطع مراحل عشق را
نعمت روی زمین ارزانی تن پروران
می کند سیر از دو عالم، خوردن دل عشق را
می کند زنجیر، فیل سرخوش را دیوانه تر
می شود شور جنون بیش از سلاسل عشق را
دام راه خضر نتواند شدن موج سراب
دامن افشاندن ز دنیا نیست مشکل عشق را
پیش ازین عشق و جنون بازیچه اطفال بود
عشق بازی های صائب کرد کامل عشق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرکزِ خاک است گردون آسمانِ عشق را
لامکان یک پله باشد آستانِ عشق را
تا چه آید، روشن است، از دستِ این یک قبضه خاک
چرخ نتوانست زه کردن کمانِ عشق را
گفتگوی عاشقی لاحولِ بی‌دردان بود
عقل نتواند شنیدن داستانِ عشق را
پیش ازین اینجا نمک را قیمتِ الماس بود
شورِ من کانِ ملاحت ساخت خوانِ عشق را
روز و شب ظاهر به داغ‌ کهنه و نو می‌شود
نیست ماه و آفتابی آسمانِ عشق را
گرم‌رفتاری چراغِ پیشِ پای ما بس است
مشعلِ دیگر چه حاجت کاروانِ عشق را
آسمان را رعشهٔ هیبت به خاک انداخته است
کیست تا بر سر کشد رطلِ گرانِ عشق را
خاک را چون باد نعلِ جستجو در آتش است
نیست آسایش زمین و آسمانِ عشق را
شکرلله صائب از اقبالِ همت، عاقبت
مهربانِ خویش کردم قهرمانِ عشق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست ماه و آفتابی آسمانِ عشق را
روشنی از آه باشد دودمانِ عشق را
فیضِ ماه نو ز شمشیرِ شهادت می‌برند
خون حنای عید باشد کشتگانِ عشق را
از دلِ سرگشته‌ام هر ذره‌ای در عالمی است
اخترِ ثابت نباشد آسمانِ عشق را
غوطه زد حلاج در خون، این کمان را تا کشید
چون کند زه هر گرانجانی کمانِ عشق را؟
بوی این می آسمان‌ها را به چرخ انداخته است
کیست تا بر سر کشد رطلِ گرانِ عشق را
رهنوردِ شوق آسایش نمی‌داند که چیست
سنگِ ره، منزل نگردد کاروانِ عشق را
نیست غیر از گرم‌رفتاری، درین ظلمت سرا
پیشِ پای خود چراغی شبروانِ عشق را
گر‌چه باشد آسمان سرحلقهٔ گردنکشان
هست چون خاتم به فرمان، قهرمانِ عشق را
نگسلد چون حلقهٔ زنجیر، داغِ او ز هم
می‌رسد نعمت مسلسل، میهمانِ عشق را
خار و گل یکرنگ باشد در جهانِ اتحاد
نیست فرق از یکدگر پیر و جوانِ عشق را
بر زمین چسبیدگان را شهپرِ معراج نیست
در نیابد هر گرانجانی مکانِ عشق را
گل عبث گوشی درین بستانسرا کرده است پهن
هر هواجویی نمی‌فهمد زبانِ عشق را
عالمی چون برگ شد خرجِ خزانِ بی‌بهار
تا که دریابد بهارِ بی‌خزانِ عشق را؟
در زمینِ شور، تخمِ خویش را باطل مکن
گوشِ زاهد نیست در خور، داستانِ عشق را
خار و خس را موجهٔ سیلاب گردد بال و پر
زینهار از کف مده صائب عنانِ عشق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست در دورانِ من میخانه حاجت خلق را
بس بود پیمانهٔ من تا قیامت خلق را
کلکِ گوهربارِ من دادِ سخاوت می‌دهد
باش‌گو در آستین دستِ سخاوت خلق را
می‌کند ایجاد، گفتارِ بلند اقبال من
گر نباشد رحم و انصاف و مروت خلق را
گر حریفِ چرخِ کم فرصت نگردم، می‌کنم
مهربان از راهِ گفت و گو به فرصت خلق را
چون زمین هر چند زیرِ دست و پا افتاده‌ام
آسمانم از بلندی‌های فطرت خلق را
سوختم چون شمع تا روشن شد از من عالمی
سرمهٔ من کرد از اهلِ بصیرت خلق را
هزل و هجو و پوچ نتوان یافت در دیوانِ من
می‌رساند فالِ نیکِ من به دولت خلق را
چون هما با هر که پیوستم سعادتمند شد
سایهٔ من کرد از اهلِ سعادت خلق را
عشق را آتش فروزم، حسن را روشنگرم
می‌نمایم گرم در مهر و محبت خلق را
سرخوشی آرد باده‌های تلخ و کلکِ من کند
هوشیار از بادهٔ تلخِ نصیحت خلق را
حرفِ حق از دشمنانِ خود نمی‌دارم دریغ
می‌کنم واقف ز اسرارِ حقیقت خلق را
همچو صیقل صائب از دیوانِ من هر مصرعی
پاک سازد سـ*ـینه از زنگِ قساوت خلق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
با زمین‌گیری به منزل می‌رسانم خلق را
در بیابانِ طلب سنگِ نشانم خلق را
سـ*ـینهٔ بی کینه‌ای دارم که چون زنبورِ شهد
می‌شود شیرین دهان از کسرِ شأنم خلق را
می‌کنند از من تهی پهلو چو تیغِ آبدار
گر‌چه از طبعِ روان، آبِ روانم خلق را
این گرانجانان سزاوارِ سبکباری نیند
ورنه از یک ناله از خود می‌رهانم خلق را
نیست از یوسف به جز حسرت نصیبِ مفلسان
از بهای خویش بر خاطر گرانم خلق را
چون نوشیدنیِ تلخ، صائب نیست بی‌کیفیتی
حرفِ تلخی کز نصیحت می‌چشانم خلق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
ریخت چون دندان، شود افزون غمِ نان خلق را
سدِ راهِ شکوه روزی است دندان خلق را
در جوانی گر‌چه فارغ از غمِ نان نیستند
گردد از قدِ دوتا این غم دو چندان خلق را
آنچنان کز آبِ تلخ افزون شود لـ*ـب‌تشنگی
دستگاهِ حرص افزاید ز سامان خلق را
می‌رسد در خانهٔ در‌بسته روزی چون اجل
حرص دارد این چنین خاطر‌پریشان خلق را
قسمتِ حق سدِّ راهِ شکوهٔ مردم نشد
چوُن کند راضی کسی از خود به احسان خلق را؟
می‌ربایند از دهانِ مور صائب دانه را
گر بود زیر نگین مُلکِ سلیمان خلق را


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: Tabassoum و YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا