خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
برگ عیش آماده از فقر و قناعت شد مرا
دست خود از هر چه شستم پاک، قسمت شد مرا
خود حسابی شد دل آگاه را روز حساب
دیده انصاف میزان قیامت شد مرا
پیری از دنیای باطل کرد روی من به حق
قامت خم گشته محراب عبادت شد مرا
هر می تلخی که بردم در جوانی ها به کار
وقت پیری مایه اشک ندامت شد مرا
دانه ای جز خوردن دل نیست در هنگامه ها
حیف از اوقاتی که صرف دام صحبت شد مرا
آنچه در ایام پیری کم شد از نور بصر
باعث افزونی نور بصیرت شد مرا
منت ایزد را که در انجام عمر آمد به دست
در جوانی گر ز کف دامان فرصت شد مرا
دست هر کس را گرفتم صائب از افتادگان
بر چراغ زندگی دست حمایت شد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا
این ره پر پیچ و خم بر پا سلاسل شد مرا
تخم امیدی که دل در سـ*ـینه خرمن کرده بود
در زمین شور دنیا جمله باطل شد مرا
کرد کار سیل بی زنهار با ویرانه ام
خرمنی کز دانه های اشک حاصل شد مرا
نیستم بر خاطر دریا گران چون خار و خس
می تواند هر کف بی مغز، ساحل شد مرا
خار خشکم، می شوم قانع به اندک گرمیی
هر شراری می تواند شمع محفل شد مرا
دست خود چون موج شستم از عنان اختیار
تا به دریای حقیقت قطره واصل شد مرا
شرم عشق از دیدن رخسار یارم بازداشت
از تماشا این حجاب نور حایل شد مرا
ضعف بر مجنون من گر این چنین زور آورد
موجه ریگ روان خواهد سلاسل شد مرا
قامت خم برد آرام و قرار از جان من
خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا
شاهد کیفیت می، شور میخواران بس است
رهبر تیغ شهادت رقص بسمل شد مرا
حسن عالمگیر لیلی تا نقاب از رخ گرفت
دامن دشت جنون دامان محمل شد مرا
در طریقت بار هر کس را نگرفتم به دوش
چون گشودم چشم بینش، بار بر دل شد مرا
عشق تا دست نوازش بر سر دوشم کشید
زال شد صائب اگر رستم مقابل شد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا
درد و داغ عشق باغ و بـ*ـو*ستانی شد مرا
از گرفتاری به آزادی رسیدم در قفس
خارخار دیدن گل آشیانی شد مرا
شد ز دنیا چشم بستن، جنت در بسته ام
خط کشیدن بر جهان، خط امانی شد مرا
عشرت ملک سلیمان می کنم در چشم مور
قطره از دقت محیط بیکرانی شد مرا
تا ز خاموشی زبان بی زبانان یافتم
روی در دیوار کردم، همزبانی شد مرا
بس که دیدم بی ثباتی از جهان بی وفا
خاک ساکن در نظر آب روانی شد مرا
در جوانی توبه دمسرد پیرم کرده بود
همت پیر مغان بخت جوانی شد مرا
تیر آهی از پشیمانی نجست از سـ*ـینه ام
گر چه از بار گنه، قد چون کمانی شد مرا
حرف پیمایی مرا پیوسته در خمیازه داشت
مهر خاموشی به لـ*ـب رطل گرانی شد مرا
پاس صحبت داشتن در دوزخم افکنده بود
گوشه عزلت بهشت جاودانی شد مرا
گفتم از خط دار و گیر حسن او آخر شد
عاقبت خط فتنه آخر زمانی شد مرا
شوق من افتاده ای نگذاشت در روی زمین
نقش پا از بی قراری کاروانی شد مرا
پیش هر سنگی که کردم سـ*ـینه را صائب سپر
در بیابان طلب سنگ نشانی شد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا
روشن این غمخانه از سوز نهانی شد مرا
در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت
زندگانی کوته از آتش زبانی شد مرا
چون در دوزخ ز چشم باز بودم در عذاب
چشم پوشیدن بهشت جاودانی شد مرا
تا شدم خاموش چون ماهی، محیط پر خطر
مهد آسایش ز فیض بی زبانی شد مرا
نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود
حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا
پای در دامان عزلت کش که چون موج سراب
زندگی پا در رکاب از خوش عنانی شد مرا
ریخت هر خونی که چرخ سنگدل در ساغرم
از هواجویی نوشیدنی ارغوانی شد مرا
حاصلش چون خنده برق است اشک بی شمار
آنچه صرف عیش از ایام جوانی شد مرا
خرده جانی که در غم صرف کردن ظلم بود
چون گل بی درد خرج شادمانی شد مرا
کشتی جسمی کز او امید ساحل داشتم
در دل دریا زمین گیر از گرانی شد مرا
عرض مطلب می کند کوتاه طول عمر را
حفظ آبرو، حیات جاودانی شد مرا
کرد شعر آبدار از آب خضرم بی نیاز
مزرع امید سبز از ترزبانی شد مرا
بر کمال لطف رخسارست نادیدن دلیل
رغبت دیدار بیش از لن ترانی شد مرا
نیست صائب کوتهی در جذبه افتادگان
راه دور عشق طی از ناتوانی شد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
سر به جیب خویش دزدیدم، کلاهی شد مرا
جمع کردم پای در دامن، پناهی شد مرا
در گذار سیل بودم، داشتم تا خانه ای
از گرانان ترک خان و مان پناهی شد مرا
دستگاه عیش بر من خواب راحت تلخ داشت
چون سبو کوتاه دستی تکیه گاهی شد مرا
غیر حق کردم فرامش هر چه در دل داشتم
طاق نسیان از دو عالم قبله گاهی شد مرا
شور دریای جهان وقت مرا شوریده داشت
از خطر کام نهنگ آرامگاهی شد مرا
بی ندامت برنیامد یک نفس از سـ*ـینه ام
زندگی چون صبح، صرف مد آهی شد مرا
هیچ کس را از عزیزان دل به حال من نسوخت
همچو یوسف پاکدامانی گناهی شد مرا
تا به چشم نور وحدت سرمه بینش کشید
هر سر خاری به مقصد شاهراهی شد مرا
تا گشودم دیده انصاف، هر داغ پلنگ
در نظر چشم غزال خوش نگاهی شد مرا
تا نظر بر خامه نقاش افکندم ز نقش
هر کجی از راست بینی کج کلاهی شد مرا
خامشی از کرده های بد به فریادم رسید
بی زبانی ها زبان عذرخواهی شد مرا
تا به خط عنبرین شد دیده من آشنا
زلف در مد نظر مار سیاهی شد مرا
صائب از مکر جهان بی وفا غافل شدم
دامن رهزن ز غفلت خوابگاهی شد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا به کی بند گرانجانی به پا باشد مرا
این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا
در جهان پاکبازی فقر هم دام بلاست
مهره در ششدر ز نقش بوریا باشد مرا
فکر آب و دانه در کنج قفس بی حاصل است
زیر چرخ اندیشه روزی چرا باشد مرا
تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار
در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا
برنمی آیم به رنگی هر زمان چون نوبهار
سرو آزادم که دایم یک قبا باشد مرا
نیست مرکز تابع پرگار در سرگشتگی
گر رود از جای گردون دل به جا باشد مرا
سبزه تیغ ترا خون دو عالم شبنمی است
کیستم من کز تو چشم خونبها باشد مرا
خصم عاجز را مروت نیست کردن پایمال
سبز سازم، خار اگر در زیر پا باشد مرا
موج نتواند گرفتن دامن سیلاب را
مانع رفتار چون زنجیر پا باشد مرا؟
می کنم بر بسـ*ـتر گل خواب از بی حاصلی
بر سر بالین اگر برق فنا باشد مرا
من که صائب از نسیم گل شوم بی دست و پا
طاقت نظاره گلشن کجا باشد مرا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
تلخرویان را می روشن گوارا می کند
ابر بی می، کوه بر بالای سر باشد مرا
نیستم یک لحظه بی مشق جنون، هر جا که هست
نوخطی پیوسته در مد نظر باشد مرا
سرمه خاموشی من از سواد شهرهاست
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
هر چه غیر از ساده لوحی، دام پرواز من است
می فشانم، نقش اگر بر بال و پر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار
دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
داغ دارد لنگ تمکین من گرداب را
صد کمند وحدت از موج خطر باشد مرا
می رسانم شبنم خود را به خورشید بلند
تا به چند از ژاله دندان بر جگر باشد مرا
سختی ایام نتواند مرا خاموش کرد
خنده ها چون کبک در کوه و کمر باشد مرا
در محیط رحمت حق، چون حباب شوخ چشم
بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا
با خیال آن دهن از تلخکامی فارغم
تنگی دل در نظر تنگ شکر باشد مرا
منزل آسایش من، محو در خود گشتن است
گردبادی می تواند راهبر باشد مرا
کرد فارغ حیرت از آمد شد نظاره ام
پرده بیگانگی نور نظر باشد مرا
نیستم مرغی که باشم بر دل صیاد، بار
چشم دامی در کمین در هر گذر باشد مرا
از گرانسنگی نمی جنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
بر دلم گرد یتیمی نیست چون گوهر گران
روی دل با خاکساران بیشتر باشد مرا
نیست چون نازک میانی در نظر، آشفته ام
رشته شیرازه از موی کمر باشد مرا
می گذارم دست خود را چون صدف بر روی هم
قطره آبی اگر همچون گهر باشد مرا
در دل چاکم سراسر می رود آب حیات
تا خرام یار در مد نظر باشد مرا
نیست از کوته زبانی بر لـ*ـبم مهر سکوت
تیغ ها پوشیده در زیر سپر باشد مرا
می کنم صائب ز صندل پرده پوشی درد را
حاش لله شکوه ای از درد سر باشد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون ز دنیا نعمت الوان هـ*ـوس باشد مرا؟
خون دل چندان نمی یابم که بس باشد مرا
مد آهم، سرکشی با خویشتن آورده ام
نیستم آتش که رعنایی ز خس باشد مرا
از دل صد پاره، گر صد سال در این خاکدان
زنده مانم، پاره ای هر سال بس باشد مرا
تا نیاساید نفس از رفتن و باز آمدن
رفتن و باز آمدن در هر نفس باشد مرا
ترک افغان می کنم، تا چند در این کاروان
چون جرس فریاد بی فریادرس باشد مرا؟
گر چه عمری شد ز مردم خویش را دزدیده ام
در سر هر کوچه ای چندین عسس باشد مرا
گر ز دل بیرون دهم خاری که دارم در جگر
آشیان آماده در کنج قفس باشد مرا
زنده می دارم به هر نوعی که باشد خویش را
گر چو آتش از جهان یک مشت خس باشد مرا
باد صائب دعوی آزادگی بر من حرام
گر به جز ترک هـ*ـوس در دل هـ*ـوس باشد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلبل خوش نغمه ام، با گل سخن باشد مرا
سرمه خاموشی از زاغ و زغن باشد مرا
از نوای خویش چون بلبل شود روشن دلم
شعله آواز، شمع انجمن باشد مرا
نیست با آیینه روی حرف من چون طوطیان
هر کجا باشم، سخن با خویشتن باشد مرا
صحبت من گرم با خونابه نوشان می شود
چون سهیل این شوخ چشمی در یمن باشد مرا
در فلاخن می گذارد بیستون را تیشه ام
کارفرمایی اگر چون کوهکن باشد مرا
بر نمی آید صدا در گوشه خلوت ز من
بی قراری چون سپند از انجمن باشد مرا
می توانم داد پشت خود به دیوار قفس
گر نسیم آشنایی در چمن باشد مرا
دشمن ناساز را خونین جگر دارم به صبر
می کنم گل، خار اگر در پیرهن باشد مرا
آتش دوزخ شود بر من گلستان خلیل
داغ عشق او اگر زیب بدن باشد مرا
در هوای حلقه زلفش همان خون می خورم
گر قدح ناف غزالان ختن باشد مرا
می کنم باد صبا را حلقه بیرون در
راه اگر در زلف آن پیمان شکن باشد مرا
می برم گوی سعادت از میان عاشقان
بر سر بالین گر آن سیب ذقن باشد مرا
در غریبی قطره من آب گوهر می شود
آب دریایم که تلخی در وطن باشد مرا
می زنم خود را بر آتش بر امید پختگی
چون ثمر تا کی رگ خامی رسن باشد مرا
مرگ نتواند ز کویش پای من کوتاه کرد
جامه احرام صائب از کفن باشد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,187
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرده دار و حاجب و دربان نمی باشد مرا
خانه چون آیینه بی مهمان نمی باشد مرا
درد و صاف عالم امکان ز یک سرچشمه است
شکوه ای از سـ*ـاقی دوران نمی باشد مرا
کعبه و بتخانه یکسان است پیش چشم من
سنگ کم در پله میزان نمی باشد مرا
در خرابات تجرد می کنم چون عشق شیر
خانه در معموره امکان نمی باشد مرا
طوق من چون قمریان از حلقه ماتم بود
خاطر شاد و لـ*ـب خندان نمی باشد مرا
آنچه چون آیینه دارم در نظر، نقش دل است
از کسی پوشیده و پنهان نمی باشد مرا
شعله را در پاکبازی داغ دارد همتم
خارخار آرزو در جان نمی باشد مرا
قانعم با قطره آبی که دارم چون گهر
چشم آب از قلزم و عمان نمی باشد مرا
نیک و بد یک جلوه چون آیینه دارد در دلم
شکوه از چشم و دل حیران نمی باشد مرا
داده ام دل را به دست عشق در روز ازل
یوسف بی جرم در زندان نمی باشد مرا
همچو مژگان تیر یک ترکش بود افکار من
مصرع بی رتبه در دیوان نمی باشد مرا
خود به خود چون غنچه صائب عقده ام وا می شود
احتیاج ناخن و دندان نمی باشد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا