خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
گر چه جا در دیدهٔ آن نور نظر دارد مرا
شوقِ چون خورشیدِ تابان دربدر دارد مرا
نیست از کوتاهیِ پرواز برجا ماندنم
تنگنای آسمان بی بال و پر دارد مرا
بس که دارم انفعال از بی‌وجودی‌های خویش
آب گردم چون کسی از خاک بردارد مرا
نیست از بی‌جوهری پوشیده حالی‌های من
آسمان چون تیغ در زیر سپر دارد مرا
گوهرِ شهوارم اما زیرپا افتاده‌ام
دستِ خود بـ*ـو*سد کسی کز خاک بردارد مرا
بوی پیراهن نمی‌سازد به پای کاروان
گرم‌رفتاری خجل از همسفر دارد مرا
خارم اما برنمی‌دارد زبونی غیرتم
وای بر آن کس که خواهد پی سپر دارد مرا
می‌کِشد از دوربینی انتظارِ سنگلاخ
گر به روی دست، چرخِِ کاسه‌گر دارد مرا
چون لـ*ـبِ پیمانه می‌جوشد به هر تر‌دامنی
آن لـ*ـبِ میگون که دندان بر جگر دارد مرا
آسمان صائب یکی از بی‌سروپایانِ اوست
گردشِ چشمی که از خود بی خبر دارد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواب وقتِ فیض در محراب می‌گیرد مرا
چون سگان در صبح دامِ خواب می‌گیرد مرا
در مسبب گر‌چه از اسباب رو آورده‌ام
دل همان از عالم‌ِ اسباب می‌گیرد مرا
با حواسِ جمع، خود را جمع‌کردن مشکل است
دل درین منزل به چندین باب می‌گیرد مرا
نفسِ ظلمانی به ظلمت بس‌ که عادت کرده است
دل چو دزدان از شبِ مهتاب می‌گیرد مرا
می‌تپم چون کبک، زیرِ بال و پر شهباز را
دولتِ بیدار اگر در خواب می‌گیرد مرا
لغزشی چون شبنمِ گل گر ز من صادر شود
جذبهٔ خورشیدِ عالمتاب می‌گیرد مرا
در بهاران تازه گردد داغِ هر تخمی که سوخت
بیشتر دل از نوشیدنیِ ناب می‌گیرد مرا
راهِ من دایم دو چندان می‌شود از کاهلی
در میانِ راه، صائب خواب می‌گیرد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
التفاتِ زاهدانِ خشک، تر سازد مرا
گرمی افسردگان افسرده‌تر سازد مرا
اشکِ نیسانم، گدایی دارم از بحرِ گهر
چون صدف دامانِ پاکی، تا گهر سازد مرا
معنیِ دور، از لباسِ لفظ می‌گردد جدا
مختصر، کی این جهانِ مختصر سازد مرا
شعلهٔ بی‌باک را از چوبکاری باک نیست
چوبِ گل از بوی گل دیوانه‌تر سازد مرا
ناخنِ فولاد دارم در گشادِ کارها
بویِ خون صاحب‌جگر چون نیشتر سازد مرا
بحر را تلخی ز آفت‌ها دعای جوشن است
تلخرویی از حلاوت بیشتر سازد مرا
رشتهٔ عمرم به اندک فرصتی گردد گره
گر چنین بی‌تاب، آن موی کمر سازد مرا
جذبهٔ دریا بود صائب دلیلِ سیلِ من
کی رهِ خوابیده دلگیر از سفر سازد مرا؟


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
شورِ عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟
بی‌نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا
چند چون آبِ گُهر باشم گره در یک مقام؟
خضر‌راهی کو، که موجِ خوش‌عنان سازد مرا
می‌گریزم در پناهِ بی‌خودی از خلق، چند
خودفروشی بندهٔ این کاروان سازد مرا
خوشتر از کُنجِ دهانِ یار می‌آید به چشم
گوشه‌ای کز دیدهٔ مردم نهان سازد مرا
می‌کنم پهلو تهی از قرب، تا کی چون صدف
چربی پهلوی گوهر، استخوان سازد مرا
وادی پیموده را از سرگرفتن مشکل است
چون زلیخا، عشق می‌ترسم جوان سازد مرا
بخیه از جوهر زنم بر چشم‌شوخ آیینه را
چهرهٔ محجوبِ او گر دیده‌بان سازد مرا
جلوهٔ دست و گریبانِ گلِ این بـ*ـو*ستان
سخت می‌ترسم خجل از باغبان سازد مرا
استخوانم همچو صبح آ*غو*شِ رغبت واکند
گر نشانِ تیر، آن ابرو‌کمان سازد مرا
گر‌چه خاکِ راهِ عشقم، می‌خورم خون گر به سهو
بادپیمایی طَرَف با آسمان سازد مرا
صائب از رازِ دهانِ او نیارم سر برون
فکر اگر باریک چون موی میان سازد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
چشمِ او چندان که سرخوشِ خواب می‌سازد مرا
تابِ آن موی میان بی‌تاب می‌سازد مرا
تا شدم محوِ جمالِ او، اثر از من نماند
چون کتان آمیـ*ـزشِ مهتاب می‌سازد مرا
تا نگشتم دور ازو، کامل نگشتم، همچو ماه
دوریِ خورشیدِ عالم‌تاب می‌سازد مرا
خوشدلم با آهِ سرد و گریه‌های آتشین
بی‌تکلّف این هوا و آب می‌سازد مرا
سر نمی‌پیچم چو طفل از گوشمالِ روزگار
جوهرِ تیغم که پیچ و تاب می‌سازد مرا
در گدازِ گوهرِ من آتشی در کار نیست
دیدنِ گل همچو شبنم آب می‌سازد مرا
گرچه امروز از رُعونَت سر فرو نارد به من
خاک چون گَردِ فلک محراب می‌سازد مرا
این سبک‌روحی که من از کُنجِ عُزلت دیده‌ام
دل‌گران از صحبتِ اَحباب می‌سازد مرا
خاکساران صیقلِ آیینهٔ یکدیگرند
دُردِ مِیّ بیش از نوشیدنیِ ناب می‌سازد مرا
می‌گذارم سر به پای خاک، صائب سایه‌وار
چرخ اگر خورشیدِ عالم‌تاب می‌سازد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تَر‌زبانی معدنِ زَنگار می‌سازد مرا
خامشی آیینهٔ اسرار می‌سازد مرا
آفتابِ غیب، فرشِ خانهٔ بی‌روزن است
چشم بستن مطلعِ انوار می‌سازد مرا
در میانِ سرخوشی و هشیاریِ من پرده‌ای است
نعرهٔ مستانه‌ای هشیار می‌سازد مرا
سایهٔ سروی که من در پای او آسوده‌ام
از شِکَر‌خوابِ عدم بیدار می‌سازد مرا
می‌تواند چشمِ بیماری مسیحِ من شدن
فتنهٔ خوابیده‌ای بیدار می‌سازد مرا
کف چه حد دارد نقابِ شورش دریا شود؟
سرخوشی سرشار، بی‌دستار می‌سازد مرا
آفتابِ گرم‌رویی دشمنِ جانِ من است
نخلِ مومم، سردیِ بازار می‌سازد مرا
تنگ می‌سازد بیابان را به رهرو کفشِ تنگ
تنگدستی از جهان بیزار می‌سازد مرا
عِزّ آزادی به ذِلّ بندگی نتوان فروخت
بُخلِ بیش از جود، منّت‌دار می‌سازد مرا
هیچ سوهان راهرو را چون رهِ باریک نیست
فکرِ آن موی میان هموار می‌سازد مرا
گرچه چون سیل از غبارِ ره گران گردیده‌ام
جذبهٔ دریا سبک‌رفتار می‌سازد مرا
این جوابِ آن غزل صائب، که می‌گوید اسیر
خواب چون گردد گران، بیدار می‌سازد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا
دور گردی و نگاه دور می سازد مرا
نیست از بی حاصلی نقل مکان در خاطرم
خار بی برگم، زمین شور می سازد مرا
چشم بر دریا ندارد کاسه دریوزه ام
اشک نیسان چون صدف معمور می سازد مرا
با گشاد جبهه چون آیینه نازک مشربم
از نظرها یک نفس مستور می سازد مرا
نیست در دل حسن را زنگی ز نیل چشم زخم
آب حیوانم، شب دیجور می سازد مرا
پله نزدیک، سازد دست جرأت را دراز
خار دیوارم، نگاه دور می سازد مرا
غنچه را با شاخساران است پیوند قدیم
دار عبرت چون سر منصور می سازد مرا
خاکساری پادشاه وقت خویشم کرده است
از سفالی کاسه فغفور می سازد مرا
سبزه خوابیده را بیدار سازد ناله ام
وای بر باغی که از خود دور می سازد مرا
بر دل من چون گهر گرد یتیمی بار نیست
کلفت روی زمین معمور می سازد مرا
نیست از زخم زبان پروا، ز شیرینی مرا
شهد صافم، خانه زنبور می سازد مرا
نیست صائب در بساط من به غیر از زخم و داغ
همچو مجنون وادی پرشور می سازد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و Tabassoum

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدن لعل لـ*ـبش خاموش می سازد مرا
تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا
مهره گهواره ام اشک است چون طفل یتیم
می خورد خون دایه تا خاموش می سازد مرا
شعله های شخ از صرصر شود بی باک تر
سیلی استاد، بازیگوش می سازد مرا
پرده شرم و حجاب من ز گل نازکترست
گرمی نظاره شبنم پوش می سازد مرا
می کنم در جرعه اول سبکبارش ز غم
چون سبو هر کس که بار دوش می سازد مرا
حسن مهتابی مرا می ریزد از هم چون کتان
از بهار افزون خزان مدهوش می سازد مرا
گر چنین خواهد ز روی درد بلبل ناله کرد
همچو شاخ گل سراپا گوش می سازد مرا
همچنان بر سرو سیمین تو می لرزد دلم
گر نسیم از برگ گل آ*غو*ش می سازد مرا
گر چه می داند نماند برق پنهان در سحاب
آسمان ساده دل خس پوش می سازد مرا
صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شد
گوش سنگین و لـ*ـب خاموش می سازد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
تن پرستی زیر دست خاک می سازد مرا
بی خودی تاج سر افلاک می سازد مرا
در گره دایم نخواهد ماند کارم چون صدف
شوخی گوهر گریبان چاک می سازد مرا
گر چه چون سوزن گرانی بر زمینم دوخته است
جذبه آهن ربا چالاک می سازد مرا
مدتی شد بار بیرون برده ام زین آسیا
گردش افلاک کی غمناک می سازد مرا
گر نپردازم به خون چون سیل، جای طعن نیست
گرد راه از چهره دریا پاک می سازد مرا
گرم می سازد دل افسرده را زخم زبان
آتش بی مایه ام، خاشاک می سازد مرا
پیش آب زندگی گر مهر بردارم ز لـ*ـب
غیرت همت، دهن پر خاک می سازد مرا
فرصت خاریدن سر کو، که عشق سنگدل
از گریبان حلقه فتراک می سازد مرا
نیست بر خاطر غبار از رهگذار گریه ام
خاکسارم، دیده نمناک می سازد مرا
اشک تاک از می پرستی عذر خواه من بس است
این رگ ابر از گناهان پاک می سازد مرا
دانه من پشت پا بر خرمن گردون زده است
این رگ ابر از گناهان پاک می سازد مرا
دانه من پشت پا بر خرمن گردون زده است
کی شکار خود جهان خاک می سازد مرا
گر چنین بر خشک بندد کشتی من زهد خشک
بینوا از برگ چون مسواک می سازد مرا
پیچ و تابی کز خط او در رگ جان من است
جوهر آیینه ادراک می سازد مرا
صائب از افسردگی خون در رگ من مرده است
کاوش مژگان آن بی باک می سازد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیست ممکن قرب آتش بال و پر سوزد مرا
چون سمندر دوری آتش مگر سوزد مرا
گر چنین حسن گلو سوزش جگر سوزد مرا
از سرشک آتشین، مژگان تر سوزد مرا
از لطافت می شود هر دم به رنگی عارضش
تا به هر نظاره ای رنگ دگر سوزد مرا
چون توانم از تماشایش نظر را آب داد؟
آن که رخسارش نگه در چشم تر سوزد مرا
گر چنین خواهد شد از می عارض او آتشین
خون چو داغ لاله در لـ*ـخت جگر سوزد مرا
کی به خلوت رخصت بر گرد سرگشتن دهد؟
آتشین خویی که در بیرون در سوزد مرا
بهر روغن آبروی خود چرا ریزم به خاک؟
تا چراغ از آب خود همچون گهر سوزد مرا
شمع را هرگاه گردد گرد سر پروانه ای
بی پر و بالی ز آتش بیشتر سوزد مرا
از پرستاران، به غیر از اشک و آه آتشین
کیست بر بالین چراغی تا سحر سوزد مرا
فیض صبح زنده دل بیش است از دل های شب
مرگ پیران از جوانان بیشتر سوزد مرا
شمع محفل گر نپردازد به من از سرکشی
گرمی پرواز، صائب بال و پر سوزد مرا


غزلیات صائب تبریزی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا