خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۳
گل به باغ آمده تقصیر چراست
ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز
کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می
که ترا توبه درین فصل خطاست

عاشقی خواهی و پس توبه کنی
توبه و عشق بهم ناید راست

روزکی چند بود نوبت گل
روزه و توبه همه روز بجاست

جز از آن نیست که گویند مرا
یار بود آنکه نه از مجمع ماست

شد به بد مردی و میخانه گزید
نیک مردی را با زهد نخواست

من به بد مردی خرسند شدم
هر قضایی که بود خود ز قضاست

ای بدا مرد که امروز منم
ای خوشا عیش که امروز مراست​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۴
ای مستان خیزید که هنگام صبوحست
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست

آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست

یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست
یک ساقیتان حور و دگر سـ*ـاقی روحست

طوفان بلا از چپ و از راست برآمد
در باده گریزید که آن کشتی نوحست

باده که درین وقت خوری باده مباحست
تو به که درین وقت کنی توبه نصوحست

خود روز همه نوبت تن خواهد بود
هین راح که این یک دودمک نوبت روحست

وز می خوش خسب گزین صبح سنایی
تا صبح قیامت بدمد مرد صبوحست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۵
رازی ز ازل در دل عشاق نهانس
زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست
زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

گویند ازین میدان آن را که درآمد
کی خواجه دل و روح و روانت ز روانست

گر ماه هلال آید در نعت کسوفست
ور تیر وصال آید بر بسته کمانست

کاین کوی دو صد بار هزار از سر معنی
گشتست کز ایشان تف انگشت نشانست

آنکس که ردایی ز ریا بر کتف افگند
آن نیست ردا آن به صف دان طلسانست

گر چند نگونست درین پرده دل ما
میدان به حقیقت که ز اقبال ستانست

قاف از خبر هیبت این خوف به تحقیق
چون سین سلامت ز پی خواجه روانست

گویی که مگر سـ*ـینهٔ پر آتش دارد
یا دیدهٔ او بر صفت بحر عمانست

این چیست چنین باید اندر ره معنی
آن کس که چنین نیست یقین دان که چنانست

نظم گهر معنی در دیدهٔ دعوی
چون مردمک دیده درین مقله نهانست

در راه فنا باید جانهای عزیزان
کاین شعر سنایی سبب قوت جانست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۶
راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست
وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست

نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه
مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهنست

خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان
رو درین معنی نظر کن صدهزاران روزنست

چار نفس و چار طبع و پنج حس و شش جهت
هفت سلطان باده و دو جمله با هم دشمنست

نفس را مرکب مساز و با مراد او مرو
همچو خر در گل بماند گر چه اصلش تو سنست

از در دروازهٔ لا تا به دارالملک شاه
هفهزار و هفصد و هفتاد راه و رهزنست

خواجه دارد چار خواهر مختلف اندر وجود
نام خود را مرد کرده پیش ایشان چون زنست

در شریعت کی روا باشد دو خواهر یک نکاح
در طریقت هر دو را از خود مبرا کردنست

سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند
حب دنیا پای بندست ار همه یک سوزنست

هیچ دانی از چه باشد قیمت آزاده مرد
بر سر خوان خسیسان دست کوته کردنست

بر سر کوی قناعت حجره‌ای باید گرفت
نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تنست

گر ز گلشنها براند ما به گلخنها رویم
یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشنست

ای سنایی فاقه و فقر و فقیری پیشه کن
فاقه و فقر و فقیری عاشقان را مسکنست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۷
دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست
شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست

از پی کسب شرف پیش بناگوش و لـ*ـبش
ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست

گوشها گشته شکر چین که همی ریخت ز نطق
حرفهای شکرین از دو شکر پارهٔ دوست

چشمهای همه کس گشته تماشاگه جان
نز پی بلعجبی از پی نظارهٔ دوست

پیش یکتا مژهٔ چشم چو آهوش ز ضعف
شده شیران جهان ریشه‌ای از شارهٔ دوست

کرده از شکل عزب خانهٔ زنبور از غم
دل عشاق جهان غمزهٔ خونخوارهٔ دوست

هر زمان مدعی را ز غرور دل خویش
تازه خونی حذر اندر خم هر تارهٔ دوست

چون به سیاره شدی از پی چندین چو فلک
از ستاره شده آراسته سیارهٔ دوست

لـ*ـب نوشینش بهم کرده بر نظم بقاش
داد نوشروان با چشم ستمگارهٔ دوست

دوش روزیم پدید آمده از تربیتش
بازم امروز شبی از غم بی‌غارهٔ دوست

چه کند قصه سنایی که ز راه لـ*ـب و زلف
یک جهان دیده پر آوازهٔ آوارهٔ دوست

هست پروارهٔ او را رهی از بام فلک
همت شاه جهان ساکن پروارهٔ دوست

شاه بهرامشه آن شه که همیشه کف او
سبب آفت دشمن بود و چارهٔ دوست

زخم و رحم و بد و نیکش ز ره انـ*ـدام بدن و فساد
تا ابد رخنهٔ دشمن بود و یارهٔ دوست​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۸
اندر دل من عشق تو چون نور یقینست
بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست

در طبع من و همت من تا به قیامت
مهر تو چو جانست و وفای تو چو دینست

تو بازپسین یار منی و غم عشقت
جان تو که همراه دم بازپسینست

گویی ببر از صحبت نااهل بر من
از جان ببرم گر همه مقصود تو اینست

آن را غرض صحبت دیدار تو باشد
او را چه غم تاش و چه پروای تکینست

امید وصال تو مرا عمر بیفزود
خود وصل چه چیزست که امید چنینست

گفتم که ترا بنده نباشد چو سنایی
نوک مژه بر هم زد یعنی که همینست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۷۹
شور در شهر فگند آن بت زنارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد سرخوش

پردهٔ راز دریده قدح می در کف
شربت کفر چشیده علم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست

چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش
که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست

اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او
از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست

هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست
که در آن ساعت زنار چهل گردن بست

گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد
خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست

بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم
که به بتخانه نیابیم همی جای نشست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۸۰
در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست
از باقیات مردان پیری قنلدریست

پیری که از مقام منیت تنش جداست
پیری که از بقای بقیت دلش بریست

تا روز دوش سرخوش و خرابات اوفتاده بود
بر صورتی که خلق برو بر همی گریست

گفتم و را بمیر که این سخت منکرست
گفتا که حال منکری از شرط منکریست

گفتم گر این حدیث درست ست پس چراست
کاندر وجود معنی و با خلق داوریست

گفت آن وجود فعل بود کاندرو ترا
با غیر داوری ز پی فضل و برتریست

آن کس که دیو بود چو آمد درین طریق
بنگر به راستی که کنون خاصه چون پریست

از دست خود نهاد کله بر سر خرد
هر نکته از کلامش دینار جعفریست

گفتم دل سنایی از کفر آگهست
گفت این نه از شما ز سخنهای سر سریست

در حق اتحاد حقیقت به حق حق
چون تو نه‌ای حقیقت اسلام کافریست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۸۱
ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست
جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست

«رب ارنی» بر زبان راندن چو موسی روز شوق
پس به دل گفتن «انا الا علی» چو هامان شرط نیست

از پی عشق بتان مردانگی باید نمود
گر چو زن بی همتی پس لاف مردان شرط نیست

چون اناالله در بیابان هدی بشنیده‌ای
پس هراسیدن ز چوبی همچو ثعبان شرط نیست

از پی مردان اگر خواهی که در میدان شوی
صف کشیدن گرداوبی گوی و چوگان شرط نیست

ور همی دعوی کنی گویی که «لی صبر جمیل»
پس فغان و زاری اندر بیت احزان شرط نیست

چون جمال یوسفی غایب شدست از پیش تو
پس نشستن ایمن اندر شهر کنعان شرط نیست

ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست
پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۸۲
هر که در راه عشق صادق نیست
جز مرایی و جز منافق نیست

آنکه در راه عشق خاموش ست
نکته گویست اگر چه ناطق نیست

نکتهٔ مرد فکرتست و نظر
وندر آن نکته جز دقایق نیست

آه سرد و سرشگ و گونهٔ زرد
هر سه در عشق بی حقایق نیست

هر که سرخوش از نوشیدنی عشق بود
احتسابش مکن که فاسق نیست

تو به از عاشقان امید مدار
عشق و توبه بهم موافق نیست

دل به عشق زنده در تن مرد
مرده باشد دلی که عاشق نیست

ور سنایی نه عاشق ست بگو
سخنش باطلست و لایق نیست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا