خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۸۳
ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست
وین دلم را طاقت اندیشهٔ ایام نیست

پختهٔ عشقم نوشیدنی خام خواهی زان کجا
سازگار پخته جانا جز نوشیدنی خام نیست

با فلک آسایش و آرام چون باشد ترا
چون فلک را در نهاد آسایش و آرام نیست

عشق در ظاهر حرامست از پی نامحرمان
زان که هر بیگانه‌ای شایستهٔ این نام نیست

خوردن می نهی شد زان نیز در ایام ما
کاندرین ایام هر دستی سزای جام نیست

تا نیفتد بر امید عشق در دام هوا
کاین ره خاصست اندر وی مجال عام نیست

هست خاص و عام نی نزدیک هر فرزانه‌ای
دانهٔ دام هوا جز جام جان انجام نیست

جاهلان را در چراگه دام هست و دانه نی
عاشقان را باز در ره دانه هست و دام نیست​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۸۴
در دل آن را که روشنایی نیست
در خراباتش آشنایی نیست

در خرابات خود به هیچ سبیل
موضع مردم مرایی نیست

پسرا خیز و جام باده بیار
که مرا برگ پارسایی نیست

جرعه‌ای می به جان و دل بخرم
پیش کس می بدین روایی نیست

می خور و علم قیل و قال مگوی
وای تو کاین سخن ملایی نیست

چند گویی تو چون و چند چرا
زین معانی ترا رهایی نیست

در مقام وجود و منزل کشف
چونی و چندی و چرایی نیست

تو یکی گرد دل برآری و ببین
در دل تو غم دوتایی نیست

تو خود از خویش کی رسی به خدای
که ترا خود ز خود جدایی نیست

چون به جایی رسی که جز تو شوی
بعد از آن حال جز خدایی نیست

تو مخوانم سنایی ای غافل
کاین سخنها به خودنمایی نیست


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۸۵
دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت
بامدادان پگه دست منست و دامنت

چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین
نه همین آب و زمین بخشید باید با منت

سوزنی گشتم به باریکی به خیاطی فرست
تا همی دوزد گریبان و زه پیراهنت

آتش هجرت به خرمنگاه صبرم باز خورد
گفت از تو بر نگردم تا نسوزم خرمنت

گر نگیری دستم ای جان جهان در عشق خویش
پیشت افتم باژگونه خون من در گردنت


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۸۶
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد

وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد

زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

شمارهٔ ۸۷
معشوق به سامان شد تا باد چنین باد
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد

زان لـ*ـب که همی زهر فشاندی به تکبر
اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد

آن غمزه که بد بودی با مدعی سست
امروز بتر زان شد تا باد چنین باد

آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت
اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد

حاسد که چو دامنش ببوسید همی پای
بی سر چو گریبان شد تا باد چنین باد

نعلی که بینداخت همی مرکبش از پای
تاج سر سلطان شد تا باد چنین باد

پیداش جفا بودی و پنهانش لطافت
پیداش چو پنهان شد تا باد چنین باد

چون گل همه تن بودی تا بود چنین بود
چون باده همه جان شد تا باد چنین باد

دیوی که بر آن کفر همی داشت مر او را
آن دیو مسلمان شد تا باد چنین باد

تا لاجرم از شکر سنایی چو سنایی
مشهور خراسان شد تا باد چنین باد​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۸۸
دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد
قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد

آن درختی که همه عمر بکشتم به امید
دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد

شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او
بار چون داد دل او که مرا بار نداد

این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش
کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد

شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات
نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد

هر که او دل به غم یار دهد خسته شود
رسته آنست که او دل به غم یار نداد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۸۹
روزی دل من مرا نشان داد
وز ماه من او خبر به جان داد

گفتا بشنو نشان ماهی
کو نامهٔ عشق در جهان داد

خورشید رهی او نزیبد
مه بـ*ـو*سه ورا بر آستان داد

یک روز مرا بخواند و بنواخت
و آنگاه به وصل من زبان داد

برداشت پیاله و دمادم
می داد مرا و بی کران داد

من دانستم که می بلاییست
لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد

از باده چنان مرا بیازرد
کز سر بگرفت و در میان داد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۹۰
تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد
داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد

دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار
عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد

روز من چون تیره زلفش گشت از هجران او
چون بدیدم کان غلامش رخت بر بازل نهاد

زان جمال همچو ماهش هر چه بود از تیره شب
شد هزیمت چون نگارم رخ سوی منزل نهاد

زاب چشم عاشقان آن راه شد پر آب و گل
تا به منزل نارمید او گام خود در گل نهاد

راه او پر گل همی شد کز فراق خود همی
در دو دیدهٔ عالمی از عشق خود پلپل نهاد

چاکر از غم دل ز مهرت برگرفت از بهر آنک
با اصیل الملک خواجه اسعد مقبل نهاد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۹۱
این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد
صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد

گر زند بر زهر بـ*ـو*سه زهر گردد چون شکر
یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد

توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد
تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد

از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد
آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد

دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی
همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد

گفتم ای سرخوش جمال آن وعدهٔ وصل تو کو
خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد

گفت مستم خوانی و بر وعدهٔ من دل نهی
ساده دل مردا که بر وعدهٔ مستان نهاد​


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شمارهٔ ۹۲
تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد
تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

یک شهر زن و مرد همی باز ندانند
فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

آن روز که زلفین نگون تو بدیدند
گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد

هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد سرخوش
غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد

من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک
با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد

تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک
چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد

ویران کنی آن دل که درو سازی منزل
هرگز نگذاری که بود منزلت آباد

ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران
آن شهر کزو خاستی آباد همی باد

جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا
بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد

مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو
از روی چو خورشید تو ای طرفهٔ بغداد

تو مایهٔ خوبی شدی ای مایهٔ خوبان
افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد

صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت
مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شمارهٔ ۹۳
ایام چو من عاشق جانباز نیابد
دلداده چنو دلبر طناز نیابد

از روی نیاز او همه را روی نماید
یک دلشده او را ز ره ناز نیابد

بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان
پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد

چونان شده‌ام من ز نحیفی و نزاری
کز من به جز از گوش من آواز نیابد

رفت‌ست بر دوست نیاید بر من دل
داند که چنو یک بت دمساز نیابد

گشتست دل آگاه که من هیچ نماندم
زان باز نیاید که مرا باز نیابد


غزلیات سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و نگار 1373
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا